چرا باید در تولید یک محصول به ماهیت و مفهوم تیم توجه زیادی داشته باشیم؟ چرا یک تیمِ خوب با افرادی معمولی میتونه بهتر از یک تیمِ بد متشکل از افراد حرفهای ظاهر بشه؟ چطور میتونیم تیمی داشتهباشیم که یک محصول خوب رو بسازه؟ اگر تولید یک محصول، تیم و تیمسازی برای شما مهم یا جذاب باشه، این پست مطالب مفیدی میتونه برای شما داشته باشه.
شاید این اولین پست بلاگم با ادبیاتی خودمونیتر باشه. دلیلش هم اینه که مفهوم تیم این رو ایجاب میکنه تا بیپرده و بدون کنایه با هم حرف بزنیم. در این پست دوست دارم از تجریبات خودم در طی 6-7 سال کار تیمی بگم. تقریبا تمام کارهایی که انجام دادم تیمی بودن و با افراد نسبتا زیادی در حرفههای مختلف در ارتباط بودم. اینطور بگم که حتی پروژههای دانشگاهی -که باید تنهایی انجام میدادم- رو هم چند نفره انجام میدادیم ?
شاید اگر اول یک نگاهی به معنا و مفهوم “تیم” بندازیم، خالی از لطف نباشه. با یک سرچ کوچیک در اینترنت میشه تعاریف مختلفی پیدا کرد. یکی از اونها که به نظرم جالب بود، تعریفیه که در سایت Inspire Software در موردش نوشته شده:
“Leading in the Team Context means gathering, structuring and developing the collective abilities and energies of a team of people with a common purpose, and then guiding them to the achievement of interdependent goals and sustained high performance”
–Dr. Drea Zigarmi, Achieving Leadership Genius
من هم تا حدودی با این تعریف موافق هستم. به نظرم باید به لغاتِ “ساختار“، “توانایی“، “هدف” و “تولید” توجه بیشتری داشته باشیم.
در واقع تیم باید ساختاری همپیمان متشکل از تواناییهای گوناگون برای رسیدن به هدفی مشترک باشه. دوست دارم از ساختار شروع کنم و بریم جلو.
ساختارِ تیمی بخش جداییناپذیر در روند کار تیمیه. در اینجا از تعریف ساختار چند-تیمی گذر میکنم و سعی میکنم حرفهام روی یک تیم واحد متمرکز کنم. حالا این عنوان دقیقا چه معنایی رو میرسونه؟ ساختار تیمی باعث میشع که اجزای اون در جای درست خودشون قرار بگیرن.
برای مثال تیمی رو فرض کنید وظیفۀ مراقبت از یک بیمار رو بر عهده گرفتن. در این تیم نقشهای رهبر، پیشتبان، ناظر، پزشک و پذیرش باید مشخص باشه تا “نتیجه” مشخصی از کارهای دستهجمعی حاصل بشه. این نتیجه همون هدفِ مشترکیه که تیم برای رسیدن به اون تلاش میکنه. پس تا ساختار درستی نداشته باشیم، رسیدن به هدف مشترک در تیم کار سختی میشه و به عبارتی سگ میزنه و گربه میرقصه.
از اونجایی که بازیساز هستم، مثالی در این مورد میارم تا بتونیم متوجه این موضوع بشیم و با یک سوال شروع میکنم. آیا میشه با 4 برنامهنویس یا 4 آرتیست یک بازی ساخت؟! به نظر من و خیلیهای دیگه جواب “نه”ه. برای ساخت یک بازی، تواناییهای مختلفی نیازه تا نتیجه، محصولی قابل عرضه باشه. طبیعتا برای ساخت یک بازی، نیاز به برنامهنویس، آرتیست، طراح بازی، مدیر پروژه و حتی تواناییهای دیگه در جای درست خودشون داریم.
چرا گفتم در جای درست خودشون؟ به خاطر اینکه شما از یک برنامهنویس نباید انتظار طراحی کاراکتر داشته باشید؛ هرچند که اون شخص برنامهنویس خوبی باشه. تواناییهای مختلف برای برطرفکردن نیازهای مشخصی بهوجود اومدن و باید حواسمون باشه با این قضیه.
مورد دیگه در این موضوع اینه که تواناییهای موجود در یک تیم باید مشکلاتی رو حل بکنند که سرِ راهِ رسیدن به همون هدفِ مشترک وجود داره. مثال بارز اینه که شما تیمِ بازیسازی نیازی به یک دندانپزشک ندارید؛ هر چند که اون پزشک، بهترین دندانپزشکِ دنیا باشه.
یک تواناییِ مهم که همۀ افراد تیم باید داشته باشند به نظر من “مسئولیتپذیری”ه. در این مورد زیاد حرف نمیزنم. اگر علاقه دارید میتونید در این مورد به بلاگ پست دیگۀ من سری بزنید: چرا میتوانیم کرونا را شکست بدهیم ولی بیمسئولیتی را نه؟!
پس باید به این موضوع هم حواسمون باشه که افرادی رو دور هم جمع کنیم که تواناییهایی اونها در راستای حل مشکلاتِ ما در راه رسیدن به هدفمونه. به عبارتی باید تواناییهای افراد مکمل هم باشند و با هم همافزایی داشته باشند.
با توجه به حرفهای بالا، تیم تشکیل میشه تا به یک هدف مشترک برسه. به شخصه معمولا کارهایی انجام دادم که بیشتر محصولمحور بودن و صحبتهای من هم در این زمینه است تا در موضوعات دیگه؛ چونکه تخصصی ندارم در موردشون.
از توضیحات اضافه در مورد ماهیت هدف میگذرم تا مطلب طولانی نشه و برم سر اصل مطلب در مورد هدف در تیم. به نظرم در مرحله اول باید این سوالها رو از خودمون بپرسیم که چرا هدف مهمه؟ چرا باید چشماندازی از محصولِ تولیدشده توسط تیم داشته باشیم؟ فکر کنم اگر با یک مثال ادامه بدم بهتر باشه.
فرض کنید در تیمی هستید که هدفِ شما و بقیه افراد ساختِ یک ساختمان تجاریه. حالا اگر هدف یکی از مهندسینی که در ساخت این ساختمان همکاری میکنه، ساختِ یک ساختمان مسکونی باشه. چه اتفاقی میفته؟ همه چیز بهم میریزه! جای دستشویی و آشپزخونه عوض میشه و نتیجه واحدهایی میشن که به هیچ دردی نمیخورن، مشتریای براشون پیدا نمیشه و در آخر هم شرکت متضرر میشه. این مثال رو تعمیم بدید به بقیه تیمها و حتی تیمهایی که شما در آنها هستید.
اگر هدف، مشترک نباشه و بهطبع بین افراد تیم به اشتراک گذاشته نشه، رفتهرفته روندِ تولید از اونچیزی که باید باشه فاصله میگیره. محصولِ تولیدشده چیزی میشه که انتظارش رو نداشتیم و ما رو دلسرد میکنه. پس علاوهبر وجودِ یک هدف مشترک، باید این هدف به صورت شفاف بین اعضای تیم مشخص باشه و مسیری برای رسیدن به اون مشخص بشه.
این مطلب رونوشتی از مقالهای با همین اسم در وبلاگ من هست که میتونید اینجا بخونید: تیم؛ اولین و آخرین منجی کسب و کار | سینا حسینی
زیاد طولانی نکنم حرفام رو. در مورد تیم و تیمسازی میشه ساعتها به صحبت و بحث نشست. خلاصه اینکه:
سعی کنیم با همتیمیهای خودمون روراست باشیم.
تواناییهای مناسب رو انتخاب کنیم تا همافزایی و Synergy ایجاد بشه.
هدفمون و مسیرِ رسیدن به اون رو همون اولِ کار مشخص کنیم.
ساختاری درست تشکیل بدیم.
تیم مهمترین هستۀ تولید یک محصوله و تنهای چیزیه که هدف رو میسازه.
یادمون نره که مثلا توی فوتبال اگر 11 فردِ غیرحرفهای در کنار هم یک تیم خوب و ساختاریافته رو تشکیل بدن، میتونن تیمِ غیرمنسجمی که از 11 فردِ خیلی حرفهای تشکیلشده رو به راحتی شکست بدن.