شما تبدیل میبینی
من خون...
خون سربازانی که در تک تک این خانه ها ریخته است
شاه آمد و رفت،
وزیر آمد و رفت
اما سرباز رفت... فقط رفت!
سرباز آنقدر پیاده رفت،
از میان خون های ریخته به سیاه و سفید روزگار پیاده رفت،
تا
عاقبتِ برخی زیر شد
تا عاقبتِ یکی وزیر شد ...
اما این روزگار یکی را میخواهد که وقتی رسید به ته خط وزیر نشود،
از مقام وزیر پیاده بشود و پایین بیاید؛
بلکه رخ بشود،
رخ به رخ شاه بایستد و نگاه کند...
مستقیم نگاه کند تا شاه تکانی بخورد یا تکانی به بازی بدهد...
روزگار کم دیده است ترفیع پیاده به رخ را... ولی دیده است...
وزیر شد پیاپی، تا وزیر شد پیاده...