پیشنوشت اول: اگر دو قسمت قبلی و به خصوص قسمت اول را مطالعه نکرده باشید، احتمالا برایتان تعجبآور و حتی غیرمنطقی به نظر بیاید که چرا دو قسمت از سه قسمت مربوط به تجربهی من از خواندن MBA به «خودیادگیری» مربوط میشود! به همین دلیل، پیشنهاد میکنم که قبل از ادامهدادن به خواندن این مطلب، دو مطلب قبلی را مطالعه کنید. من هم این مطلب را با پیشفرض اینکه شما دو مطلب قبلی را دیدهاید نوشتهام.
پیشنوشت دوم: اگر یادتان باشد، در قسمت دوم تاکید کردم که بهترین مسیر خودیادگیری، از دنبالکردن roadmapهای نوشتهشده توسط دیگران نمیگذرد و بهتر است که «کنجکاوی» و نیازهای درونی، عامل هدایت ما در این مسیر باشد. اما از آنجایی که میدانم [و تجربه کردم که] گامهای ابتدایی این مسیر چقدر اهمیت دارند و با توجه به فیدبکهای شما، تصمیم گرفتم که این مطلب را بنویسم و بهترین منابعی که میشود بوسیلهی آنها، یادگیری مباحث «MBA و علیالخصوص کارآفرینی» را آغاز کرد و ادامه داد را معرفی کنم. میدانم که شاید این مطلب خیلی ارتباط نزدیکی با «تجربهی من از MBA» نداشته باشد، اما بهرحال در این زمینه است و بیایید با اغماض فراوان، جزو همین سری از مطالب دستهبندیاش کنیم. :)
پیشنوشت سوم: لازم میدانم که مجدداً بر این موضوع تاکید کنم که من در حال حاضر کارآفرین نیستم و تا به حال تجربهی راهاندازی استارتاپ هم را نداشتهام. MBA خواندهام و حدود یک سال در فضای استارتاپی مشغول به کار بودهام. میدانم که بهترین فرد برای نوشتن چنین مطلبی نیستم، اما فکر میکنم که تجربهی اندک و تازهام، ممکن است برای کسانی که در ابتدای این مسیر هستند مفید باشد و به همین دلیل، این مطلب را مینویسم.
این مطلب به دو بخش تقسیم میشود. مباحث MBA و مباحث استارتاپی. هرچقدر که تلاش کردم، نتوانستم آنها را در یک عنوان مشترک گرد هم بیاورم و به ناچار، جدایشان کردم. به این صورت احتمالاً خواندناش برای شما هم راحتتر باشد. اگر به کارآفرینی و راهاندازی استارپ علاقهمند هستید، بخش مباحث استارتاپی را هم بخوانید. اما اگر زمان کافی ندارید و صرفا به مباحث مدیریتی و سازمانی علاقهمند هستید، خواندن همان بخش اول (MBA) برایتان کفایت میکند. هرچند که اگر نظر من را میخواهید، همهی منابع معرفیشده در این مطلب از بهترین منابع موجود در اینترنت هستند و آشنایی با آنها، ضرری برایتان نخواهد داشت.
برویم سراغ مباحث مدیریتی و MBA...
این بخش به سه قسمت تقسیم میشود:
نکته: من نام مباحث را از عناوین مطرحشده در دورهی Health MBA ذکر میکنم و ممکن است با عناوین متفاوتی در جاهای دیگر ارائه شده باشند. این مورد را در نظر داشته باشید.
مذاکره و به صورت کلیتر، مهارت ارتباطی را جدی بگیرید. اعتراف میکنم که بشخصه در این زمینه واقعاً افتضاح بودم. نیازی به تعریف نیست و احتمالا بتوانید تصور کنید که یک فرد چقدر میتواند از این نظر ضعیف باشد. اما جای نگرانی نیست، زیرا واقعاً موضوع قابل یادگیری و تمرینی است و میتوانید بسیار تغییر کنید. همانطور که من هم بسیار تغییر کردم. البته من همچنان در حال آموختن این موضوع هستم و شما هم احتمالا شروع یادگیریتان با خودتان و پایانش باز باشد. :)
درمورد منبع یادگیری این موضوع هم باید خدمتتان عرض کنم که من با دورهی اصول و فنون مذاکرهی آقای شعبانعلی (لینک) شروع کردم. پیشنهاد میکنم که شما هم با این دوره شروع کنید.
این دوره بسیار کلی و سرشار از اطلاعات است. دیدتان را باز میکند و احتمالا بعد از گذراندن این دوره، آن را نقطهی عطفی در زندگیتان بدانید! با اتمام این دوره، شما به سطح متوسط میرسید و این سطح واقعاً برای ۹۹٪ پیشآمدهایی که در ادامهی زندگیتان خواهد داشت کافیست. اما اگر میخواهید از این هم بیشتر مطالعه کنید، من در این پست منابعی را معرفی کردهام که [احتمالا به بهترین نحو] میتوانند دانش شما را از سطح متوسط به سطح خوب و بالاتر برسانند. پیشنهاد میکنم که «بسته به نیاز و شرایطتان» از آنها استفاده کنید.
با کمی جستجو، متوجه شدم که چنین درسی در بیشتر دورههای MBA مرسوم ارائه نمیشود. اما ما در دورهی Health MBA دانشگاه شهید بهشتی چنین درسی را داشتیم که اتفاقاً به یکی از بهترین درسهایمان هم تبدیل شد. متاسفانه نمیتوانم محتوای تدریس را منتشر کنم. اما میتوانم به شما پیشنهاد کنم که در این زمینه مطالعه کنید. مدیریت و تیمسازی و کار تیمی، «علم» هستند و بنابراین، قابل یادگیری. همچنین برای اینکه کار شما سادهتر شود، جستجو کردم و نزدیکترین دورهای که مباحثش به مباحث درس ما نزدیک باشد را برایتان پیدا کردم. دورهی teamwork skills: communication effectively in groups (لینک) که توسط دانشگاه کلرادو در سایت کورسرا ارائه شده است.
من این دوره را ندیدهام، اما مباحثش را بررسی کردم و اگر میخواهید در این زمینه مطالعهتان را شروع کنید، احتمالا یکی از گزینههای خیلی خوب باشد. البته کتابهای خوبی هم در این زمینه وجود دارند. اما یادتان باشد که مطالعه در این زمینه، خیلی به نیازتان بستگی دارد و به همین دلیل از ذکر لیست بلندبالایی از کتابها خودداری کردم.
ایدهپردازی و خلاقیت را موضوع سوم و آخر گذاشتم تا بیشتر درموردش صحبت کنم. :) پیشاپیش باید ذکر کنم که نظرات من در این زمینه احتمالاً بسیار کمطرفدار (unpopular) باشند و اگر مخالف هستید، لطفاً نظراتتان را با من به اشتراک بگذارید تا درموردش صحبت کنیم. باید با این موضوع شروع کنم که من به صورت کلی با خواندن کتاب مرتبط با خلاقیت «برای خلاقتر شدن» مخالفم.
کتابهایی مانند «هشتاد و پنج روش خلاقیت»، «دویست روش نوآوری» و «هشتصد نکتهی ایدهپردازی» شما را با الگوهای بیرون کشیدهشده از خلاقیتهایی که در دنیا اتفاق افتاده است آشنا میکنند. اما هرگز به شما یاد نخواهند داد که چگونه با «روش و فلسفهی خودتان» خلاق (creative) باشید. بعد از خواندن آن کتابها، شما در ظاهر خلاقتر میشوید، اما خلاقیتتان تکراریست. به این معنی که الگوی مشابه آن قبلاً در جایی توسط کسی اجرا شده است و شما «نهایتاً» آنرا قرض گرفتهاید. البته ایرادی هم ندارد و اگر کسی متوجه نشود، مشکلی هم بهوجود نخواهد آمد، اما بیایید با هم روراست باشیم. با خواندن این مدل کتابها که اغلب برای فروختهشدن نوشته میشوند، «خلاق» نمیشوید. خلاقترین مردم روی کرهی زمین هم هرگز چنین کتابهایی را نخواندهاند. پس باید قبول کنید که [اگر میخواهید که وافعاً خلاقتر باشید] بهتر است راه دیگری را انتخاب کنید.
قبل از اینکه به نظرم راجع به این موضوع بپردازم، میخواهم شما را با خطری آشنا کنم که نامش را «کوری خلاقیت» میگذارم. به این صورت که ذهن شما فقط الگوهای رایج برای خلاقیت را میشناسد و نمیتواند الگوی جدیدی را به وجود بیاورد. در این صورت است که شما نه تنها خلاق محسوب نمیشوید، بلکه امکان خلاقشدنتان هم کمتر میشود. چرا که بر «خلاقیت نداشتهتان» متعصب خواهید بود. این اتفاق ممکن است در نتیجهی خواندن کتابهایی که در پاراگراف قبل به آنها اشاره شد بیفتد و امیدوارم که منظورم را متوجه شده باشید. در اطرافتان هم اگر بگردید، میتوانید این مدل افراد را پیدا کنید. همانهایی که اگر قرار باشد در چیزی خلاقیت به خرج بدهند، میتوانید خلاقیتشان را حدس بزنید. شخص خاصی به نظرتان رسید؟ :)
اما نظر من چیست؟ به نظر من «خلاقیت قابل یاددادن نیست.» :) اما راههایی برای بهترشدن در آن وجود دارد. موضوعات مهم، اغلب چنین شکلی دارند. «خلاقیت هم از آن دسته موضوعاتی است که که یادگرفتنشان ارزش زیادی دارند، اما به ندرت قابل یاددادن هستند.» اما چه میشود کرد؟ پیشنهاد من این است که با افراد خلاق وقت بگذرانید. این کار واقعاً تاثیر زیادی دارد. البته منظورم این نیست که بروید و یقهی خلاقترین آدمی که میشناسید را بگیرید و به او بگویید که «زود باش! به من خلاقیت یاد بده!». خیر. تلاش نکنید. این حرکت نتیجه نمیدهد. :)
به نظر من، خواندن کتابهای مربوط به زندگینامهی افراد خلاق، میتواند شروع خوبی باشد. برای مثال، من این دو کتاب را به شما معرفی میکنم. زندگی نامهی جاناتان آیو، مدیر بخش طراحی اپل از سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۱۹. و زندگی نامهی ادموند کتمول، مدیرعامل شرکت پیکسار. کتاب اول، ترجمه ندارد و کتاب دوم، با عنوان «کارخانهی خلاقیت» ترجمه شده است. هر دوی این افراد از خلاقترین انسانهایی هستند که تا به حال بر روی کرهی زمین زندگی کردهاند و قطعا بررسی زندگی و دیدگاههایشان برای کسی که میخواهد خلاقتر شود، موثر خواهد بود.
پس از این، میتوانید افراد خلاق اطرافتان را تشخیص دهید و به مرور، شما هم خلاقتر شوید. نکتهی دیگری هم که پس از خواندن این کتابها متوجه خواهید شد این است که بینش و فلسفهی یک فرد خلاق، «بسیار متفاوت» با سایر افراد است. نه کمی متفاوت و این، دقیقا چیزی است که باید یاد بگیرید. در واقع من معتقد هستم که خلاقیت یک فرد، محصول جانبی (byproduct) بینش و فلسفهی آن فرد است و «برای تبدیل شدن به فردی خلاق، باید بر روی بینش و فلسفهتان کار کنید.» موقع خواندن این کتابها، تلاش کنید که خودتان را جای آن فرد بگذارید و از دریچهی چشم او به دنیا نگاه کنید. به این صورت میتوانید پس از مدتی آن بینش (intuition) را درونیسازی (internalize) کنید و در «بلندمدت» خلاقتر شوید.
همچنین پیشنهاد میکنم که با کودکان [که هنوز به مدرسه نرفتهاند] وقت بیشتری را بگذرانید. گروه آنها، به طور متوسط خلاقترین گروه انسانها است و حیف است که یادگیری از آنها را از دست بدهید. در واقع این حرف من هم از اعتقاد دیگری سرچشمه میگیرد و مایلم که درمورد آن هم توضیح بدهم. من معتقد هستم که «خلاقیت به وجود نمیآید، بلکه کشته میشود.» نمودار میزان خلاقیت انسانها با گذر زمان (سن) شدیداً نزولی است و از یکجایی به بعد به صفر میل میکند (منبع). من عاملش را چیزی جز سیستم آموزشی نادرست نمیدانم. اگر پدر یا مادر هستید، لطفا این موضوع را جدی بگیرید. سیستم آموزشی ما دارد «مهمترین مهارتی که یک انسان میتواند داشته باشد» را به سادگی از بین میبرد و تنها شما میتوانید کاری برای فرزندتان بکنید. یادتان باشد که خلاقیت، مهمترین داشتهی ما در عصر هوش مصنوعی است و اگر امروز به فکر آن نباشید، چند سال دیگر عمیقاً پشیمان خواهید شد.
همانطور که از عنوان این بخش مشخص است، اینها «ابزار» هستند. چیزهایی که قرار است کیفیت و یا کمیت کارهای شما را افزایش بدهند. پس بسته به نیازتان در بازههای مختلف زمانی بهتر است آنها را یاد بگیرید. البته لیست ابزارهایی که میتوانند در این دسته قرار بگیرند، بسیار فراتر است و من صرفا ابزارهای مرتبط با MBA را آوردهام. حتی نه همهی ابزارهایش، بلکه فقط آنهایی را که فکر میکنم عمومیتر هستند و به درد «اغلب» افراد میخورند را آوردهام. بیایید با هم بررسیشان کنیم.
مدیریت پروژه، به جرئت مهمترین ابزاریست که برای پیشبرد یک کار، مدیریت یک تیم و یا ساختن یک محصول به کارتان خواهد آمد. مهم نیست که چه کاری را قرار است انجام دهید، اگر مدیریت پروژه را خوب یاد بگیرید، آنرا «بهتر» انجام خواهید داد. برای یادگیری این موضوع، دورههای آنلاین بسیار زیاد و خوبی وجود دارد و میتوانید بسته به نیاز و سلیقهتان آنها را بگذرانید. اما دورهی مدیریت پروژهی گوگل (لینک)، به عقیدهی من بهترین دوره برای شروع است.
میدانم که مدت زمان لازم برای اتمام تمام کورسهای آن بسیار زیاد است، اما شما قرار نیست تمام کورسهایش را بگذرانید. من هم همهی کورسها را نگذراندهام. با کورس اول شروع کنید. پس از گذراندن آن، ۹۹٪ چیزهایی که در آینده به کارتان خواهد آمد را یاد گرفتهاید. اما اگر قرار است کار بسیار تخصصیای در این زمینه انجام دهید، بهتر است بقیهی کورسها را هم بگذرانید و در غیر این صورت، نیازی به آنها نخواهید داشت.
حالا بیایید به سه موضوع مهم بپردازیم که ذکر آنها مهمتر از منبعیست که برای یادگیری این موضوع انتخاب کردهاید!
۱- نکتهی اول این است که هنگام گذراندن این دورهها، سعی کنید بیش از پیش «تفکر انتقادی» داشته باشید. علت من از بیان این هشدار، این است که مدیریت پروژه، علمی بسیار قدیمی و سرشار از آموزههایی است که دیگر به کار نمیآیند. دنیای ما، در حال حاضر سریعتر از همیشه در حال تغییر است و استفاده از روشهای قدیمی مدیریت پروژه، ممکن است برایتان مشکلساز شود. البته بسیاری از روشهای سنتی همچنان هم به خوبی کار میکنند و ممکن است هرگز به روش دیگری نیازمند نباشید، اما به هرحال، منطق حکم میکند که شرایط را بسنجید، با ابزارهای جدیدتر آشنا باشید و بسته به وضعیت موجود ابزارتان را انتخاب کنید. این را هم بگویم که agile project management به همین منظور [در سال ۲۰۰۱] به وجود آمده است و شدیداً هم به کارتان خواهد آمد. سعی کنید آنرا بیشتر و بهتر از سایر روشها بیاموزید.
۲- نکتهی دوم این است که سعی کنید در کنار مدیریت پروژه، درمورد مدیریت محصول هم مطالعه کنید. دیدگاههای آنها، بعضاً تلاقی و تضاد دارند و بررسی این تفاوتها، میتواند دید شما را بازتر کنند. مثلاً خیلی رایج است که میگویند مدیران پروژه صرفاً به دنبال اتمام «پروژه» هستند و مدیران محصول، به دنبال حل «مسئله» و این دو موضوع گاهی با یکدیگر متفاوت میشوند. این حکم، همه جا صدق نمیکند. اما مصداقهایی از آن را دیدهام و لازم بود که برای شما هم بیانش کنم، اما بیشتر از این بازش نمیکنم.
۳- نکتهی سوم و آخر هم این است که مدیریت پروژههای نرمافزاری را یاد بگیرید. مهم نیست که کارتان در حال حاضر به نرمافزار مرتبط میشود یا خیر، از یادگرفتن این موضوع پشیمان نخواهید شد. برای این نکته علتهای زیادی هم مطرح است اما من در اینجا میخواهم به دو تا از آنها اشاره کنم.
علت اول آنکه افراد فعال در دنیای نرمافزار، پیشروترین افراد در حل مسائل و بالطبع مدیریت آنها و مدیریت پروژه هستند. یادگیری و پیگیری این موضوع، باعث میشود شما در جریان روشهای جدید مدیریت پروژه قرار بگیرید و با رشد مدیریت پروژه، شما هم مدیر پروژهی بهتری شوید. چنانچه همین افراد agile را اختراع کردند و مدیریت پروژه را از آن چیز غیرقابل استفاده، به چیزی که الان هست تبدیل کردند. علت دوم هم این است که این موضوع، واقعا به کارتان خواهد آمد. ممکن است امروز هیچ پروژهی نرمافزاری را مدیریت نکنید، اما احتمالش بسیار بالاست که در آینده چنین کاری انجام دهید.
یادتان باشد که ترند دنیای ما، رفتن از atom به bit یا digitalization است و روز به روز اهمیت محصولات نرمافزاری بیشتر میشوند. با افزایش اهمیت این مدل محصولات، شما هم ممکن است در ساخت چنین محصولاتی دخیل باشید و به کارتان بیاید. برای یادگیری این موضوع هم دورهی software product management دانشگاه آلبرتا (لینک) را پیشنهاد میکنم. بشخصه چند وقت است که این دوره را شروع کردهام و چند کورس از آن را به اتمام رساندهام. همهی کورسها بسیار ارزشمند و قابل فهم طراحی شدهاند و در کنار یادگیری، لذت زیادی هم خواهید برد.
یکی از علل تغییر روشهای مدیریت پروژه در گذر زمان، تغییر منابع است. این تغییر را با توجه به روندها میتوان تا حدی متوجه شد، اما بهتر است به صورت جدی این موضوع را بررسی کنید. در گذشتهی نهچندان دور، هزینهی فعالیت کامپیوترها برای شرکتها و سازمانها بیشتر از هزینهی فعالیت انسانها بود. به همین دلیل، ما [در آن زمان] پروسههای خطیای (linear) را میبینیم که فعالیت آدمها را فارغ از نوع فعالیتشان ترویج و ترجیح میدهند. حتی اگر کارهای بیمعنی و تکراری زیادی را انجام دهند. اما در حال حاضر، هزینهی فعالیت انسانها بسیار بیشتر از کامپیوترها شده است و این موضوع، باعث میشود که اگر قرار است پروسهای را برای یک سازمان طراحی کنیم، ترجیحمان بر استفادهی حداکثری از زمان اندک انسانها [و اگر میشود، استخدام کمترین تعداد انسان ممکن] و سپردن کارها به کامپیوترها [تا جای ممکن] باشد.
به همین دلیل است که میگویم باید به روندهای مدیریت پروژه [و هر ابزار دیگری که در کارهایمان استفاده میکنیم] دقت کرد و آنها را در نظر گرفت. میدانم که این موضوع احتمالا برای شما سطحی و واضح به نظر میرسد، اما اگر نگاهی به وضعیت [سازمانهایی که با همان شیوههای قدیمیشان کار میکنند] بیاندازید، متوجه خواهید شد که این موضوع آنقدرها هم واضح و قابل فهم نیست.
علت من از بسطدادن موضوع بالا هم تاثیر آن در مدل فکرکردنمان به ابزارها است. نباید یادمان برود و اتفاقاً در انتهای تقریباً هر دورهی [درست و حسابی] مدیریت پروژه تاکید میکنند که باید بهترین تصمیم ممکن را «با توجه به شرایط» گرفت! نه با توجه جدیدترین روش ممکن یا روشی که در جای دیگری بهترین جواب را داده است! پس مدیریت پروژه، همان درس «استراتژی« و در مقیاس بزرگتر، هنر «تصمیمگیری» است.
مدیریت منابع انسانی هم از آن موضوعات دشوار است. من در حال حاضر اصلاً در آن خوب نیستم و تقریبا هر روز درموردش میخوانم. از آنجایی که هنوز آنقدری مطالعه نکردهام و سواد ندارم که بهترین منابع را معرفی کنم، این موضوع را خالی میگذارم تا در آینده هر زمان که احساس کردم صلاحیت نوشتن این بخش را دارم، آنرا تکمیل کنم.
بازاریابی به کارتان خواهد آمد. حتی اگر مستقیم نباشد، غیرمستقیم به کارتان خواهد آمد. پیشنهاد من برای یادگیری بازاریابی مطالعهی کتابهای آقای ست گودین است. او لیسانس علوم کامپیوتر دارد و از دانشگاه استنفورد در رشتهی MBA فارغالتحصیل شده است. به نظر من، کتابهای او بهترین منبع برای یاگیری بازاریابی هستند. پیشنهادم به شما هم این است که با کتاب «این است بازاریابی» و «گاو بنفش» [که توسط نشر آموخته چاپ شدهاند] شروع کنید و به مرور، «هر» تعداد کتاب که میتوانید از ایشان بخوانید! فرد جالبیست و چیزهای زیادی برای یادگیری دارد. حرفهایش برخلاف بسیاری از افراد این حوزه «زرد» محسوب نمیشود و پیشنهاد میکنم دنبالش کنید.
در ارتباط با بازاریابی هم ذکر این نکته را ضروری میدانم که بسیاری از آموزههای بازاریابی دیگر قدیمی شدهاند. دقیقا به مانند اتفاقی که برای مدیریت پروژه افتاده است، اما شدیدتر! شرکتهای بزرگ دیگر به مانند قبل به بازاریابی نمیپردازند. بودجهی تحقیق و توسعهی اپل ۲۰ برابر بودجهی بازاریابیاش است. شرکتهایی مثل تسلا و اسپیس ایکس اصلاً بازاریابی نمیکنند! مهمترین محصول چند سال اخیر دنیا (ChatGPT) هم بدون بازاریابی راهی بازار شد و در پنج روز توانست یک میلیون کاربر جذب کند!
برای اینکه با دیدگاههای متفاوتی از بازاریابی مواجه شوید، پیشنهاد میکنم که ابتدا کتاب product-led growth و این سایت (PLG collective) را مطالعه کنید. البته اگر دانش بازاریابی زیادی ندارید، احتمالا متوجه شدت رادیکال بودن آن نمیشوید و این مورد طبیعی است، اما اگر کورسهای بازاریابی قدیمی و کتابهای بیست سال پیش را مطالعه کرده باشید، متوجه خواهید شد که تا چه اندازه دیدگاه دنیا به این موضوع تغییر کرده است.
همچنین بهتان پیشنهاد میکنم که درمورد داستان رشد (growth) شرکتهای مختلف بخوانید. مثلا اگر با پینترست و داستان رشد آن (لینک) آشنا باشید، میدانید که تاثیر بازاریابی بر پینترست، چیزی کم از عصای موسی نداشت! راستی میدانید که بنیانگذار پینترست (آقای Ben Silbermann)، مدتی دانشجوی پزشکی بوده است؟ :)
من قصد نداشتم که مدیریت مالی را به این لیست اضافه کنم، چرا که بسیار گسترده و [به عقیدهی من] محصول جانبی یادگیری علوم دیگریست. البته سطحی از آن که به کارمان میآید را میگویم. نه سطحی از آن که با پژوهشهای کلان به حل مشکلات سازمانهای بزرگ میپردازد. البته میتوان آنرا علم هم به حساب آورد، چرا که مبانی دارد و در دانشگاهها، در مقطع لیسانس هم تدریس میشود، اما پیشنهاد من برای یادگیری مدیریت مالی [در سطح مبتدی و بسیار عمومی]، شروع با چیزهای دیگری است که در ادامه به آنها خواهم پرداخت.
نظر من این است که اگر شما دروس اقتصاد خرد (microeconomics) و حسابداری (و با تاکید بیشتر بر اقتصاد خرد) را گذرانده باشید، نیاز زیادی به یادگیری مدیریت مالی نخواهید داشت، اما اگر قرار است در بخش مالی و اداری یک شرکت مشغول به کار شوید، قطعا دانستن مبانی و اصول آن به کار شما خواهد آمد. به همین منظور من دورهی Principles of microeconomics, MIT 14.01 با تدریس استاد Jonathan Gruber (لینک) را برای اقتصاد خرد و کتاب «اصول حسابداری ۱»، نوشتهی دکتر ایرج نوروش و دکتر غلامرضا کرمی (لینک) را برای حسابداری پیشنهاد میکنم.
اگر با اصول حسابداری و اقتصاد خرد آشنا شدید و میخواهید که بیشتر در این زمینه مطالعه کنید، دورهی کوتاه و فشردهی زیر (foundation of finance) بهترین انتخابتان خواهد بود.
این دوره توسط آقای Aswath Damodaran (استاد دانشگاه نیویورک) تدریس شده است و بسیار دقیق و اساسی است. با زبانی نسبتا ساده اغلب مفاهیم را توضیح میدهند و در کنار ویدئوی تدریس، نمونهسوالاتی از درس همان جلسه بههمراه پاسخ نیز وجود دارد که میتوانید خودتان را با آنها محک بزنید.
نکتهی اول این است ترجیحا این مباحث را به زبان فارسی یاد نگیرید! مگر تحت شرایطی که مطمئن هستید در هیچ زمانی در هیچ فعالیت مالی بینالمللیای شرکت نخواهید کرد. چرا که در آن صورت مجبور خواهید بود که مجددا این مباحث را به زبان انگلیسی یاد بگیرید و این پیشنهاد، صرفا برای جلوگیری از یکسری دوباره کاریها است. برای مثال، شما میتوانید در زبان فارسی بهجای کلمهی balance sheet از «بیلان» و یا «ترازنامه» استفاده کنید. اما این واژهها که در بهترین حالت ترجمهی کلمه به کلمهی معادل انگلیسیشان هستند، معنای دقیقی در زبان فارسی ندارند و از این نظر هم بهتر است که از همین ابتدای کار این اشتباه را نکنید.
نکتهی دوم هم این است که مباحث مالی و عللالخصوص سرمایهگذاری بسیار کمتر از آنچه باید در MBA بهشان پرداخته میشود. این موضوع درمورد گرایشهای مالی MBA هم تقریبا صادق است و اگر به این موضوعات علاقهمند هستید و یا شغلتان در این زمینه است، بهتر است اصلا به دروس MBA کفایت نکنید و بسیار فراتر بروید. هرچند که مطالعات بهروز این زمینه به سرعت صنعتی مانند نرمافزار منتشر نمیشوند، اما با جستجو در اینترنت میتوانید منابع بسیار ارزشمندی را بیابید.
هر چقدر که یادگیری حقوق را جدیتر بگیرید، بهتر است. فرقی نمیکند که حقوق کسب و کار باشد، حقوق شهروندی باشد و یا حتی حقوق راهنمایی و رانندگی! اما بحث ما به MBA مربوط است. شما باید بدانید که شرکتها چطور کار میکنند. قواعد ثبت آنها چیست و چه انواعی دارند. قانون چه چیزهایی را منع کرده است و چه چیزهایی مشمول معافیت مالیاتی میشوند.
داشتن یک دانش حتی اندک در این زمینه، دو امتیاز بزرگ برایتان خواهد داشت.
۱- امتیاز اول آنکه شبکههای اجتماعی، کلاهبرداران و حتی بعضاً وکلای حقوقی به سادگی نمیتوانند سرتان کلاه بگذارند. یعنی شما یک اصولی را بلد هستید. چند ماده از قانون تجارت الکترونیک را به یاد دارید و هر حرفی که شنیدید را باور نخواهید کرد. چرا که درستش را میدانید [و یا به دلیل آشنا بودن با مباحث و منابع و… میتوانید در فرصت کمی درستش را متوجه شوید].
۲- امتیاز دوم هم این است که میتوانید با وکلایتان به خوبی در این زمینه گفتگو کنید. این مورد واقعاً مهمتر است. اگر شما هیچ چیزی از موضوعات حقوقی ندانید، گفتگوی موثری بین شما و کسی که قرار است در این زمینه کمکتان کند شکل نخواهد گرفت و در این صورت باید به جملهی «خودتان یک کاریش بکنید آقای وکیل، من نمیدانم» بسنده کنید [و نهایتاً هم یا مشکلتان حل نخواهد شد، یا هزینهی زیادی را به دستتان خواهد گذاشت]. درست همانطور که داشتن سطح پایهای از علم پزشگی و مراقبتهای اولیه برای همهی مردم ضروری است.
برای یادگیری حقوق کسب و کار پیشنهاد میکنم کتاب «صفر تا صد حقوق کسب و کار» نوشتهی دکتر بیات را بخوانید. کتاب بسیار جذاب نوشته شده است و با ذکر خلاصهای در کنارههای هر صفحه، یادآوری را هم برایتان سادهتر خواهد کرد.
درس مدیریت برند در دورهی health MBA بسیار جالب ارائه شده بود. من اما مطالعاتم را فراتر از آن نبردم و سوادم در این موضوع، کمتر از آن است که تشخیص دهم کدام مطلب خوب و کدام مطلب غیرخوب است. به همین دلیل، نوشتن این بخش را [همانند بخش مربوط به مدیریت منابع انسانی] هم به زمانی موکول میکنم که منابع جدی و دستاول این موضوع را مطالعه کرده باشم و حرفی برای گفتن در این زمینه داشته باشم.
همانطور که قبلاً هم اشاره کردهام، MBA برای کسی که میخواهد در مسیر راهاندازی استارتاپ حرکت کند بهینه نشده است. در واقع گروه هدفِ دوره و یا رشتهی MBA، مدیران و کسانی هستند که قرار است در سازمانهای بزرگ فعالیت کنند. سازمانهایی که میزان قطعیت، سرعت تصمیمگیری و اهداف متفاوتی با استارتاپها دارند. به همین دلیل ضروری است که اگر میخواهید وارد پروسهی راهاندازی استارتاپ و یا کلاً فعالیت در این فضا شوید، ملزومات مورد نیاز آنرا به صورت جداگانه یاد بگیرید. این کار به مراتب از یادگیری خود MBA سختتر است.
اما من در ادامهی این مطلب قصد دارم تجربهی یک و نیم سال اخیرم را برای شما مطرح کنم، تا با اشتباهات من آشنا شوید و اگر قرار بر اشتباهکردن است، اشتباه جدیدی را انجام دهید! عنوان این بخش را میتوان «چیزهایی که در MBA یاد نمیدهند» هم در نظر گرفت، اما میدانید که من به عنوانهای اصطلاحاً بازاری علاقهای ندارم و به همین دلیل، «مباحث استارتاپی» را انتخاب کردم. :)
برای آشنایی با فضای استارتاپی، بهتر است از منابع دسته اول کمک بگیرید. باید این نکتهی بسیار مهم را در همین ابتدای امر خدمتتان ذکر کنم که تشخیص آموزههای خوب و مفید از آموزههای بد و غیرمفید، در دنیای استارتاپها بسیار کار سختی است. یکی از بزرگترین و پرهزینهترین اشتباهاتی که من انجام دادم هم در همین زمینه است. ساده بگویم. به سختی میتوانید آموزههای درست و حسابی استارتاپی را پیدا کنید، چرا که معمولاً در ویترین توجه مخاطب [که شما باشید] نیستند.
این حرفها را میتوانید تا حدی کلی در نظر بگیرید، اما امیدوارم ساده از کنار آنها رد نشوید. باز هم صریح و روراست میگویم. همهی چیزهایی که هفتهای یکبار پوستر کارگاهاش را در کانالهای تلگرام و یا صفحات اینستاگرام میبینید، به دردتان نخواهند خورد! مثال نمیزنم تا کسی به خودش نگیرد. :) اما یادگیری بسیاری از چیزها، در این فضا، صرفاً برای شوآف و نمایشدادن است و نهایتاً به درد تدریس در کارگاه دیگری و برای دانشجویان و افراد ناآگاه دیگری میخورد. در ادامه، تلاش میکنیم راهکاری را برای این وضعیت ارائه کنیم، اما اول بیایید تکلیف آزمونهایی که قرار است از شما کارآفرین بسازند را مشخص کنیم. :)
بسیاری از دوستانم را میبینم که برای آغاز مسیر کارآفرینیشان، به سراغ مطالعه برای آزمونهایی مانند المپیاد کارآفرینی میروند. این واقعا اشتباه است. شما برای آشنایی با فضای استارتاپ، نیازی به شرکت در «المپیاد کارآفرینی» ندارید! در واقع اگر قصدتان «یادگیری» درمورد کارآفرینی، استارتاپ و… است، بهتر است کلاً در این مدل آزمونها شرکت نکنید. زیرا بعداً متوجه خواهید شد که یکی از red flagها را pass کردهاید! البته ممکن است اهداف دیگری داشته باشید [و یا اصلاً قصد ورود جدی به این فضا را ندارید و صرفاً با هدفِ گرفتن امتیازات دانشجویی پا در این مسیر بگذارید]. اینها را میفهمم. اما اگر قصد دارید در آینده کارتان را به این موضوع گره بزنید و تا اینجای مطلب من را خواندهاید (!)، پیشنهاد این برادر کوچکتان را قبول کنید و بیخیال این آزمونها شوید. علتش را در ادامه توضیح خواهم داد.
من یکجورهایی شانس آوردم که در این مسیر وارد نشدم، امیدوارم شما هم یا شانس بیاورید، یا کسی آگاهتان کند. علت حرفم را هم توضیح خواهم داد. المپیاد کارآفرینی، آزمونواره کردن راهاندازی استارتاپ است و این نقطه، دقیقاً شروع بدبختیست. میدانید که هر آزمونِ موجود در دنیا، قابل هک (hackable) است. یعنی میشود با خواندن و حفظ چیزهایی، نتیجهی بهتری گرفت و بهترین دانشمند آن حیطه لزوماً نمیتواند آن را قبول شود! البته اگر با حفظکردن چند کتاب خاص و خلاصهنویسی آنها و زدن تستهای سالهای گذشته برای نتیجهی بهتر، آزمون را با موفقیت پشت سر بگذارید، بهتان جایزه میدهند و تقدیر میشوید. اما با واردشدن در این «آزمون»، دو چیز را [به صورت ناخواسته] از دست میدهید.
اول اینکه دنیای استارتاپها hackable نیست و افرادی که تلاش کردند [و میکنند که] در این فضا هم مانند تستهای آزمونهایشان رفتار کنند، پس از مدتی به این نتیجه خواهند رسید که استارتاپ، نمیشود و نمیگیرد. :) با موفقیت در مسیر المپیاد کارآفرینی، به احتمال زیاد شما هم به خیل این افراد میپیوندید. در واقع، شما هککردن آزمون [که در تمام دوران تحصیلتان تمرین کرده بودید] را در فضای کارآفرینی هم به صورت حرفهایتر یاد خواهید گرفت و unlearn کردن این موضوع، به شدت کار سختیست. بسیار سخت و تقریباً ناممکن. البته میدانید و میدانم که وقتی از افراد حرف میزنیم، همواره استثنا وجود دارد و به همین دلیل، این موضوع را لازم به ذکر ندیدم. بیشتر از این توضیح نمیدهم و برای مطالعهی بیشتر درمورد این علت، پیشنهاد میکنم به این مقاله (the lesson to unlearn) مراجعه کنید.
مورد دوم هم آنکه شما با موفقیت در این آزمون، به «توهم دانایی» شدیدی دچار خواهید شد. نمیدانم این توهم از جایزه و تقدیری که میشوند میآید، و یا از کتابهایی که نسخهی همهجانبه برای استارتاپها میپیچند و منابع اصلی این آزمونها هستند. اما هرچه که باشد، موفقیت در این آزمونها coachableبودن (قابل راهنمایی و هدایت بودن) و فروتنی شما را به شدت کاهش میدهد. دقیقاً همان چیزهایی که موقع ارائه به سرمایهگذار، مهمترین عامل برای موفقیتتان خواهند بود. امیدوارم منظورم را به خوبی رسانده باشم.
حالا احتمالاً پیش خودتان فکر میکنید که برای شروع یادگیری درمورد استارتاپها چه منبعی بهترین است، چه کار باید بکنیم و... بیایید در این زمینه صحبت کنیم.
قبل از معرفی منابع، میخواهم نکتهای را ذکر کنم که فهمیدناش یک سال از من زمان گرفت و اگر در ابتدای مسیر کارآفرینیتان هستید، احتمالا به دردتان بخورد. چیزی که من میخواهم بگویم این است که مهمترین مهارت شما بعنوان یک کارآفرین، «توانایی درست فکرکردن» است. همهی مهارتهای دیگر را به راحتی و با مشاهدهی چند کورس و یا مطالعهی چند کتاب یاد خواهید گرفت. اما امان از درست فکرکردن! به نظر من، خوبشدن در این مهارت [که بسیار هم نادر است]، محصول جانبی خوبشدن در حجم زیادی از علوم فکری است. از فلسفه و روانشناسی گرفته تا آمار و اقتصاد.
اما هدف من از بیان این موضوع، این نیست که بگویم باید فلسفه یاد بگیرید. خیر. من میخواهم از این نکته برای تشخیص منابع استفاده کنید. همانطور که خودم استفاده میکنم. به این صورت که اگر دیدید یک منبع به خوب فکرکردن شما کمک میکند و با این هدف طراحی شده است، احتمالا از منابع خوب برای شما [بعنوان بنیانگذار یک استارتاپ] میباشد و اگر دیدید منبعی به شما «فکر» میدهد، احتمالا منبع خوبی برایتان نباشد. این معیار، تنها یکی از معیارهای تشخیص منبع خوب از غیرخوب است، اما خیلی خوب کار میکند. امتحانش کنید.
ذکر این موضوع هم لازم است که در دنیای استارتاپها، تقریباً هیچ چیز «صفر و یکی»ای نداریم و همه چیز «صفر و صدی» است. به همین دلیل، عناوین این بخش را طوری انتخاب کردم که حس «باید حتماً اینها را بخوانم» منتقل نشود. شما ممکن است هیچ کدام از این چیزها را نشناسید و یک استارتاپ موفق را بسازید. همچنین ممکن است تمام این مطالب را حفظ شوید و نتوانید ذرهای موفقیت کسب کنید. اما این دو «ممکن است»ها احتمال یکسانی ندارند و به همین دلیل، یادگیری این موضوعات صرفاً قرار است «احتمال» موفقیت شما را افزایش دهد.
در این بخش، تلاش میکنم که منبعی را معرفی نکنم و صرفا به گفتن «نام» موضوعات بسنده کنم. چرا که تعداد منابع بسیار زیاد است و من هم در ابتدای مسیر. هم تواناییام در تشخیص خوب و غیرخوب به اندازهی کافی بالا نرفته است، هم این مطلب به اندازهی کافی طولانی شده است. ضمناً فکر میکنم که تا به اینجای کار، نکات خوب و مهمی را ذکر کردهام و رعایت همین نکات به ظاهر ساده، شما را به یافتن همان منابعی که میشد در اینجا ذکرشان کرد هدایت خواهد کرد.
یکی از موضوعاتی که خوب است درموردش یاد بگیرید، «تفکر دیزاین» یا design thinking است. سعی کنید آنرا به مثابهی «ابزار» نگاه نکنید و هر چقدر که میتوانید در آن بهتر شوید. هرچه تفکر دیزاین بهتری داشته باشید، حل مسئله (problem solving) برایتان راحتتر خواهد بود و این، یکی از مهمترین کارهای شما در استارتاپ است. بشخصه چندین کتاب در این زمینه خواندهام و در چند کارگاه مرتبط هم شرکت کردهام، در دورهی MBA هم این موضوع به ما آموزش داده شد، اما چیزی بهتر از این منبع برای «شروع» یادگیری سراغ ندارم. حتما یک نگاهی به آن بیاندازید، چرا که نتوانستم آنرا ذکر نکنم!
در ابتدا قرار بود موضوعات دیگری را هم ذکر کنم اما یکی از دوستانم ایدهای را مطرح کرد که فکر میکنم اگر آنرا در نظر بگیرید، به فایدهی بیشتری در زمان کمتری برسید. ایشان [که از بنیانگذاران یک استارتاپ به شدت موفق هم هستند] نظرش این بود که بهتر است در ابتدا دورهی How to start a startup که توسط YCombinator در دانشگاه Stanford (لینک) برگزار شده است را ببینید و سپس بسته به نیازتان مهارتهایی که باید یاد بگیرید را انتخاب کنید.
این دوره، در سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۷ برگزار شد. هرچند که مباحث و محتوای صحبتهای هر دو دوره شبیه به یکدیگر است، اما پیشنهاد من دورهای است که در سال ۲۰۱۴ برگزار شد. مباحث در حد آشنایی هستند و مدرسین آن از موفقترین افراد فعال در فضای استارتاپی دنیا محسوب میشوند. پیشنهاد میکنم که آنها را دنبال کنید، چرا که چیزهای زیادی برای یادگرفتن دارند.
فلذا من از ذکر اسامی نقشها و مهارتهای مورد نیاز برای فعالیت در استارتاپ خودداری میکنم و آن را به خودتان میسپرم. این موضوع، استارتاپ به استارتاپ و صنعت به صنعت متفاوت است و تحت هیچ شرایطی نمیشود نسخهای کلی را برای همه پیچید.
ما به تازگی ساختن پادکستی را شروع کردهایم که به همین موضوع مربوط میشود! ما در «پادکست ۳۰دی» قرار است کتابهایی که حرف ارزشمندی دارند را به شما معرفی کنیم. تم فصل اول هم دیزاین و نوآوری است و اگر قصد فعالیت استارتاپی را دارید، آشنایی با این موضوعات و مطالعهی کتابهایی که در این پادکست بررسی خواهیم کرد احتمالا به کارتان بیاید. بیشتر از این توضیح نمیدهم و با گوشدادن به یک اپیزود از پادکست ۳۰دی متوجه قضیه خواهید شد! :)
کانال تلگرام ما: https://t.me/Podcast30D
لینک سایر صفحات ما را هم در کانال تلگراممان خواهید یافت.
دقت کنید که شما بهتر است «مطالب» آنها را دنبال کنید، نه خود آنها را. همانطور که بارها گفتهام هیچ امتیازی در «طرفداری» از یک شخص خاص وجود ندارد و من هم طرفدار این افراد نیستم. مطالب مفیدی دارند که مطالعهی آنها به کارتان خواهد آمد و بهتر است از همین حالا مراقب تعصبتان باشید. چرا که یادگیری از یک شخص، محبتی را از آن فرد در دل شما قرار خواهد داد و این عامل، ممکن است باعث شود که اشتباهات و نظرات نادرستش را نبینید. همچنین من سعی میکنم که توضیحات زیادی را در این بخش مطرح نکنم. چرا که با جستجو در اینترنت هر چیز لازم را خواهید یافت. کار من در اینجا صرفاً بیان تجربهام و راههایی برای یادگیری کمی بهتر از این افراد است.
۱- پاول گراهام (Paul Graham): به او PG هم میگویند و یکی از عمیقترین آدمهاییست که میتوانید پیدا کنید. من نوشتههای او را در وبلاگش (لینک) میخوانم و در توییتر (لینک) هم دنبالش میکنم. صحبتهای جالب و ارزشمند دارد و بهتر است مطالعهی مطالب او را با وبلاگش و به صورت اختصاصیتر، با مطالب how to start a startup (لینک) و before the startup (لینک) شروع کنید.
۲- رید هافمن (Reid Hoffman): دیدگاه متفاوتی با بسیاری از مدرسین کارآفرینی و استارتاپ دارد. مطالب مهمی در زمینهی پلتفرمها دارد که من هم در گذشته بسیار به او ارجاع دادهام. پیشنهاد میکنم که مطالعهی مطالب او را با کتاب blitzscaling (لینک) شروع کنید. پس از آن به سراغ پادکست Masters of scale (لینک) بروید و اپیزودهای گفتگو با اریک اشمیت (لینک) و برایان چسکی (لینک) را در اولویت قرار دهید. یک خبرنامه هم در لینکدین (لینک) دارد و در سایت Greylock (لینک) هم مطالب بسیار مفیدی [مانند مقالهای که در قسمت اول به آن اشاره کردیم] را نوشته است. اگر فرصت کردید نگاهی هم به آنها بیاندازید.
۳- نوال راویکانت (Naval Ravikant): حرفهای او بسیار جالب و قابل تاملاند. من او از طریق پادکست joe rogan (لینک) شناختم و سپس در توییتر (لینک) دنبالش کردم (البته بهتر است این اکانت را دنبال کنید) و نهایتا هم به پادکستش (لینک) رسیدم و مطالب پادکستش را هم بعضاً مطالعه کردهام. پیشنهاد میکنم نگاهی به آنها هم بیاندازید.
۴- پیتر تیل (Peter Thiel): اینجا داستان آشناییام با پیتر تیل را نوشتهام. فرد بسیار جالبیست و تفکر مستقلی که او دارد را به ندرت در افراد دیگر خواهید یافت. مطالعهی مطالب او را بهتر است با کتاب zero to one (لینک) شروع کنید و سپس در یوتیوب به دنبال مصاحبههایش بگردید. چرا که مطالب زیادی از او وجود ندارد. اگر به کتاب صفر تا یک علاقهمند شدید، پیشنهاد میکنم یادداشتهایی که من بر روی این کتاب نوشتهام (لینک) را هم یک نگاهی بیاندازید.
۵- بیل گرلی (Bill Gurley): من او را از طریق سریال super pumped که مربوط به داستان Uber است (لینک) شناختم. کم مینویسد، اما مطالبش بسیار خوباند. برای مطالعهی مطالب او که در وبلاگش (لینک) مینویسد، پیشنهاد میکنم با مطلب Not all markets are created equal (لینک) شروع کنید. سپس مطلب Not all revenues are created equal (لینک) را بخوانید و سپس سایر مطالب را. مصاحبهها و سخنرانیهای پرشوری هم میکند و با جستجو در یوتیوب، به آنها خواهید رسید.
۶- اندرو چن (Andrew Chen): من از طریق کتاب the cold start problem (لینک) با او [که نویسندهاش بود] آشنا شدم. خاطرات او از ساختن پلتفرم Uber واقعا جذاب هستند و پیشنهاد میکنم این کتاب را بخوانید. هم با مدل کارکرد پلتفرمها آشنا میشوید و هم دیدگاههای جالبی [مانند آن مقالهی not all markets are created equal آقای بیل گرلی] را کسب خواهید کرد. سپس در لینکدین (لینک) دنبالش کردم و متوجه شدم که آنجا هم مطالب خوبی را مینویسد. البته یک وبلاگ شخصی (لینک) هم دارد که به تازگی پیدایش کردهام.
۷- شریاس دوشی (Shreyas Doshi): ایشان را زیاد نمیشناسم و صرفا چند مطلب مربوط به بحث کارهای leverage و PMF را از او خواندهام. بیشتر از همه جا در لینکدین (لینک) فعالیت میکند و اگر به بحث مدیریت محصول علاقهمند هستید، بهتر است با ایشان آشنا شوید.
۸- سم آلتمن (Sam Altman): این روزها تقریبا همه نام او را بواسطهی مدیرعامل بودن OpenAI شنیدهاند اما او سابقهی خوبی در کار با استارتاپها دارد و مدتی مدیرعامل YCombinator بوده است. وبلاگ (لینک) او بسیار جذاب و خواندنیست و همچنین اگر به صفحهی YC در یوتیوب (لینک) مراجعه کنید، مصاحبهی او با بزرگترین کارآفرینان [مانند مارک زاکربرگ] را مشاهده خواهید کرد. خلاصه که فرد بسیار جالب و عجیبیست. پیشنهاد میکنم که او را دنبال کنید.
این مطلب هنوز کامل کامل نشده است. ممنونم که صبر میکنید :)
پینوشت اول: میدانم که میشد یک مطلب جداگانه را برای هر یک از این مباحث قرار داد و به تفصیل درمورد جزئیاتشان صحبت کرد، اما در حال حاضر من در اغلب از آنها متخصص محسوب نمیشوم و بهتر است این کار را به متخصصین امر بسپریم. دقیقاً به همین دلیل بود که منابع بسیار تخصصی را معرفی نکردم و این منابع، صرفاً سرنخهایی از موضوعات هستند. هم من و هم کسانی که آنها را مطالعه کردهاند میدانند که قرار نیست مطالعهی آنها شما را متخصص این حیطه کند. صرفاً قرار است از ۹۹٪ مردم در آنها بهتر شویم تا در مواقع پیشآمد، قضاوتهای نادرست کمتری را داشته باشیم.
پینوشت دوم: اگر با انگلیسی بودن منابع راحت نیستید این پینوشت را بخوانید. من موقع نوشتن لیست این منابع، به فارسی یا انگلیسی بودن آنها توجه نداشتم. چرا که واقعا اهمیتی هم ندارد و چیزی که اهمیت دارد این است که از بهترین منابع یاد بگیرید. اگر زبان انگلیسیتان در سطحی نیست که بتوانید سخنرانیهای انگلیسی را متوجه شوید، متن آنرا پیدا کنید و ذره ذره به گوگلترنسلیت بدهید و با خواندن ترجمهی فارسیاش آن موضوع را یاد بگیرید. به این صورت فقط سرعتتان کم میشود و برای یادگیری یک موضوع جدید، اتفاق بدی هم نیست. من هم در گذشته این کار را کردهام و ترسی هم برای گفتنش ندارم. هر کسی هم میتواند چنین کاری را انجام دهد. یادتان باشد که اگر واقعاً بخواهید چیزی را یاد بگیرید، راهش را پیدا خواهید کرد و برایتان فارسی، انگلیسی و یا چینیبودنش فرق نخواهد کرد! خلاصه که به منبع خوب بچسبید و نگذارید زبان متفاوت مانعتان شود. پشیمان نخواهید شد.