سینا
سینا
خواندن ۸ دقیقه·۶ سال پیش

تجربه های من از راه اندازی مدیاگرام



به خاطر کنجکاوی زیادی که توی زندگی دارم، تجربه‌ی دیگران همیشه برام جذاب بوده و به نظرم این تجربه ها میتونه توی مسائل مختلف به بقیه آدم ها هم کمک کنه. اما خودم آدمی نیستم که زیاد از تجربه هام (یا هر چیز دیگه‌ای) صحبت کنم.

چند وقت پیش توی توئیتر یه سوالی پرسیدم تا ببینم تجربه هام برای بقیه هم جذاب هست یا نه. از نتیجه نظرسنجی شکه شدم و تصمیم گرفتم حتما به طور کامل تمام چالش هایی که باهاش درگیر میشم رو بنویسم.

اول میخوام از مدیاگرام بنویسم. استارتاپی که توی 20 سالگی شروع کردم و اولین تجربه‌ی کاری من حساب میشه. تا قبل از مدیاگرام هیچوقت کار نکرده بودم و راه اندازی این استارتاپ باعث شد خیلی چیزها یاد بگیرم.

چی شد که با فضای استارتاپی آشنا شدم؟

از وقتی بچه بودم آرزو داشتم از اینترنت پول در بیارم اما چجوریش رو بلد نبودم. توی دانشگاه کم‌کم با کانسپت استارتاپ آشنا شدم، بلاگ کاریا رو میخوندم و پادکست های شنوتو هم گوش می‌کردم. توی یکی از پادکست ها با شایان شلیله آشنا شدم و باهم چندبار از طریق ایمیل صحبت کردیم. شایان بهم پیشنهاد کرد که توی استارتاپ ویکند شرکت کنم.

سال 92 بود که استارتاپ ویکند خواجه نصیر رو ثبت نام کردم و باعث شد دید بهتری نسبت به استارتاپ ها پیدا کنم. اما این دید برام کافی نبود و دوست داشتم جدی تر فعالیت کنم.

چی شد که سراغ راه اندازی کسب و کار رفتم؟

توی دانشگاه که بودم نیاز مالی رو حس کردم و دوست داشتم مستقل بشم. اما نه تجربه‌ی کار کردن داشتم و نه میتونستم به خاطر دانشگاه جایی به صورت تمام وقت کار کنم. این شد که تصمیم گرفتم خودم یه کاری رو شروع کنم.

اولین ایده چی بود؟

اون موقع ها اینستاگرام تازه مطرح شده بود و همه از فیسبوک به اینستا مهاجرت کرده بودند. ترند روز هم اشتراک گذاری عکس غذا بود. ایده ای که من داشتم این بود که یه پلتفرمی درست کنم که مشتری رستوران ها از غذاشون عکس بگیرند و به اسم رستوران منتشر کنند. رستوران ها هم به بهترین عکس ها جایزه بدن. اینجوری هم رستوران ها پروموت می‌شدند و هم کاربرها می‌تونستند جایزه برنده بشن.

نتیجه‌ی اولین ایده چی شد؟

با یه ذره تحقیق فهمیدم مشتری ها بدون هیچ انگیزه‌ی بیرونی، برای رستوران ها عکس می‌گیرند و توی اینستاگرامشون هم رستوران رو معرفی می‌کنند. از طرف دیگه حتی اگه اون پلتفرم ساخته میشد و استقبال زیادی هم ازش می‌شد، باز هم پول قابل توجهی به من نمی‌رسید.

انگیزه مالی زیادی که داشتم کمکم کرد و باعث شد خیلی سریع سراغ یه ایده دیگه برم. بنابراین بدون تعصب خاصی نسبت به اولین ایده ای که داشتم سراغ ایده‌ی بعدی رفتم و هیچ زمانی رو هدر ندادم.

ایده‌ی بعدی چی بود؟

ایده‌ی بعدی این بود که برای کافه ها و رستوران ها عکس های با کیفیت بگیریم و براشون محتوا تولید کنیم. چون اون موقع رستوران های انگشت شماری بودند که از پتانسیل اینستاگرام برای رشد مشتریاشون استفاده می‌کردند و به نظر من، ما میتونستیم با تولید محتوای با کیفیت، مشتری های هر رستورانی رو بیشتر کنیم.

چجوری کارمون رو شروع کردیم؟

من و دوستم پریا که دوربین عکاسی حرفه‌ای داشت و قبلا عکاسی مستند کار کرده بود، قرار گذاشتیم تا بریم با کافه ها و رستوران ها صحبت کنیم و بهشون پیشنهاد بدیم تا از غذاهاشون عکس بگیریم و براشون محتوا تولید کنیم. اما هیچ کافه ای حاضر نبود حتی اجازه بده که از غذاهاشون عکس بگیریم. با بهونه هایی مثل اینکه "مدیریت اجازه نمیده" یا "بعدا ممکنه از عکس ها استفاده های دیگه بشه"

ما تسلیم نشدیم.

تصمیم گرفتیم بدون اینکه از اونها اجازه بگیریم، بریم برای خودمون یه چیزی سفارش بدیم و از همون ها عکس بگیریم. بعد از اینکه عکس هامون رو گرفتیم اونها رو بهشون نشون میدادیم و میگفتیم اگه دوست دارین براتون بفرستیم تا توی اینستاگرامتون بذارید.

با کمال تعجب همه‌ی اونها کلی خوشحال می‌شدند و استقبال می‌کردند. اما بعد از اینکه میگفتیم ما میتونیم با یه هزینه‌ی کم، این کار رو براتون ادامه بدیم و باعث بشه مشتری هاتون بیشتر بشه مخالفت می‌کردند.

چی یاد گرفتیم؟

یاد گرفتیم به جای اینکه کاری رو انجام بدیم که لازم باشه مشتری رو متقاعد کنیم، کاری رو انجام بدیم که مشتری‌هامون همین الان هم تقاضای اون رو دارند. این شد که رفتیم و گشتیم ببینیم چه کسانی در همین لحظه دنبال تولید محتوا هستند.
شرکت های بزرگ معمولا اهمیت تولید محتوا رو درک می‌کردند و تمرکز زیادی روی اون داشتند. در طرف مقابل اما شرکت هایی بودند که بیشتر فعالیتشون آفلاین بود، ولی با اینکه اطلاعات زیادی از فضای آنلاین نداشتند دوست داشتند که وارد این حوزه بشن. این شرکت ها معمولا یه سایت داشتند که هیچ اطلاعاتی نداشت و آگهی اپراتور سایت داده بودند.

مدیاگرام شروع به کار کرد

زمستون 94 بود که تصمیم گرفتم مدیاگرام رو استارت بزنم تا برای شرکت های آفلاین، تولید محتوا کنیم و مدیریت سایت و شبکه های اجتماعی اونها رو بر عهده بگیریم. با حسین اکبری توی اینستاگرام آشنا شدم که گرافیست خیلی خوبی بود و این ایده رو بهش گفتم. استقبال کرد و قرار شد باهم همکاری کنیم.

کار های اجرایی و مدیریتی با من بود و کارهای مربوط به دیزاین و تولید محتوا با حسین. 2 تیر 1395 وبسایت مدیاگرام رو لانچ کردیم و شروع کردم به پیدا کردن مشتری. معمولا آگهی های توی دیوار و روزنامه همشهری رو بررسی می‌کردیم و برای اونهایی که شانسمون بیشتر بود پروپوزال می‌نوشتیم.

اولین مشتری

کمتر از یه ماه از لانچ سایتمون تونستیم اولین مشتریمون رو پیدا کنیم. انتشارات سیناطب یه موسسه فرهنگی بود که کتاب های تخصصی دوره دکتری چاپ می‌کرد و لازم داشت کتاب هاش رو توی سایتش آپلود کنه. ما پیشنهاد دادیم که علاوه بر سایت روی شبکه های اجتماعی هم تمرکز کنه و مدیر این مجموعه هم کاملا استقبال کرد. اینجوری شد که 2 مرداد 1395 (دقیقا یک ماه بعد از راه اندازی مدیاگرام) اولین قراردادمون رو بستیم.

مشتری های بعدی

با زیاد شدن نمونه کارهامون مشتری های بعدی رو راحت تر پیدا می‌کردیم. اما خواسته های متفاوتی داشتند. مثلا یه مشتری داشتیم که توی زمینه ماشین آلات صنعتی فعالیت می‌کرد و علاقه‌ای نداشت توی گوگل و شبکه های اجتماعی سرمایه‌گذاری کنه. به جاش از ما میخواست توی سایت های نیازمندی همیشه بالاتر از رقیب هاش قرار بگیره.

جدای مشتری های خودمون، کم‌کم با شرکت های دیجیتال مارکتینگ و طراحی سایت هم صحبت کردیم. چون اکثرا مشتری هایی داشتند که از اونها درخواست تولید محتوا داشتند، اما خودشون فرصت این کار رو نداشتند و می‌خواستند این تیکه رو برون سپاری کنند.

کار کردن با شرکت ها

اولین شرکتی که با اون صحبت کردیم، شرکت طراحی سایت لیزارد وب بود. دو تا مشکل برای همکاری ما وجود داشت. یکی اینکه این شرکت نگران این بود که ما مشتری هایی که داشتند رو ازشون بگیریم و به طور مستقیم با اونها قرارداد ببندیم، مشکل بعدی این بود که ما محتوای با کیفیت و طبیعتا پر هزینه تری به نسبت به بقیه تولید می‌کردیم که برای اونها منطقی نبود.

شرکت بعدی اینتورک بود که به واسطه آشنایی من با شایان و اکثر بچه های اونجا تونستیم خیلی راحت تر باهم کار کنیم. از اینتورک تولید محتوای 2-3 شرکت مختلف بر عهده ما قرار گرفت و تا اینجا اونها بزرگترین مشتری های ما حساب می‌شدند. تاچ مارت و سرویس 3 و رانی

محتوای مربوط به شرکت تاچ‌ مارت
محتوای مربوط به شرکت تاچ‌ مارت


محتوای مربوط به شرکت سرویس 3
محتوای مربوط به شرکت سرویس 3


محتوای مربوط به شرکت رانی که البته تایید نشدند
محتوای مربوط به شرکت رانی که البته تایید نشدند

ما بزرگتر شدیم و مشکلات هم بزرگتر شد

حالا دیگه تقریبا 4-5 مشتری در ماه داشتیم و باید بزرگتر می‌شدیم. یکی از دوستان حسین بهمون اضافه شد و 3 نفر شدیم. کارها هم بیشتر شده بود و کسب و کار کوچیک ما، تبدیل شده بود به یه کار جدی و واقعی. زیاد شدن کار و یه سری مسائل دیگه باعث شد نتونیم مثل یه تیم واقعی باهم کار کنیم و توی روابطمون به مشکل خوردیم. کار ها طبق زمان بندی پیش نمی رفت و سنگینی کار باعث شده بود همه کلافه بشن.

پاشیده شدن تیم

با زیاد شدن مشکلاتمون، نتونستیم با حسین کارمون رو ادامه بدیم و تصمیم گرفتیم قطع همکاری کنیم. اما هنوز مشتری هایی داشتیم که باهاشون قرارداد بسته بودیم و باید کارهاشون رو می‌رسوندیم. این شد که شروع کردم به پیدا کردن یه دیزاینر دیگه و این شد که با علی کاظمی آشنا شدم.

با علی همکاری خوبی داشتیم و بعدها تبدیل به یکی از بهترین دوستام شد، اما به خاطر تمام مشکلات و کلافه‌گی هایی که قبلا برام پیش اومده بود، دیگه رشد زیادی نمیخواستم و فعالیتمون رو محدود نگه میداشتم. اینجا بود که هم من، و هم علی از اینتورک پیشنهاد کار گرفتیم. علی به عنوان دیزاینر و من به عنوان مدیرپروژه توی اینتورک استخدام شدیم و اینجوری شد که فعالیت های مدیاگرام رو تعطیل کردیم.

دلایل شکست مدیاگرام

  • دور هم نبودن اعضای تیم

حسین توی شیراز زندگی می‌کرد و من تهران بودم. درسته که همه‌ی کارهامون رو با ایمیل و اسکایپ انجام میدادیم، اما به نظرم برای "تیم" شدن لازمه حتما اعضای تیم کنار هم باشن و حتی خارج از تایم کاری هم باهم وقت بگذرونند.

  • عدم تجربه‌ی کافی من

مدیریت کارها کار خیلی سختی نیست، اما مدیریت آدم ها خیلی تجربه لازم داره. اینکه با هر شخص چطور صحبت کنی، اینکه حرفت رو با چه لحنی بگی و اینکه توی چه موقعی سخت گیر باشی یا نباشی چیزیه که توی کتاب ها نیست و حتما تجربه‌ی طولانی مدتی لازم داره که اون زمان من این تجربه رو نداشتم.

  • پایبند نبودن به هدف

هدف مالی من از مدیاگرام، رسیدن به درآمد ده میلیون تومن در ماه بود. اما وقتی کارها زیاد تر شد و شرایط سخت تر شد، هدف رو کلا فراموش کردم و دوست داشتم خیلی سریع به زمانی برگردیم که کارها بیشتر روی روال بود.

راه اندازی مدیاگرام چه فایده ای داشت؟

اولین فایده ای که از راه اندازی مدیاگرام دیدم مستقل شدنم از لحاظ مالی توی دوران دانشجویی بود. همچنین نیاز مالی باعث شد یاد بگیرم اگر ایده ای درآمد نداشت، بدون تعصب اون رو کنار بگذارم و تغییر مسیر بدم (چیزی که بعدها فهمیدم به اون پیوت میگن)

در کل یادگیری، مهمترین فایده‌ی راه اندازی کسب و کار برای من بود. من برنامه نویس نبودم، اما مجبور بودم برای اینکه سایت بالا بیاد html , css , wordpress و... یاد بگیرم. مجبور بودم برای تولید محتوا کلی مقاله بخونم. مجبور بودم با کسب و کارهای مختلف حرف بزنم و مهمتر از همه مجبور بودم هر مشکلی که پیش میومد رو به یه نحوی حل کنم.

این یادگیری به نظر من به تمام سختی های راه اندازی کسب و کار می ارزید و همیشه خوشحالم که این تجربه های خوب رو در ادامه‌ی راهم دارم. امیدوارم این مطلب بتونه به همه توی مسیرشون کمک کنه. نظرتون رو در مورد این مطلب بنویسید و اگه دوست دارین از مطالب بعدی هم باخبر بشین میتونید منو توی توییتر دنبال کنید.

استارتاپکسب و کارموفقیتزندگیکارآفرینی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید