- از شلوغیِ این روزها باید بنویسم، از افکارِ بهم ریخته و گره خورده که مدام از این سو به آن سو میپَرند . از سردردها که چشمانم را نیمهباز میکنند، از یک شروع که برایم هیجان انگیز و ترسناک است، و از یک پایان که برایم ترسناک و هیجان انگیز است . از یک حضور که خستگیهایَم را از یادم میبرد . و هر لحظه به یادِ حرف مامان میوفتم که میگه«صبور باش، همه جی درست میشه»، آرام میشوم، رام میشوم . و نمیدانم چرا اینجا نوشتم، چنین نوشتهای جایش در کنج سیو مسج تلگرامم بود، مثل همیشه. ولی انگار اینجا برایم مأمن امنتریست.
اینها را می نویسم چون نوشتن تنها پناهم است، چون اگر ننویسم میترکم از هجوم این همه افکار و حرفِ در درون مغز و ذهنم...
هرچند دست خودم نیست، همین که کمی ناآرام باشم و بی قرار، دستانم به سوی کیبورد گوشی میلغزند و شروع میکنند به نوشتن و من هم رقصان رقصان به دنبال واژه ها پیش می روم.
انگار در میان هیاهوی زندگی گم شده ام، سرگردانم!
اما قول داده ام که ادامه دهم.
این شروع تازه و تصمیمم برای آینده برایم سخت است...
گویند :"گر صبر کنی زغوره حلوا سازی ."
اما من می گویم :گر راه بیفتی و دل به دریا بزنی ،و سختی راه را بر دیدگانت قرار دهی خواهی رسید ...
خسته تر از همیشه ام ، ولی قوی تر از هر وقتی بلند میشوم و عزمم را جزم میکنم.
نمیدانم روزگار برایم چه خوابی دیده است، اما این را مطمئنم انتهای این شروع و تصمیمم رهایی از کابوس های بلند مدتم هست:))
اتفاقات خوب زمان میبرند، پس امیدوارانه صبر میکنم:))
28 آذر- به وقت 1:00 نیمه شب