لعیا ترحمی (سیمرغ)
لعیا ترحمی (سیمرغ)
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

زنگِ در

زنگ در را زدند. بدو بدو چادر گل گلی ام را روی سر انداخته و به سمت در رفتم.

- امین تویی؟ چرا...

با دیدن فرد نیازمند، ادامه ی حرفم در گلو تبدیل به بغض شد و نور امیدِ چشمانم غروب کرد.

زنی با صورت بی حال، روسری نخ کش شده، لباس های رنگ و رو رفته و کفش هایی که تا مرز پارگی رفته بودند، رو به رویم ایستاده بود.

به سختی بغضم را فرو فرستاده و رو به زن میانسال گفتم:

- بفرمایید؟

با لحنی که شرم و خواهش از آن می بارید، گفت:

- دخترم اگه کفش، لباس، روسری هر چیزی که کهنه باشه و به دردت نخوره داری، میشه بهم بدی؟

صدای پر از خواهشش را بی جواب نگذاشتم:

- صبر کنید، الان براتون میارم.

با چشمانی پر فروغ گفت:

- خدا خیرت بده!

در را بستم و به سمت اتاق راه افتادم. از قبل کیسه ای پر از لباس های کهنه آماده کرده بودم. کیسه را برداشتم و به سمت در راه افتادم. وسط حیاط چشمم به روسری بنفشی که داخل کیسه بود افتاد. چرا میان لباس های کهنه گذاشته بودمش؟ درست است که ۲٠ سال از زمانی که دارمش گذشته ولی این روسری خیلی برایم ارزشمند است! خیلی!

اولین کادوی سالگرد عروسیمان بود. به خوبی یادم است؛ وقتی در رستوران، هنگام غذا خوردن، یکدفعه از پاکت بیرونش آورد و روی سرم انداخت.

با لحن هیجان زده ای گفت که شبیه فرشته ها شدم!

خدا می داند آن لحظه با بال هایی که از روی شوق و ذوق درآورده بودم، می توانستم تا آسمان هفتم پرواز کنم!


با فکر به زنی که منتظر ، پشت در ایستاده بود، اشک هایی که ناخواسته روی صورتم سرازیر شده بودند را پاک کرده و در را باز کردم.

- ببخشید معطل شدید.

و بعد کیسه ی لباس ها را به دستش دادم.

با لبخند کیسه را گرفت.

- نه این چه حرفیه، خیلی ممنون. ان شاءالله هر حاجتی دارید خدا برآوردش کنه.

سرم را به معنای تشکر برایش تکان دادم.

زن کم کم از در خانه دور می شد که صدایش کردم:

- ببخشید خانم؟

متعحب صورتش را به سمتم برگرداند و پاسخ داد:

- بله؟

با صدایی که به خاطر بغض می لرزید گفتم:

- میشه برام دعا کنید؟ دعا کنید عزیزم برگرده. ۷ ساله چشم دوختم به این در و زنگ که ببینم امینم کِی بر میگرده. بعدِ آخرین مرخصی که از جبهه گرفته بود دیگه نیومده، نیومده چهار بار پشت سر هم زنگ خونه رو بزنه تا بفهمم اومده چراغ خونه مونو روشن کنه. دعا کنید، دعا کنید برگرده.

و بعد اجازه دادم اشک ها، صورتم را خیس کنند.

زن با چشم هایی اندوهگین نگاهم کرد و پاسخ داد:

- خدا صبرت بده دخترم! چشم دعا میکنم.

همزمان با پاک کردن صورتم ، تشکر آمیز گفتم:

- خیلی ممنونم!

به دور شدنش چشم دوخته و با نا امیدی زمزمه کردم:

- " امین، اینبارم تو پشت در نبودی!"


#پری_دریایی??‍♀️ (لعیا ترحمی)

پری دریاییجبههانتظار
دست به قلم شو؛ شاید روزی عاشقانه هایت را خواند! :)...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید