پیشنوشت: در بخش قبل، صحبتمان را با این موضوع به پایان رساندیم که مسیر خودیادگیری، در مباحث MBA بسیار هموار است و اصولا بهترین محتواها به صورت رایگان در سطح اینترنت وجود دارند. در این بخش قرار است به صورت جزئیتر به این مسیر بپردازیم. البته انتظار نداشته باشید که من یک roadmap (نقشهی راه) برایتان ترسیم کنم تا بر اساس آن، شروع به یادگیری کنید و پس از مدتی [به مانند تمام مسیرهای معرفیشده توسط دیگران]، بیخیالش شوید. خیر. تمام هدف من در این مطلب، این است که اولاً بگویم این مسیر شدنی است. ثانیا، درمورد خطاهایی که ممکن است دچارش شوید [و من هم شدم] صحبت کنم و نهایتا هم شما را به جایی برسانم که رسیدن به آن، برای من به حدود یک سال زمان نیاز داشت. خلاصه بگویم، این مطلب درمورد MBA نیست! اما اگر توانایی Analogy (توضیح بیشتر) خوبی داشته باشید، میتوانید آنرا به اغلب حیطههای دیگر بسط بدهید. دقیقاً به همین دلیل است که هنگام نوشتن عنوان، MBAاش را در درون پرانتز قرار دادهام. بیایید شروع کنیم.
در مطلب قبلی ذکر کردم که بیشتر دانستههای من از مباحث MBA، از مسیر خودیادگیری حاصل شده است، علیرغم اینکه تمام دروس دورهی MBA را نیز گذرانده بودم. این مورد را ممکن است کمی اغراقآمیز در نظر بگیرید، اما اینطور نیست. شاید بهتر باشد که منظورم از خودیادگیری (self learning) را به صورت شفاف توضیح بدهم تا متوجه شوید که آنچنان هم حرف عجیبی نزدهام.
خودیادگیری (self-learning)، در نظر من، شامل هر نوع یادگیریای میشود که از مسیر «کلاس درس آکادمیکی که باید در آن شرکت کنید» حاصل نشود. البته ممکن است خودیادگیری شما از طریق یک کلاس درس [غیراجباری] باشد. تعریف عجیبی است؟ :) مثال میزنم تا منطورم را بهتر برسانم.
مثلاً تصور کنید که در جلسهای شرکت میکنید و یکی از افراد حاضر در جلسه، نام فردی را ذکر میکند و شما آن نام را یادداشت میکنید. پس از مدتی، همان نام را در اینترنت جستجو میکنید و به یک دورهی آموزشی آنلاین (MOOC) میرسید [که آن فرد مدرساش است]. تصمیم میگیرید که آن دوره را بگذرانید و در انتهای دوره، ممکن است مدرکی نیز دریافت کنید. من این مسیر را نوعی خودیادگیری به حساب میآورم. فارغ از اینکه در چه زمینهای باشد.
یا مثلا تصور کنید که به صورت اتفاقی مکالمهی دو فرد برجسته را میشنوید (میدانم که این اتفاق، خیلی هم اتفاقی نیست. اما بیایید تصور کنیم که واقعاً چنین اتفاقی افتاده است). در میان صحبتهایشان، نام کتابی به گوشتان میرسد و آن نام را جستجو میکنید و کتاب را بررسی میکنید. نویسندهاش به نظرتان جالب میآید و نام او را نیز جستجو میکنید تا به یک پادکست میرسید و از این پس، مشتری پر و پا قرص آن پادکست میشوید [و چیزهای بسیار زیادی یاد میگیرید].
بیایید حتی ادامه بدهیم. در مثال دوم شما آن پادکست را پیدا کردهاید. در یکی از اپیزودهایش با فرد جدیدی آشنا میشوید. نام او را در توییتر جستجو میکنید و به صفحهاش میرسید. در هنگام بررسی توییتهایش، یک کامنت به نظرتان جالب میآید و نویسندهی آن کامنت را هم دنبال میکنید. پس از مدتی از طریق آن فرد با چیزهای دیگری نیز آشنا میشوید [و چیزهای بسیار زیادی یاد میگیرید] و...
مثالهای دیگری نیز وجود دارند. اما دو مثال فوق، تجربههای عینی من در چند ماه گذشته بودند و احساس کردم که بیان آنها، میتواند سرنخهایی را از مسیر خودیادگیریای که همچنان در آن هستم به شما بدهد. به همین دلیل ذکرشان کردم. علت دیگری هم از ذکر این مثالها داشتم و به عمد extremeترین مثالها را بیان کردم. بیان کردم تا به شما بگویم که «اصلاً ایرادی ندارد اگر مسیر یادگیری شما بسیار پیچ در پیچ و ناهموار است». اتفاقا هر چه مسیر متفاوتتر و عجیب و غریبتری داشته باشید هم بهتر است! شنیدن همین حرف، میتوانست آرامش زیادی را [در آن روزهایی که عدم قطعیت و سردرگمی زیادی را حس میکردم] به من بدهد و امیدوارم که این اتفاق برای شما بیفتد.
حرفهای بالا را چندین بار با دوستانم مطرح کردهام. یکی از سوالات رایجشان از من همواره این بوده است که «چرا اینقدر به خودیادگیری تاکید دارم و میپردازم؟». مگر در حین این پروسه [اگر بشود اسمش را پروسه گذاشت]، چه اتفاقی میافتد که آنرا به تقریبا «هر» روش یادگیری دیگری ترجیح میدهم؟ آیا اصلاً این عدم قطعیت ارزشش را دارد؟ ممکن است سوال شما هم باشد و بیایید بررسیاش کنیم.
[در پرانتز: باید این موضوع را ذکر کنم که من، به هیچ عنوان متخصص این موضوع نیستم. دانشی هم در حیطهی آموزش ندارم و اغلب گفتههایم، از تجربهی تازه و اندکم و برخی از آنها، از سخنان اساتیدم حاصل شدهاند. پس میتوانند اشتباه باشند.]
میخواهم در ابتدا پاسخ سوال بالا را به سادهترین شکل ممکن بدهم. «من خودیادگیری را به هر روش دیگری ترجیح میدهم، چرا که به دانش اختصاصی (unique knowledge) میانجامد.» بیایید این موضوع را بازتر کنیم.
دانش اختصاصی چیست؟ تعریف دقیق آنرا نمیدانم. اصلاً مطمئن هم نیستم که چنین termای در متون تخصصی حیطهی آموزش، جایی داشته باشد. میتوانید آنرا ابداع من در نظر بگیرید. راستش را بخواهید من احساس میکنم که آنرا از کسی شنیدهام، اما متاسفانه یادم نمیآید که آن فرد چه کسی بود! البته اهمیتی هم ندارد، چرا که قرار است به مفهومش بپردازیم و میتوانید آن را «خ» صدا کنید. از اینجور موارد زیاد برایم پیش میآید و باید ببخشید. :)
برویم سراغ تعریف من از دانش تخصصی. به عقیدهی من، «فردی که کنجکاویاش (curiosity) را دنبال میکند و بر اساس مسیری که کنجکاویاش پیش پایش قرار میدهد حرکت میکند، پس از مدتی مجموعهی آموختههایش به قدری خاص و ویژه خواهند بود که به ندرت در فرد دیگری [به صورت یکجا] یافت میشوند. این نقطه، دقیقا جاییست که میگویم آن فرد به یک دانش اختصاصی رسیده است.»
البته میدانیم که این مسیر، یک مقصد مشخص ندارد و راه بیپایانی است، اما از یکجایی به بعد میتوان گفت که دانش آن فرد، واقعاً ویژه شده است. شبیه ندارد و غیرقابل قیمتگذاری است. چرا میگویم غیرقابل قیمتگذاری؟ علتش در همین ویژه بودناش است. فکر میکنید که اساس قیمت گذاری چیست؟ میدانم که [در اقتصاد خرد] اساسش «فقط» کمیاب بودن یک چیز نیست. اما احتمالا برای همهی ما واضح است که کمیابی، در اغلب موارد [و مخصوصا در مقولهی دانش]، بسیار موثر و تعیینکننده است. در اینجا هم همینطور است. به مرور زمان، مهمتر هم میشود.
«به مرور زمان مهمتر میشود» را دست کم نگیرید. در آیندهی نزدیک، تمام چرخهی دانش متعارف (conventional knowledge) از تولید تا انتشار و... به هوش مصنوعی مولد (generative AI) سپرده خواهد شد و اگر دانش شما، چیزی فراتر از اطلاعات موجود در گوگل [که امروزه توسط ChatGPT قابل تولید هستند] نباشد، احتمالا یک قدم با جایگزینی فاصله داشته باشید. این موردی که ذکر کردم پیشبینی نبود. حقیقتیست که تقریبا هر کسی که اندکی با هوش مصنوعی و کاربردهای آن آشنا باشد به آن رسیده است و بهتر است جدی بگیرید.
در ارتباط با دانش اختصاصی، ذکر چند نکتهی دیگر هم الزامی به نظر میرسد.
مورد اول آنکه فرد بسیار باسواد (فوق فوق دکتری در یک زمینهی بسیار خاص)، لزوما دارای دانش اختصاصی [طبق تعریف من] نیست. اگر مجموعهی دانش شما را هزار نفر دیگر [که بهعنوان دانش متعارف اتفاقا عدد بسیار پایینی هم محسوب میشود] نیز دارند، شما دانش اختصاصی ندارید! شما صرفاً مسیری را رفتهاید که تعداد زیادی از آدمها هم رفتهاند. اما اگر مجموعهی دانش شما، فقط و فقط در یک نفر پیدا میشود و آن فرد شما هستید، میتوان گفت که به این مورد دست یافتهاید. حتی اگر از نظر جامعه آدم بسیار بسیار باسوادی هم محسوب نشوید [هرچند معمولاً باسواد هم محسوب خواهید شد].
برویم سراغ مورد دوم. این مورد را [بهشخصه] چندین بار تجربه کردهام و جذابتر است. بیایید در ابتدا به جملهی معروف ریچارد فاینمن بپردازیم:
“You keep on learning and learning, and pretty soon you learn something no one has learned before.”
ترجمه: شما یاد میگیرید و یاد میگیرید و یاد میگیرید. تا اینکه [ناگهان] چیزی را یاد میگیرید که قبل از شما، کسی آنرا یاد نگرفته است!
این جمله به خودی خود به مسیر خودیادگیری نمیپردازد، اما به خوبی «اتفاق ویژهای» که در مسیر خودیادگیری و داشتن دانش اختصاصی میافتد را بیان میکند. [در این مسیر، به جایی میرسید که] چیزهایی را میفهمید که کسی قبلا نفهمیده است. ایدههایی را خواهید داشت که قبلا به ذهن کسی خطور نکرده است.
و این است «اثر مرکبِ ماحصلِ تفکرِ نمایی در یادگیری»! :)
این اتفاق، جادویی به نظر میرسد اما آنچنان هم چیز عجیبی نیست. شاید برایتان غیرقابل باور به نظر برسد، اما [به نظر من] اغلب ما در زندگیمان این موضوع را به صورنهای متفاوتی تجربه کردهایم. بیایید بررسی کنیم. آیا تا به حال برای شما پیش آمده که چیزی را به نوعی کشف کرده باشید و بخواهید آنرا به دیگران هم بگویید؟ مثلا یک شوخی واقعاً جدید، یک مدل جدید استفاده از یک وسیله و یا حتی یک راه جدید برای حل یک مسئلهی ریاضی. فکر میکنم که کم کم دارم به یادتان میآورم. اگر بیشتر فکر کنید، متوجه خواهید شد که این اتفاق برای اغلب ما افتاده است و علت فراموششدن این لحظات، صرفاً «تصور ما از بیاهمیت بودن آنها» بوده و دلیل دیگری نداشته است [و امیدوارم حالا به اهمیت این موضوع پی برده باشید که ثبت و ضبط چیزهای جدیدی که به نظرتان میرسد، چقدر اهمیت دارد]. یادتان آمد؟
حالا بیایید یک تجربهی شخصی از همین موضوع را برایتان تعریف کنم.
میدانید که من در حال حاضر پزشکی میخوانم. حدودا شش ماه قبل بود که داشتم برای آزمون علوم پایه مطالعه میکردم و درس مورد مطالعهی من «باکتری شناسی» بود. موضوع، به نحوهی رشد باکتریها مربوط میشد. در مطلبی که مطالعه میکردم، نموداری رسم شده بود که نحوهی رشد یک کلونی از باکتریها در یک محیط ایزوله را نشان میداد. طبق آن نمودار، مراحل رشد یک کلونی از باکتریها را میتوان به چهار فاز تقسیم کرد [که جزئیاتش به کار ما نمیآید و واردش نمیشویم].
در همان روزها، من [به صورت کاملاً اتفاقی] در حال مطالعهی کتاب the cold start problem نوشتهی آقای Andrew Chen (لینک) هم بودم و قرار بود که در جلسهای، بخشی از آن (بحث مراحل ساخت اثر شبکهای در پلتفرمها) را برای چند نفر توضیح بدهم. توضیحش کمی سخت بود. البته راستش را بخواهید فهمیدناش سختتر بود. شروع کردم به گفتن مراحل و توضیح هر بخش. ظاهرا همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه بواسطهی حالات چهرهی افراد حاضر در جلسه، احساس کردم که مطلبم کسلکننده شده است. کسی با آن ارتباط برقرار نمیکرد و من هم [احتمالا به دلیل نداشتن تسلط کافی] نمیتوانستم موضوع را به خوبی منتقل کنم. اوضاع خیلی بدی بود. :)
در همان موقع [که ناراحت هم بودم]، کمی به عقب آمدم و از عقبتر به قضیه نگاه کردم. یاد درسی که صبح همان روز خوانده بودم افتادم! رشد باکتریها. خیلی ناگهانی این فکر از سرم رد شد که [حالا که افراد حاضر در جلسه، اغلب علوم پزشکی هستند]، چرا نگویم که «تمام این نمودار، همان نمودار رشد باکتریها است که همهمان میشناسیم. فقط نام اجزایش تفاوت میکند»؟
این را گفتم و از پاسخ یکی از حضار که گفت «عه! زودتر میگفتید خب!»، به این نتیجه رسیدم که بالاخره مطلب را منتقل کردهام. لحظهی جالبی بود و احساس میکردم که واقعا مشکلی را حل کردهام! این ارتباطدادن چیزهایی که در ظاهر هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند همواره برایم جالب بودهاند.
هنگامی که بعد از جلسه، در مسیر خانه به اتفاقات چند ساعت گذشته فکر میکردم، از خودم پرسیدم که آیا تا به حال کسی مراحل اثر شبکهای را بوسیلهی مراحل رشد باکتریها توضیح داده است؟ پاسخش اهمیتی نداشت. همین که من چیزی [که قبلا وجود نداشت و یا حداقل من نمیدانستم] را به وجود آورده و مسئلهی آن روزم را حل کرده بودم، برایم کافی و رضایتبخش بود.
در تصویر زیر هم میتوانید نمودار رشد باکتریها و رشد یک شبکه را با هم مقایسه کنید. حالا با خودم میگویم که ای کاش این تصویر را آن روز در اسلایدهایم میداشتم. :)
حالا امیدوارم که مفهوم جملهی فاینمن [و به خصوص آن بخش something no one has learned before] را به خوبی منتقل کرده باشم.
برویم سراغ ادامهی بحث که به علت تاکیدم بر مسیر خودیادگیری مربوط میشود.
شاید همهی حرفهای بالا مقدمهی صحبتی باشد که در ادامه خواهیم داشت. چرا اینقدر روی مسیر یادگیری شخصی و دانش اختصاصی تاکید داریم؟ «علتش [در سادهترین نگاه]، در high reward بودن آن است». به این معنی که پاداش این مسیر، بسیار بیشتر از هر مسیر متعارف (conventional) دیگری است.
به افراد برجستهی جامعهی خودتان (یا کل دنیا) نگاه کنید. [اغلب آنها] ترکیبی هستند از چیزهای مختلف! به قول آقای رید هافمن the “AND” that is so necessary to entrepreneurial success (منبع: دو خط مانده به آخر از این مطلب) دارند و تمام موفقیتشان در همین AND جمع میشود. ارتباط نمودار رشد باکتریها و نمودار رشد شبکهها هم برای آن روز من یک AND بسیار بسیار کوچک محسوب میشد.
به همین دلیل [و با تاکید بسیار] است که پیشنهاد میکنم که هرگز به دنبال نقشهی راه نباشید!
بهجای آن [با دنبال کردن مسیری که کنجکاویتان پیش رویتان قرار میدهد و فکر میکنید درست است]، راه جدید بسازید. در این صورت احتمالاً به آن high reward وعده داده شده خواهید رسید. [حالا که فکر میکنم، شاید بهتر بود که در ابتدا ذکر میکردم که این مطلب، با تصور ambitiousبودن شما نوشته شده است]
آقای Seth Godin این موضوع را به زبان بهتر و سادهتری، به این صورت (منبع) توضیح میدهند:
“Please stop waiting for a map. We reward those who draw maps, not those who follow them.”
ترجمه: لطفا منتظر نقشه نباشید. ما (جامعه) به کسانی پاداش میدهیم که نقشهها را بکشند. نه کسانی که آنها را دنبال میکنند.
و اگر به اطرافتان نگاه کنید، میبینید که این موضوع صحت دارد.
فکر کنم به اندازهی کافی به خود موضوع self learning پرداخته باشیم. حالا شاید بپرسید که «مسیر خودیادگیری و دانش اختصاصی، چه ربطی به MBA و کسب و کار دارد؟» سوال بهجایی است. بیایید درموردش صحبت کنیم.
پاسخ کوتاه سوال شما در این است که «بیزینس [و کارآفرینی]، چیزی جز monetize کردن دانش اختصاصیتان نیست!» به این معنی که شما چیز باارزشی را خلق میکنید که قبلا وجود نداشته است. این چیز، یک مشکل را حل میکند و کسانی که مشکلشان حل شود، به شما پول پرداخت خواهند کرد. این یکی از مهمترین درسهایی است که من گرفتهام.
همین حرف را در این توییت آقای naval هم دیدهام:
"Business is the activity you engage in to monetize your specific knowledge. It’s not something to be studied and pursued in and of itself."
ترجمه: کسب و کار فعالیتی است که شما برای کسب درآمد از دانش اختصاصی خود انجام میدهید. این [کسب و کار] چیزی نیست که به خودی خود مطالعه و پیگیری شود.
that's it. :)
امیدوارم پاسختان را گرفته باشید. اگر اینطور نیست، لطفا نظرتان را در کامنتها اعلام کنید تا بیشتر در این زمینه گفتگو کنیم.
حالا میخواهم درمورد اشتباهاتی که ممکن است در مسیر خودیادگیری، انجام دهید [و من هم بسیار انجام دادهام] صحبت کنم. بحث جذابیست :)
راستش را بخواهید، مجموعهی تمام اشتباهات ممکن [برای کسی که میخواهد مسیر خودیادگیری را در پیش بگیرد]، آنقدر زیاد هستند که حقیقتا اگر کسی از ابتدا، مسیر درست و مناسب خودش را پیدا کند و به درستی دنبالش کند، واقعاً باید تعحب کرد. به عقیدهی من، ممکن نیست. اما خب یک درصدی را میگذارم برای شانس و میگویم «احتمالاً» همهی کسانی که مسیر خودیادگیری را در پیش بگیرند، دچار خطاهایی خواهند شد.
اما در این مطلب قرار نیست یک لیست بلند بالا از تمام خطاهای ممکن را بخوانید و رد شوید و احتمالا چند سال دیگر بیایید و خطاهای خاص خودتان را به انتهای لیست اضافه کنید. قصد من این است که درمورد موضوع مهمی به نام «تصمیم گیری» صحبت کنم. در واقع میخواهم به جای ماهی، ماهیگیری یادتان بدهم. پیشنهاد میکنم که بحث تصمیمگیری را از همین امروز جدی بگیرید و درموردش مطالعه کنید. هر کتاب مرتبط با خطاهای شناختی را بخوانید و سعی کنید که آنها را در خودتان شناسایی کنید. در این صورت، احتمالا تواناییتان در انتخاب مسیر و علیالخصوص «تشخیص کنجکاوی واقعی از کنجکاوی القاشده توسط محیط»، بالاتر برود. هدفمان هم همین بود.
یادتان است که قرار بود کنجکاویمان را دنبال کنیم؟ حالا احتمالا ناراحت میشوید اگر بگویم که در اغلب مواقع، کنجکاوی شما صرفا ناشی از محیطتان است و نه چیزی در درونتان (inner voice) و این موضوع حقیقت دارد. بیایید این موضوع را بیشتر بررسی کنیم.
چگونه میتوانیم کنجکاوی واقعی را تشخیص بدهیم؟ این سوال اصطلاحا از آن سوالهای یک میلیون دلاری است. جواب کوتاه ندارد، اما [علاوه بر خطاهای شناختی و…] چیزی که من به تجربه به آن رسیدهام این است که «اگر به اندازهی کافی خودتان را سوالپیچ کنید، متوجه خواهید شد که آیا دنبالهروی یک جماعتی شدهاید، و یا واقعا دارید کنجکاویتان را دنبال میکنید.»
از خودتان بپرسید که «چرا» من میخواهم درمورد فلان موضوع مطالعه کنم. آیا چون از روی تقلید از فردی است که جامعه به او reward داده است؟
«آیا از روی تنبلیست؟» تنبلی، از مهمترین دلایل تصمیمگیری است و بهتر است تنبلیهای خاص خودتان را شناسایی کنید و نگذارید در مواقع حساس بر روی تصمیمگیریتان تاثیر بگذارند. «آیا از روی ناچاریست؟» ناچاری هم بسیار رایج است و بیشتر اوقات، علت تصمیم شما داشتن فقط یک گزینه است.
پاسخ دادن به این مدل سوالات، سخت است، اما به نتیجهاش میارزد. با خودتان صادق باشید. هیج اشکالی ندارد اگر علاقهی شما ناشی از یک هایپ [رسانهای] باشد! بالاخره قرار نیست همواره perfect عمل کنیم. فقط قرار است «بفهمید» که آیا این مسیر، همان مسیر کنجکاویتان است و یا خیر. قرار نیست خودتان را سرزنش کنید. فقط تلاش کنید که این کار (پرسیدن «چرا») را هنگام تصمیمهای مهمتان بیشتر انجام بدهید. پشیمان نخواهید شد.
نکتهی دیگری که در ارتباط با کنجکاوی لازم میبینم اضافه کنم این است که «کنجکاوی، در اغلب مواقع با یک نیاز درونی در ارتباط است». یعنی شما عمیقا به چیزی نیاز دارید و نمود بیرونی آن، به صورت کنجکاوی در میآید. این موضوع را به تجربه حس کردهام و میتوانید نظر شخصی در نظر بگیریدش. اما فکر میکنم که بهتر است به جای پیشنهادِ «کنجکاویتان را دنبال کنید»، از عبارت «نیازهایتان را دنبال کنید» استفاده کنم. تلاش کنید که یادگیریتان را به نیازهای درونیتان گره بزنید. این هم کار آسانی نیست [مخصوصاً برای افرادی مثل ما که در سیستم آموزشیای تربیت شدهایم که هرگز چنین امکانی نداشته است و اتفاقا آنرا سرکوب کرده است]، اما واقعاً ارزشش را دارد. به این معنی که «هر چیزی که به آن نیاز دارید را یاد بگیرید». نه لزوما هر چیزی که در حال حاضر hot topic محسوب میشود و «احساس» میکنید به آن علاقه دارید.
فکر میکنم که تعداد پیشنهادها و نکاتی که در این مطلب مطرح کردم به اندازهای باشد که اگر همینها را [بدون تعمیمدادن و استفاده در جاهای دیگر] در نظر بگیرید و بهشان عمل کنید، حدوداً یک سال از اشتباهات من را نخواهید کرد. واقعاً اغراق نمیکنم. تقریبا همهی نکات بالا را از مسیر خودم و راهنماییهای اطرافیانم یاد گرفتهام و امیدوارم که برایتان مفید بوده باشند.
در بخش بعدی به سراغ منابع خواهم رفت. همانطور که در این مطلب تاکید کردم، من نمیخواهم برای شما roadmap رسم کنم. [با خواندن این مطلب]، منطقی هم نیست که از roadmapهای دیگران استفاده کنید. اما در مطلب بعدی قصد دارم بهترین منابع مرتبط با کارآفرینی و MBA که در سالهای اخیر یافته و مطالعه کردهام را با شما به اشتراک بگذارم. با هدف اینکه نقطهی شروعی باشند بر مسیر خودیادگیریتان در این زمینه و امیدوارم که مفید باشند.
مطلب بعدی را میتوانید اینجا مطالعه کنید.
پینوشت اول: نوشتن این مطلب، بسیار آسان و انتشار آن، بسیار سخت بود. آنقدر ویرایشش کردم تا به بدترین نحو منظورم را نرسانم. شاید علت سر و ته نداشتنش هم همین باشد. :) صحبت کردن راجع به این مدل مسائل کمی برای من سخت است. نمیخواهم آدمها ویژگی «خودپسندی» را به تصوراتشان از من اضافه کنند و متاسفانه، ذات نوشتن مطالب مرتبط با یادگیری و کسبوکار و… مخصوصا به زبان فارسی، این احساس را منتقل میکند که فرد نویسنده احتمالا خود را فرد دانایی و دور از خطایی میداند. چه برسد به اینکه فروتن باشد. در حالیکه فروتنی، از مهمترین ارزشهای زندگی من و یکی از لازمههای مسیر خودیادگیری [که اینجا درموردش صحبت کردیم] است. به هر حال امیدوارم شناختتان از من را با خواندن این مطلب به پایان نرسانید و سایر مطالب را هم نگاه کنید. این جا منبر رفته بودم. بگذریم.
پینوشت دوم: در حال نوشتن مطلبی درمورد unlearning هستم و علت اینکه در این مطلب به موضوع «تاثیر فروتنی در یادگیری» نپرداختم هم همین است. در آن مطلب [که فعلا قصد انتشارش را ندارم]، به خوبی این موضوع را باز کردهام و توضیح دادهام که چه اهمیتی دارد و بودنش چگونه کمک میکند و نبودش چگونه ما را زمین میزند. فقط کافیست که کمی صبر کنید. :)