دلم میخواهد چیزی بنویسم که نسبتِ بیشتری با زندگی داشته باشد، تا با مرگ. دلم میخواهد خوشبینتر باشم، دلم میخواهد رنجها را سادهتر از چیزی ببینم که فکر میکنم. اگر کوچکاند و آسیبِ چندانی به ما نمیزنند، از کنارشان گذر کنم. دلم میخواهد از این بگویم که توهینها و بیتفاوتیها و نادیدهگرفتنها و قدرندانستنها را میشود تمرین کرد و در برابرشان جورِ دیگری بود. همیشه میشود جورِ دیگری فکر کرد، همیشه میشود نظرِ دیگری داشت، حتّی ضدِّ آنی که هستی. نباید چیزی که تأثیری در روندِ زندگیِ روزمرّهی ما ندارد کلِّ روز ذهنمان را مشغول کند. شاید باید کمی شوخطبعتر باشیم، شاید باید کمتر خودمان را جدی بگیریم، آنوقت شاید در جوابِ بیاحترامیِ دیگری هم بتوان احساسِ بیتفاوتی کرد، یا حتّی بهتر از آن به وضعیتِ خود خندید یا جوابِ آن را با شوخطبعی داد.
دلم میخواهد از این بنویسم که #باید_تمرین_کنیم. باید تمرین کنیم که از «باید» نترسیم، باید تمرین کنیم که دیدی بازتر و پذیراتر داشته باشیم، نسبت به دیگران، نسبت به همدیگر. تمرین کنیم که میلِ بیامانمان به تحمیلِ نظر را، بهخصوص وقتی فکر میکنیم که بهتر میدانیم، در حالت تعلیق نگه داریم. تمرین کنیم تا ذهنمان صلب و سخت نشود. همیشه میشود با دیدی بازتر نگاه کرد، از بالاتر، وسیعتر، گستردهتر؛ حتّی جهانیتر. باید تمرین کنیم که «عذرخواهیکردن» را هم تمرین کنیم؛ باید تمرین کنیم که اینهمه حقبهجانب نباشیم، حتّی وقتی حقّ با ماست هم حقبهجانب نباشیم.
زندگی را یکجور «تمرین» ببینیم. تمرینی که مُدام باید انجامش داد. نباید خیالمان راحت باشد که اگر تغییری کردهایم، همیشه با ما میماند. عادتها برمیگردند، چیزهایی که از خودِ زندگی آموختهایم فراموشمان میشود. نیاز داریم که تمرین کنیم. مدام باید تمرین کنیم. شبیهِ چیزی که در هنرهای رزمی میگویند: «تمرین شبیهِ جاروزدنِ زمین است: اگر یکبار انجامش دهی، معنیش این نیست که زمین تا ابد تمیز باقی میماند. هرروز گردوخاک برمیگردد. باید مستمر جارو زد.» زندگی هم تمرینی مداوم است. نباید خیالت راحت باشد که کاری را یکبار کردهای و دیگر نیازی نیست دوباره انجامش دهی.
و بیشتر از همه دلم میخواهد از این بنویسم که وقتی «باید تمرین کنیم» جواب نداد، وقتی نتوانستیم طبق آن عمل کنیم، وقتی شکست خوردیم، پشیمان نشویم و ادامه بدهیم و دوباره تلاش کنیم و شکست بخوریم و شکست نخوریم. بهجای آنکه بهکلّ مسیر را عوض کنیم، بهتر است روش را، راه را، بهتر کرد، ارتقا داد، تکامل بخشید. بعضیوقتها ماندن در یک راه و بهبودبخشیدنش بهتر است از دستکشیدن و کنارگذاشتنِ آن. دست از تلاش نکشیم و دوباره سعی کنیم. با ضعفها و آسیبپذیریهای خود نجنگیم، بهشان فکر کنیم، و آگاهانهتر در زندگی بهکارشان ببندیم. باید تمرین کنیم که با پرسشها و ابهامها و تردیدهایمان هم زندگی کنیم، بهجای آنکه ازشان فرار کنیم، یا بخواهیم فوری از آنها خلاص شویم، یا کلاً دچارشان نشویم، یاد بگیریم که حتّی آنها را هم زندگی کنیم. تردیدها و عدماطمینانها و پرسشها را هم زندگی کنیم. و از همه مهمّتر: زندگی را بیشتر از آنچه هست «جستوجو» ببینیم تا زندگیِ درونیِ زندهتری را تجربه کنیم.
ــ دلم میخواهد چنینچیزی بنویسم.