استوار، رقصان، ... مثل سپیدار. گاه برگ ریزان ، گاه برگ افشان و گاه برگ... مثل سپیدار!
از اولین و درونی ترین جز درخت که ریشه است چه بگویم؟ ریشهای که از ابتدا بر زمین بودهاست و از تولد هرکس در کنارش بودهاست. این ریشه انگار بر همهجا یادگاری دواندهاست.
از ساقهاش که بخواهم بگویم باید به استواریاش اشاره کنم؛ هیچ درختی از ابتدا درخت نبوده، نهالی بوده است با ساقهای نازک و بسیار شکننده در برابر حوادث، نهالی که در باد ها تاب میخورد و تاب نمیآورد... هرچه بگذرد تنومند تر میشود، بدغلق تر، سخت تر تغییر میکند و خیلی تاب نمیخورَد...
از شاخههایش فرومیبارد برگ، شاخه و دوباره احیا میشود یک درخت و دوباره میآفریند...
اما برگ، برگ سپیدار را دیدهای که در هجمهی باد چه هوهویی میکند، چه صدای غرور آفرینی سر میدهد، چگونه دل میرباید!
اما میوه... سپیدار میوه ندارد، ثمر ندارد، به راستی دیگر از کی سپیدار بی ثمر شد؟ از کی میوهاش ممنوعه شد؟
درست مانند سپیدار؛ سپید است، عار نیست بلکه آورندهاست به سوی خود... سپیدآر
سپیدآر غرق میکند بی آنکه متوجهش شوی...
این همان گردابی است که میگویندش ... سپیدآر