《📖💙》
آریا...
قلبم درد میکنه.
خیلی درد میکنه!
کبود شده، دست میزنم بهش میسوزه!
منع کرده بودی ناراحت شدن رو واسم؛
گفته بودی حق ندارم دیگه گریه کنم؛
که قلبم درد نگیره؛
که مشت مشت قرص نخورم؛
ولی آریا این چند شبه،
بیشتر از تموم عمرم درد کشیدم!
قلبم داره الکی دست و پا میزنه و بی قراری میکنه.
انگار نمیدونه کسی که رفته دیگه بر نمیگرده!
می خواد الکی به خودش امیدواری بده.
ولی آخرش حقیقت یادش میاد،
تیر میکشه و نفس منو بند میاره!
میره یه گوشه زانوهاشو بغل میکنه
و اشکاش آروم از چشمای من بیرون میاد.
هی هر روز صبح بیدار میشه
تا آخرِ روز خودشو میزنه به بیخیالی
ولی شبا دیگه نمیتونه تحمل کنه؛
دیگه جونِ تپیدن نداره!
با خودش میگه:
اصلا قلبی که یارش نباشه،
دیگه برای چی باید بتپه؟
همون بهتره که وایسته!
هی دونه دونه خاطرات رو ورق میزنه
و بیشتر تو خودش جمع میشه.
دلش برات تنگ شده!
من نه ها!
قلبم دلش برات تنگ شده.
قلبم!
لعیا ترحمی🔏 (سیمرغ🕊)