داستان کمبوجیه و بردیا، پسرهای کورش رو یادتونه؟ کمبوجیه پسر بزرگ کورش و به نوعی وارث تاج و تخت بود و بردیا هم برادر کوچیکتر کمبوجیه. کمبوجیه رفته بود مصر رو فتح کنه که تو راه برگشت مُرد و برادرش بردیا به جای اون به تخت نشست. البته نه بردیای واقعی، بلکه بردیای دروغین. بعضی مورخ ها گفتن بردیای دروغین که سر بردیای اصلی رو زیر آب کرده بود، خیلی بهش شباهت داشت و برای همین کسی تشخیص نداد که این بردیا، بردیای اصلی نیست. بعضی هم می گن چون تاریخ اون زمان ایران رو مورخ های یونانی روایت کردن و اونا هم بدشون نمی اومده شعرگونه همه چیز رو بگن، این ماجرای شباهت رو از خودشون ساختن.
من تو عالم بچگی وقتی این داستان رو شنیدم، فکر می کردم یعنی مردم نفهمیدن این بردیا، پسر واقعی کورش نیست؟ چرا مردم نتونستن جلوی یک آدم دروغگو رو بگیرن؟ بعد این سوال رو از معلم تاریخمون پرسید. معلممون گفت اون زمان شاه و خانوادش خیلی بین مردم شناخته شده نبودن. بعضی طبقه اشراف هم که مدام به کاخ شاه ها رفت و آمد داشتن، اگر کس دیگه ای به جای شاه روی تخت سلطنت می نشست، تشخیص نمی دادن که اون شاه نیست. خیلی از داستان ها مثل شاهزاده و گدا از دل همین واقعیت در اومده که تو دوره های باستان، تشخیص شاه واقعی برای هر کسی ممکن نبوده. شاه تو میدون نبرد با لباس رزم خاصش شناخته می شده و توی شرایط عادی، با تاجی که روی سر می ذاشته.
اگه شاهی می خواسته خیلی به مردم حال بده هر چندسال یک بار عام می داده. خلاصه در دسترس نبودن، از ویژگی های شاه و شاهزاده جماعت بوده و رویه ای معمول تو نظام های سلطنتی. نظام هایی که مردم توش اهمیتی نداشتن و شاید رازگونه بودن زندگی شاه و خانواده اش، نوعی محبوبیت هم برای شاه همراه داشته که باعث می شده سلطنتش دوام پیدا کنه.
خلاصه از همون زمان ها این ایده «در دسترس نباش و محبوب باش» شکل گرفته اما فکر نکنین با از بین رفتن نظام های سلطنتی، این ایده هم از رفته یا می ره. اگه به رفتار بعضی از مدیرهای دولتی و سنتی دقت کنین، می بینین خیلی هاشون با همین ایده به شرکت رفت و آمد می کنن، برای ملاقات ها وقت خیلی دیر می دن و دفتر کارشون رو تبدیل کردن به دربار شاه. این مدیرها فکر می کنن هرچی دیرتر به خلق الله وقت بدن بهتره و فقط باید با یک عده محدود از معاون ها و مدیر های خاص ارتباط داشته باشن و کس دیگه ای نباید اون ها رو ببینه. این مدیرها هرچند وقت یک بار، در خوش بینانه ترین حالت، جلسه عمومی با همه کارکنان شرکت می زارن که اونجا هم کسی حق انتقاد و زدن حرف های اصلی رو نداره. این جلسه ها بیشتر یک دورهمی هست که مدیر انتظار داره با کف و سوت کارکنان ازش استقبال بشه، یه سخنرانی هم بکنه و فک می کنه همینم از سر کارمنداش زیاده. خب، تردید نکنید که چنین مدیری، خیلی زود مجموعه رو نابود می کنه. اما چطور؟
دیدین بعضی از کارمندها فقط ساعت رد می کنن و کاری به کار جهان ندارن؟ تو شرکت هایی که ارباب رجوع محور نیست، یعنی دستکم فرصت اعتراض یک عنصر خارج از شرکت به چنین کارمندهایی وجود نداره، فضا برای چنین افرادی گلستانه. اما چیز دیگه ای که باعث می شه یک شرکت برای چنین کارمندهایی به بهشت تبدیل بشه، مدیریت خودشاه پنداره، یعنی مدیرهایی که سعی می کنن تا می تونن در دسترس نباشن، فاصله بگیرن و همین هم باعث می شه اصلا نفهمن تو شرکت چه خبر هست. اینطوری تنبلی به همه سازمان سرایت می کنه و بخش و زیر مجموعه ای که می خواد کار کنه، درگیر کسالت و کرختی بخش های دیگه می شه و همه کارها روی زمین می مونه. کم کم نیروهای کاربلد سازمان می رن جایی که کارشون به خاطر ادای یک کارمند تنبل روی زمین نمونه. وقتی شرکت خروجی نداشته باشه، زیانش از سودش بیشتر می شه و کار به جایی می رسه که مدیرخودشاه پندار حتی بودجه نداره پول مگس های دور شیرینی رو بده.
مدیر خودشاه پنداری که با اصل «در دسترس نباش» کار می کنه، هیچ ارتباطی با کارکنان نداره که بدونه هرکس به درد چه کاری می خوره و حتی شناختش از معاون هاش هم به کمترین سطح ممکن می رسه. مدیری که سلطنت می کنه، معاون ها رو ملیجک هایی می بینه اطراف خودش که جمع میشن و جوک می گن و می خندن و وقتی از جلسه بیرون میان، بی مسئولیت تر از همیشه ان. مدیرهایی که نمی خوان در دسترس کارکنان باشن، به همون اندازه ارتباط موثری با معاون ها هم ندارن و زمانی که تو یکی از بخش ها مشکلی پیش بیاد، نمی تونن درست رو از نادرست تشخیص بدن. از یک مدیر انتظار می ره حتی سر از کار نیروهای خدماتی هم در بیاره و حال و روزشون رو بپرسه چون نقش مدیر راهبری یک مجموعه است که همه عضو اون مجموعه ان، از نیروی خدمات گرفته تا معاون ها. زمانی که نیروها تو همه رده ها بدونن، مدیر حواسش به اون ها هست، کار می کنن و کار شرکت پیش می ره. وقتی بخشی بدونه اگه تنبلی کنه و کار بخش دیگه رو معطل بزاره، با مدیر طرفه، کار رو انجام می ده.
همه باید بدونن کار تو سازمان مثل کار تو میدون جنگ می مونه. درسته بعضیا تک تیراندازن بعضیا سلاح های سنگین ضد تانک استفاده می کنن بعضی با اسلحه معمولی میجنگن، اما اگر شرایط عوض بشه گاهی نیازه همه سلاح سنگین بردارن و شلیک کنن یا همه جنگ تن به تن بکنن. این رفتار گروهی و تیمی رو نمیشه با حرف و نامه ابلاغ کرد بلکه باید وسط میدون ایستاد و انجام داد تا همه سازمان بیان وسط میدون و برای تعالی اون تلاش کنن. وقتی مدیر وسط میدون باشه و جلوتر از همه در حال کار و تلاش باشه دیگه هیچ مدیر و کارمندی نمی تونه بشینه و کار رو معطل بزاره. حالا تصور کنین تو شرایط اضطراری مثل همین همه گیری کرونا، شرکتی که مدیرش هیچ شناختی از زیر مجموعه ها و نیروها نداره باید تصمیم های سخت بگیره. در این باره که کی بیاد و کی نیاد، کی چی کار کنه و نکنه، درآمد شرکت که کم شده رو باید چه کرد و از چه بخش هایی زد و از چه بخش هایی نزد. به نظرتون این مدیر می تونه تصمیم درست بگیره؟
می خواین به هر ترتیب مدیر یا سلطان مجموعه رو ببینین؟ مدیر در دسترس نیست؟ تو این شرایط چند نفر پیدا می شن که حرف شما روبه مدیر برسونن و این می شه که حرف شما تبدیل به چیز دیگه ای می شه و به گوش مدیر می رسه. تازه در بعضی مواقع شما مجبورین باج هم بدین تا واسطه ها حرف شما رو به یه پرت و پلای دیگه تبدیل کنن و به گوش مدیر برسونن. خب تو این شرایط یه وضعیت آشنا ایجاد شده که بهش می گیم رانت و همین یعنی فساد. در دسترس نبودن مدیر حس بی عدالتی رو تو سازمان زیاد می کنه و به رانت و فساد دامن می زنه. همین حس انگیزه خیلی ها رو می کشه، به ویژه اون هایی که اومدن تا کار کنن.
مدیری که ارتباطاتش با کارکنان رو محدود می کنه در واقع گور خودش رو می کنه. چون کافیه تو شرکت چند نفر علیه این مدیر دست به یکی کنن و بخوان جریانی رو راه بندازن که به ضرر اون مدیر باشه. وقتی کانال های ارتباطی محدود باشه، مدیر هیچ وقت نمی فهمه از کجا و کی ضربه خورده و کدوم بخش، معاون یا کارمند عنصر مخربی بوده که کار رو زمین زده. داشتن اطلاعات بیشتر از فضای کار شرکت برای مدیریت مثبت حیاتیه. منظور من این نیست که مدیر آبدارچی ها رو بخره و جاسوس پروری کنه، منظورم اینه که مدیر جوی رو ایجاد کنه که بشه باهاش حرف زد و وقتی خودش هم نیست، حضورش توی شرکت حس بشه. با ارتباط موثر اطلاعات زیادی به دست میاد که برای پیشبرد سازمان و برنامه ریزی ضروریه.
تو سازمانی که مدیر خودش را مدیر نمیدونه و شاه تصور می کنه، جای آدم های پرانرژی و باانگیزه نیست. برای همین اگه دارین تو سازمانی با همچین مدیری کار می کنین که حتی نمی تونین باهاش حرف بزنین، درباره جایی که کار می کنین، تجدید نظر کنین. می دونم خیلی سخته مخصوصا تو شرایط امروز که راحت از یک سازمان به سازمان دیگه ای برین. اگر نمی تونین محل کار رو عوض کنین، آگاه باشین که وجود چنین مدیری چه آسیب های روانی به شما می زنه. زمانی که حس بی عدالتی توی وجودتون رخنه کنه، از یک آدم پرانرژی، کاری و با انگیزه، به یک آدم خسته و افسرده تبدیل می شین، بدون اینکه خروجی داشته باشین. بردیاهای دروغین رو شناسایی کنین واگر قدرت رفتن یا تغییر دادن اون ها رو ندارین، دست کم مراقب روان خودتون باشین.