قبل ترها تو بازار به آدمی می گفتن معتبر که حرفش عوض نمی شد و بدقول نبود. روی همچین کاسب هایی تو بازار یه جور دیگه ای حساب می کردن، چون می دونستن اون همیشه به قولی که داده عمل می کنه، باری که وعده کرده سر موقع می رسونه، و اگه بدهی داره، به موقع پرداخت می کنه. حرف کاسب معتبر تو بازار، حرف بود، و این جمله یک دنیا معنا پشت سرش بود. اینکه حرفِ یکی، حرف باشه!
این روزها، اعتبار آدم ها رو با خط کش های دیگه ای هم اندازه می گیرن، اما اولین و مهم ترین معیار، هنوز همون ثبات فکر و بدقول نبودنه. ما آدم یا شرکتی رو معتبر می دونیم که بتونه به قولی که داده عمل کنه و هر روز و هر ساعت حرفش رو عوض نکنه. تو دنیای پیچیده امروز پیش بینی پذیری و آینده نگری مهم ترین نکته تو کار اقتصادیه که متاسفانه، تو مدیریت بعضی شرکت ها، شده یه حلقه مفقوده.
خیلی از مدیرای امروز، به ویژه مدیرهای دولتی، نه تنها حرفشون بلکه نامه رسمی شون هم قابل اعتماد نیست. حرف یه مدیر تو یه جلسه، تصمیمی که می گیره و نامه ای که می شه دستور و ابلاغ می کنه، پایه و اساس کار یه شرکته و وقتی به چشم بهم زدنی، اون حرف، تصمیم و در نهایت دستور تغییر می کنه، شرکت متزلزل می شه و نمی شه رو کارش حساب کرد. اما چی می شه که یه مدیر، با همه وزن و اهمیتش تو سازمان حرفش رو هر دقیقه عوض می کنه؟
*نگاه به دهن دیگران
معمولا مدیرهایی دچار این مشکل می شن که اهل دوردربایستی با دیگرانند و از مشاوره آدم هایی استفاده می کنند که جای مشورت دادن، روی مدیر نفوذ دارن. تو این شرایط هر فردی بنا به دلیل، یه حرفی می زنه و مدیر هم به خاطر دل آقای فلانی و ناراحت نشدن آقای بهمانی هر دقیقه یه تصمیمی می گیره.
*احساساتی
حرف مدیرهایی مدام تغییر می کنه که اعتقادی به تجربه، صبر و حکمت ندارند و بیشتر از احساسات برای تصمیم گرفتن استفاده میکنن تا عقلشون. این مدیرها تو جو احساسی تصمیم می گیرن و گاهی برخلاف قانون عمل می کنن وچون می خوان بگن خلاف نکردن قانون رو عوض میکنن. از اونجایی که جریان احساسات هیچ وقت پایان یافتنی نیست، هیچ پایانی برای تغییرهای خلق الساعه تصمیم های مدیر احساسی هم وجود ندارد.
*بلاتکلیف
مدیرهایی تصمیم های خلق الساعه می گیرن و هر ثانیه یه چیزی می گن که تخصص کافی برای پیشبرد کارهای شرکت رو ندارن و همین باعث شده احساس بلاتکلیفی کنن. برای همین، می خوان هر روز و هر لحظه دست به یه کار جدید بزنن تا بگن منم بازی و ما داریم اینجا یه کاری می کنیم. هرچند اشتباه تو ذات کاره و دیکته نانوشته است که غلط نداره، اما مدیرهای غیرمتخصصی که فقط می خوان پول رسیده رو خرج کنن تا سال دیگه اسم شرکتشون تو ردیف بودجه بمونه، مدام حرف و برنامه رو عوض می کنن. این طور مدیرها با کوچکترین تغییراتی تو رده های بالا احساس نگرانی می کنن و برای اینکه مبادا جابه جا بشن، دست به هر کاری می زنن.
*مدیرهایی که می خوان زود برن
مدیرهایی که می خوان زود برن، مدیرانی هستن که از بد ماجرا مجبور شدن بیان رو یه صندلی تکیه کنن. این طور مدیرها دوتا کار می کنن. یا هیچ کاری نمی کنن، یا زیادی و پشت سرهم کار می کنن. نگاه کوتاه مدت به جایگاه های مدیریتی در کنار انتخاب مدیرهایی که تخصصی ندارن، باعث شده بعضی شرکت ها اسیر مدیرهایی بشن که هر روز یه تصمیم تازه اما در تضاد با تصمیم های قبلی یا منافع شرکت می گیرن. از اونجایی که این مدیرها متخصص نیستند و برنامه ای برای آینده خودشون ندارن، به اعتبار و آبروشون هم اهمیتی نمی دن. باورش سخته اما از سال 84 به بعد و دوره دولت های نهم و دهم، تعداد این مدیرها تو مجموعه های دولتی خیلی زیاد شده. آدم هایی که کت و شلوار می پوشن، با روابط عمومی ها مصاحبه می کنن اما نه تخصص دارن ونه حفظ اعتبار براشون مهمه. حالا سوال مهم اینه که اینطور مدیرها چطور تو کل نظام موندگار شدن و هیچ کسی زورش نمی رسه اون ها رو تغییر بده؟
این روزها نمی شه رو حرف خیلی از سازمان های دولتی حساب کرد. اینکه ما تو بازار به کمبود روغن، کره، مرغ و تخم مرغ می خوریم و قیمت کالای اساسی برای مردم کم درآمد می ره بالا، به همین مدیرهای بی مسئولیت، بلاتکلیف و بی ربط بر می گرده که بیشتر از ده ساله تو بدنه دولت لونه کردن و کسی نتونسته اینا رو جابه جا کنه. ناهماهنگی، تصمیم های ناگهانی و آشفتگی که نتیجه مدیریت این مدیرهای دمدمی مزاجه، کلی هزینه رو دست کشور و مردم بی گناه گذاشته. مدیرهایی که ادعا می کنن کار می کنن اما کاری نمی کنن و برای اینکه الکی نشون بدن دارن کاری می کنن، هر روز یه بخشنامه و ابلاغیه جدید بی ربط به اصل ماجرا صادر می کنن.