ویرگول
ورودثبت نام
سین .میم
سین .میمبه وقت خستگي?
سین .میم
سین .میم
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

می شناسمش...



من درد را می‌شناسم. درد را چشیده‌ام، دیده‌ام، شناخته‌ام. درد را زیسته‌ام من. اولین بار شاید زمین خوردن ساده‌ای بود. به اندازه زخم کوچک روی زانوهایم. دومین بار اما درد نداشتن بود . درد از دست دادن. درد گرفتن دست سردی که خشک‌تر می‌شد انگار هر لحظه، هر ثانیه، با تیک تیک عقربه‌های ساعت، با تپیدن تند قلبم. درد بدنی که می‌نشست آرام زیر خاک. درد نشستن روی مبلی که گرمایش پریده بود .
درد را می‌شناسم من. درد را خوانده‌ام بارها، بین سطرهای کتاب و نوشته‌ام بین دفترهای کوچک. دفترهایی به قدر یک طبقه‌ی کتابخانه. دفترهای کوچکی پر از کلمات سیاه. پر از تکرار واژه‌ی غریبه برای توصیف حالم . درد، غریبه بودن ، تعلق نداشتن. اشک ریختن به پای آب‌ها و پروازهای چندین باره‌ای که دور می‌کند تو را از شناخته‌ها. خانه‌ای نداشتن؛ بی‌ وطن ماندن، بی زبان بودن.
درد را می‌شناسم من. من درد را در آغوش کشیده‌ام. با پاک کردن اشک‌های زنی. با دیدارهای کوتاه‌ مردی. با گریستن بر ویرانه‌های آنچه باورش داشته‌ام. با تلاش کهنه‌ی بی‌نتیجه‌ای که یک کوله پشتی به دوشم نشانده بود و پاهایی خسته، سرگردان میان کافه‌های شهر. با رها شدن میان همه‌ی آنچه می‌گویند باید از آن ترسید. با هزاران بار شستن تن و بعد فراموش کردن. درد را با فراموش کردن به آغوش کشیده‌ام من، آن زمان که می‌بایست گفت و گفت و گفت و گریست.
درد را می‌شناسم من. نفس کشیده‌ام من درد را. با برف زمستان کوه‌های شمال و جاده‌ی خاموش و فریاد بلند، درد را نفس کشیده‌ام. با تقلا برای بستن در ، برای نمردن. با هزار بار بالا پایین کردن دستگیره‌ی در خانه ، با رفتن‌های مدام و بعد نگاه کردن به پشت سر که پاهایم نمی‌رود و همه‌ی وجودم می‌گوید که برو و بعد دوباره باز گشتن. با ناله های خفه ام به درازای ماه‌ها و زمین خسته‌ی اتاقم...
و اما عشق، عشق را می‌شناسم من، بی آنکه دیده باشمش و شنیده باشم و چشیده باشم و نفس کشیده باشمش. عشق را بی آنکه زیسته باشم، می‌شناسم من. و عشق را خلاف آنچه که می‌گویند، خالی از درد، می‌شناسم من. که اگر درد را با عشق بیامیزم، و اگر آن چنان که درد، زخم بر جان می‌زند و خون بر چشم می‌دود از رنجش، عشقی باشد در جهان، عشق نیست. عشق را می‌شناسم من و آن را می‌نشانم میان برگ‌های زرد خیس این شهر دور. می‌آویزمش به درختان، به میله‌های آهنین مقابل رودخانه، به آفتاب بی رمق پاییز، به مهره‌های چوبین شطرنج، به آواز هایی که برایم خوانده‌ای. به قدم زدن‌های طولانی. به لبخند بزرگی که جا مانده‌است به روی لبم، از آن زمان که عقربه‌‌ها تندتر از آنچه که باید چرخیدند ، و تکرار می‌کنم با خودم مدام که تو، از دردهای من فراتری.

# به وقته خستگی ?

۱۳
۰
سین .میم
سین .میم
به وقت خستگي?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید