انسان آهن است. از آهن خوب و بد سر میزند، از آدمی هم. از آهن انتظار میرود ازآدمی هم. از آهن آهنی خواهند و از انسان انسانی. با تفاوتی فاحش که الآن نقشی کوتاه در رول زندگی ما بازی میکند؛ اختیار.
در دنیای امروز از از خودت اختیار نداشته باشی مثل آهن میشوی و اگر اختیارت را دست دیگری دادهای فوقش وسیلهای آهنی خواهی شد. وسیلهای که انسان برایش تعیین تکلیف خواهد کرد.
ما در زندگی خود کم و بیش آهنیم، آهن هم زنگ میزند. برای زنگ نردن خود چه کنیم؟ برای درآندن از وضع کنونی ( آدمِ آهنی بودن) ابتدا باید از وضع کنونی خود مراقبت کنیم، مراقب فرونریختن خود باشیم.
اگر از همان ابتدا برای خودت رنگی انتخاب کردی و خودت را در آن فروبردی بُرد کردهای. اگر سرت را از ابتدا در رنگ کردهاند- یعنی از ابتدا به تو گفته اند رنگی هستی- بدان که یا بی رنگی یا بد رنگ؛ پس رنگ خویش را جداساز.
اما بی رنگی بدتر از بد رنگی است. بدرنگ را دیگران طرد میکنند و بی رنگ را خودش، آرام آرام از خودش جدا میشود و فرو میریزد.
از رنگی شدن تاثیرگذارتر و قوی تر و با شکوه تر حل شدن در چیزی است؛ کروم باشد یا نیکل یا کربن. در مرحلهی اول فرقی ندارد چه چیزیاست.فقط به دنبال چیزی باش تا خود را در آن حل بکنی، سپس به دنبال یک حلال مناسب برو و خود را در آن غرق کن.
بی رنگ ها سریع رنگ عوض میکنند، یا میپوسند یا می دزدنشان و رنگی بنا به دلخواه به آنان میزنند؛ تو بی رنگ نباش.
رنگ تو هویت توست هویت ارزش به دنبال دارد...