ویرگول
ورودثبت نام
dot
dot
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

فلسفیدن در باب دوست ( از اون قشنگاش)

هر چیز یه شروعی داره. بعضی وقتا یه شروع سخت.

این هفته می‌شه چهارمین هفته از شروع کلاس‌های تابستونیم.

برایند آدم‌های کلاس‌مو دوست دارم. با بچه‌های جدید کلی ارتباط گرفتم.

اما... بازم معنیش این نیست که شروع گفت و گو برام آسونه.



آدم‌های جالبی توی کلاسم پیدا می‌شن.

مثلا یکی داریم که اگه یه روز آزاد باشه بالای 12 ساعت پشت کامپیوترش مشغول بازی ویدئویی می‌شه.

یکی هست که به قول خودش ترکیبی از آثار بتهوون و انوشیروان روحانیه؛ از بس که در حیطۀ علایقش همه چی پیدا می‌شه.

یا یکی دیگه از فرزانگان اومده اینجا و همه درس‌ها عملا براش تکراریه؛ چون پارسال همه‌شون، و حتی فراتر از اینا رو خوانده.

و در کنار همۀ این مدل آدما، یه سری دیگه داریم که از لحاظ ظاهری واقعا حرفی برای گفتن نمی‌ذارن.

و بیا صادق باشیم. چهره آدما یکی از اولین و مهم‌ترین فاکتورهاییه که ما برای دوستی درنظر می‌گیریم؛ چه خودآگاه و چه ناخودآگاه.

حالا اگه آگاهانه باشه وضعیت یکم دشوار می‌شه.

مثلا یه فرد A داریم که پیانیسته و تو هم به موسیقی علاقه‌مندی. این می‌تونه یه نقطه شروع خوب برای گفت و گو باشه. دیگه خیلی هم برات مهم نیست طرف چه شکلیه.

اما فرض می‌کنیم که تو به خاطر چهرۀ خاص فرد B بهش جذب شدی. حالا باید خودت بگردی نقطۀ مشترک پیدا کنی و انگار یه مرحله کارت سخت‌تر می‌شه.

حالا،

تو می‌دونی که A در پیانو زدن ماهره. تو براش احترام قائلی و خودت رو پایین‌تر و بی‌تجربه‌تر از او می‌دونی.(حداقل در بحث مهارت موسیقی)

اما دربارۀ فرد B چی؟ خب تو ممکنه دوباره خودت رو پایین‌تر از اون بدونی، اما این دفعه در یک ویژگی ظاهری؛ چیزی که در اولین نگاه باهاش مواجهی. فرقی نداره موضوع صحبت‌تون چی باشه، در هر صورت موقع صحبت باید به یه صورت ثابت نگاه کنی و به یه جفت چشم ثابت خیره بشی..

البته که این پایین بودنه صرفا چیز بدی نیست؛ من خیلی عادی و باصلح پذیرفتم که بلد نیستم پیانو بزنم، یا پذیرفتم که یه چهرۀ معمولی دارم.

بیشتر مقصودم اون فاصله، اون اختلافه‌ست که ممکنه برداشتن قدم اول برای ارتباط رو مشکل کنه.

بیا یه قدم برگردیم عقب؛ اصلا چرا می‌خوای یه گفت و گو رو شروع کنی؟ چرا می‌خوای با کسی دوست باشی؟

هر تصمیمی حتما یه دلیل توی ناخودآگاه براش هست.

من توی فرد A ویژگی‌های خوبی دیدم که دوست دارم با بودن کنارش، ازش اثر بگیرم. شاید هدفم از دوستی باهاش این باشه که خصوصیت‌هایی مثل استمرار و تلاش رو ازش یاد بگیرم و در مسیر رشد فردیم به کار ببرم.

ولی آیا دوست شدن با فرد B من رو به آدم زیباتری تبدیل می‌کنه؟ زیبایی یه عادت یا مهارت نیست. پس اگه دوست شدن با B به من چیزی اضافه نمی‌کنه، پس چرا هنوز مشتاق گفت و گو باهاشم؟

من دو جور بهش جواب می‌دم:

یک: هر آدمی برای خودش یه کتاب مفصل و کامله. از بین این صفحه‌ها حتما یکی دوتا جمله به‌درد بخورت می‌تونی پیدا کنی، هر چقدر هم فضای ناآشنا و متفاوتی داشته باشه.

به قول حافظ که می‌گه:

از بُتان آن طلب ار حسن شناسی، ای‌دل / کین کسی گفت که در علم نظر بینا بود

پس اگه خوب بگردی، شک نکن که چند تا جمله قصار خوب دستتو می‌گیرن.

دو: آدما همیشه از همون اولِ اول به زیبایی تمایل داشتن و دارن. کلی دلیل هم براش آوردن؛ مثلا شوپنهاور که می‌گفت این برمی‌گرده به تمایل ما برای داشتن فرزندان و نسلی با فضیلت، یا عُرفا که اعتقاد دارن خداوند در تمام زیبایی‌ها متجلیه.

کسی هنوز به دلیل قطعی‌شو نمی‌دونه. تنها چیزی که می‌دونیم اینه که کنار یه آدم خوشگل حس خوبی داریم.

و خب اگه با برقراری ارتباط و شروع یه دوستی بشه این حس خوب رو همواره نگه داشت، چرا که نه؟



این پست دیدگاه من نسبت به موقعیتیه که توش قرار دارم.

متوجه شدم که شروع گفت و گو مهارتیه که واقعا نیاز دارم بیشتر تمرینش کنم.

امروز پیشرفت خوبی داشتم. خودم اینطور فکر می‌کنم. امیدوارم تو این هفته باقی‌مونده همین‌طور بر دانشم بیفزایم و بتونم گلیمم رو از آب بکشم. اگه شما کمک یا پیشنهاد یا تجربه دارین خوشحال می‌شم بخوانم :)


یکشنبه، ۲۶ مرداد ۱۴۰۳











دوستمدرسهفلسفهمسیر رشد
او نیست با خودش. او رفته با صدایش، اما خواندن نمی‌تواند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید