شنیدین که می گن فلانی خیلی مدیره و کارش رو بلده؟ بعضی فکر می کنن اگر کسی مدیر خوبی برای یک شرکت خودروسازی بوده، می تونه یک شرکت آی تی رو هم به خوبی مدیریت کنه. یا اعتقاد دارن مدیر یک شرکت بازرگانی، می تونه یک مجموعه صنعتی رو هم پیش ببره یا یک بانک رو مدیریت کنه. خیلی از مدیرایی که تا امروز باهاشون کار کردم، چنین باور یا بهتر بگم ادعایی داشتن و در نهایت، هیچ کدوم هم نتونستن سازمان رو پیش ببرن. برعکس، با ادعای مدیر همه فن حریف بودن، سازمان رو پایین کشیدن و باعث زیان شدن. این مدیرها هیچ وقت نفهمیدن شبیه به یک مهاجرن؛ مهاجری که رفته به یک کشور دیگه و حتی زبان این کشور رو بلد نیست اما قصد داره رییس جمهور اون کشور بشه.
مدیری رو در نظر بگیرین که از لایه های پایین یک سازمان شروع به کار کرده. این مدیر سال ها تو همه بخش ها کار کرده و به همه جوانب کار تو شرکت آگاهه. هیچ شریک، کارفرما یا پیمانکار باسابقه ای نیست که این مدیر ازش شناختی نداشته باشه. از اونجایی که مدیر به خوبی از همه گوشه و کنارهای کسب وکار شرکت خبر داره، می تونه برای مدیریت بخش های پایین تر، بهترین ها رو انتخاب کنه و گزینه های دیگه رو کنار بگذاره. این مدیر، به خاطر آگاهی و تجربه که تو سال های کارش کسب کرده، نه سره کار گذاشته می شه، نه دروغ ها رو باور می کنه. اون می دونه چه پروژه ای جواب می ده، چه پروژه ای ته نداره و چه پروژه ای خیلی زود سقوط می کنه. می دونه شرکت تو چه مناقصه ای باید وارد بشه، تو چه زمینی باید و بهتره که بجنگه و کجا باید عقب نشینی کنه. این مدیر می دونه برای انجام هر کاری تو هر بخشی، چند نفر آدم لازم داره. تجربه و آگاهی که از حضور طولانی مدت تو اون حوزه تخصصی به دست آورده، بهش ثابت کرده باید به روز باشه و راهکارهای درست و منطقی رو پیاده کنه.
حالا تصور کنین تو شرکتی کار می کنین که خدمات فناوری اطلاعات می فروشه. بیشتر نیروهای شرکت توسعه دهنده نرم افزار هستن که باید خدمات آنلاین پایدار و مطمئن رو به مشتری عرضه کنن. یک روز میاین سره کار و می بینین مدیر یک کارخونه فولاد شده مدیر شرکت شما. این مدیر در بهترین حالت، بعد از ماه ها آموزش تازه متوجه می شه خدمات نرم افزاری یعنی چی و باید چطوری با نیروهای توسعه دهنده حرف بزنه و حرف اون ها رو بفهمه. در بهترین حالت بعد از چندماه فرصت سوزی، این مدیر یاد می گیره چطور باید با مشتری برخورد کنه و تازه وقتی فهمید اوضاع از چه قراره، شروع به آزمون و خطا می کنه. حالا تصور کنین مدیرهای زیردستی، سازمان های موازی، پیمانکارها و رقبا تا چه اندازه فرصت دارن گنجشک رو رنگ کنن و جای قناری به مدیر جدید بندازن. کم کم شرکت همه اعتبارش رو از دست می ده و نیروهای کلیدی هم به خاطر چیزی که بهش می گن «عدم درک از طرف مدیریت» سازمان رو ترک می کنن.
این وضعیت، تازه حالت ایده آل حضور یک مدیر غیرمرتبط تو یک سازمانه. بسیاری از مدیران به خصوص تو شرکت های دولتی که جابه جایی ها کمتر براساس تخصصه و کسی دنبال سود شرکت نیست، حتی دنبال یادگرفتن حوزه تخصصی شرکت هم نیستن. تو شرکت های نرم افزاری، اون ها با توسعه دهنده مثل یک کارگر صفر و روزمزد کار می کنن و خیلی راحت آدم های متخصص رو بیرون می ندازن یا جابه جا می کنن چون درکی از چیزی که ساخته شده ندارن. مهم ترین معیار برای ارزیابی یک نیروی خوب تو نظر این مدیرها، حضور بیشتر و سروقت تو محیط کاره.
حضور مدیر نامرتبط به حوزه کاری شرکت یک نشونه است برای نیروی متخصص اون شرکت که همکاری شون رو با چنین مدیری قطع کنن یا دست کم نزول شرکت رو پیش بینی کنن و از افتادن اتفاق های ناگوار غافلگیر نشن.