ویرگول
ورودثبت نام
سیما صادق پرور
سیما صادق پرورSimasadeghparvar@gmail.com
سیما صادق پرور
سیما صادق پرور
خواندن ۳ دقیقه·۲ روز پیش

هیچکس اینجا نیست.

absurd
absurd

 

چقدر آینه جلو روم ،غبار گرفته

شاید واسه همینه که انقدر راحت به بقیه برچسب می زنم و ادعای تفکر و عمیق بودن دارم

من کیم؟ اونجایی که کسی نگاهم نمیکنه

از درون خودم رو یک بازنده ،یک دختر ضعیف ، یک آدم فراری از واقعیت می بینم

کسی که شاید نتونست با جامعه ، با آدما ارتباط بگیره و به ناچار افتاد کنج عزلت

کسی که حتی نتونست کار پیدا کنه ،کسی که هیچ مهارتی نداشت ،

کسی که هیچ کاری از عهدش برنیومد

کسی که هیچ دوستی نداشت

کسی حتی یه دلخوشی کوچیک نداره تو زندگیش

من کسیم که خودمو قایم کردم تو خونه تو خانواده تو لبتاب و تو گوشی تو نوشتن و کتاب خوندن و ادای روشنفکرارو درآوردن

سی و یک سال هیچ کاری نتونستم از پیش ببرم همش هی درجا هی از این شاخه به اون شاخه

کسی که بی عرضگی توی تمام لحظات زندگیش سایه انداخته

آره من اینم

من هیچی نیستم

من عرضه نداشتم هیچی بشم تو زندگیم

همش توهّم ارزشمندی ،توهّم رسیدن روزای خوب و روشن

امید واهی منو کشوند،تا به امروز

منو کجا میبره؟ تا کی قراره روی لبه تیغ حرکت کنم ، کاش یک بار برای همیشه بِبُره

کاش همه این شاخ و برگ توهم و امید بریزه و بره

احساس سنگینی میکنم از هیچی پُرم

خسته ام

به اندازه سی و یک سال خسته این زندگی نزیسته ام

من زندگی نکردم اصلاً

چجوری باید زندگی کنم؟ اصلاً زندگی کردن ینی چی ؟ چیکار باید می کردم که نکردم ؟

چرا هیشکی «زندگی کردن» یادمون نداده

آب خوردن و غذا خوردنُ که  خودمون میتونستیم یاد بگیریم

چرا مهم ترین مهارت این دنیارو یادمون ندادن

چرا هیشکی ابزاری نداد به دستمون

چرا ولمون کردن

چرا رها شدیم

چرا معلقیم و پاهامون رو زمین  نیست

چرا تو کَلمون زندگی میکنیم و دست و پاهامون با مغز هماهنگ نیست

ماها یه مشت ماشین خرابیم

مهم ترین بخشمون می لنگه

چرا هیچکس مارو برنامه ریزی نکرده

اگر قراره الکی بیایم یلخی زندگی کنیم بریم پس این استرس و اضطراب چیه ؟ این همه سوال از کجا میاد؟

نکنه دیر  بشه؟

شاید من از  قطار زندگی جا موندم و تنها تو ایستگاه برزخ نشستم،به امید رسیدن قطار بعدی

نکنه هیچوقت نیاد

کاش میشد خودمو پرت کنم بندازم جلوی قطار

کاش جرأت داشتم برم تو مسیر قطار دراز بکشم چشمامو  ببندم ،تا بیاد منو له و لورده کنه ،شاید اینجوری راحت بشم

چرا انقدر دنیال راحتی میگردیم ما؟

شاید زندگی زیادی سخته واسمون

شاید اصلا واسه این دنیا طراحی نشدیم

شاید یه جارو اشتباهی پیچیدیم یا شایدم تو  جاده گُم شدیم

هرچی رو ندونم اینو خوب میفهمم که گُم شدم ،از روزی که هستم گم شدم

وجودم با گم شدن عجین شده

شاید همین گم شدن باعث وجودم شده

چجوری خودمو بندازم تو مسیر ،چجوری پیدا بشم ؟

سرم میچرخه به همه طرف ،سنگین میشه

شاید به جای مغز تو سَرم سنگ گذاشتن

چرا خیلیا راحت سرگرم زندگی میشن

چرا هیچی منو سرگرم نمیکنه

چرا همش هوشیارم

لحظات مثل سطل آب سرد پاچیده میشن تو صورتم

نکنه سِر شدم و نمی فهمم

اگر سِر باشم و این آب  ریختن ادامه پیدا کنه چی ؟

نکنه عُمرم قَد نده و من نفهمم چی شد

نکنه هیچوقت نفهمم

انگار تو سیاهی مطلق وایسادم و همه چیو از تصور خودم فرض میکنم و هیچی اونجا وجود نداره

نکنه تو هیچی وایسادم و زندگی فقط توهّمه؟

ای کاش یکی منو از خواب بیدار کنه، خیلی طولانی شده عُمرم رفت دیگه

میخوام زندگی کنم

منم میخوام زیست خودمو تجربه کنم ،از هیچکاری نکردن خسته شدم

همه جونم یه جا جمع شده

رنگای زندگیم تو هم قاطی شده و سیاه شده

میخوام نقاشی زندگیمو بکشم

نکنه فقط باید خط خطی کنم تا یاد بگیرم؟

از کجا شروع کنم ؟

یه نور میخوام

دیگه وقتشه

منم آدمم قول میدم بهترین هارو بکشم فقط یادم بده

من زندگی کردن بلد نیستم

 

 

هیچپوچیامیدتوهمزندگی
۱۶
۸
سیما صادق پرور
سیما صادق پرور
Simasadeghparvar@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید