Bahar keramati·۱۸ روز پیشداستانِ دو فردیکی برای مرده میگرید و دیگری برای زندهای که با دستان خود زیر خاک کردهاست؛ یکی با غم فراق کنار می آید و برای رفع دلتنگی نگاهش میکند و آغو…
هلــــــ?ـــــــســادرنامـهای به تو که نمیخوانی·۱ سال پیشدستان خالیدستان خالی ام را بگیر !دستم را بگیر که خالی است از مهر خالی ام از وجودت. دستم را بگیر تا دور شویم از هرچه که تلخ است و تلخ می کند کاممان را…
رویای مهاجر·۲ سال پیشملاقات:در پاییزی به دیدارم آمد که رنجور وخسته به تماشای زندگی نشسته بودمدر یادم بارها و بارها با او ملاقات کرده بودم اما لبی به سخن نگشوده بودمخجا…
رویای مهاجر·۲ سال پیشسایه:گاهی گمان می کنم جهان بی عشق بی خطر استگمان میکنم نهراسیدن از فردای بی او چه دلنشین استچه دلچسب است برای خود زندگی کردنبی تفاوت از خلق جهان…
Storyteller·۲ سال پیشسهمن آدمی نیستم که اراده کنم کتاب به دست، گوشهای شروع به خواندنش کنم. زمان دارد، مکان دارد.مثلا شبها. وقتی اطرافم غرق در سکوت است و سروکله…
Storyteller·۲ سال پیشدومن عاشقِ تمامِ ماهگردها و سالگردها هستم. هر بهانهای باشد من استقبال میکنم.ماهگرد آشنایی، سالگردِ تولد و غیره.مثلا خودم اعتراف میکنم که…