اولین کتابیست که از احمد محمود خوانده ام.در طول داستان یک کلمه مدام در ذهنم تداعی میشد.
واقعیت
آن چیزی که بوده در چشم مردم بدون هیچ قضاوتی وبدون هیچ موضعگیری. جنگ بدون اجازه آمد و آرامش رفت. زشتی آمدنش خانواده پرجمعیت راوی را که سنبل یک خانواده جنوبیست از هم میپاشد. سه برادر میمانند که خانه را فظ کنند. برادر جوانتر به جبهه میرود. زنها به همراه مادر از معرکه دورمیشوند وراوی میماند برای ما. بدون نام وبدون تعریف. او فقط روایت میکند.خیابانها خلوت میشودوخانه ها خالی. تعداد کمی میمانند. یا برای دفاع یا بابت انسی که به چهاردیواری دارند یا برای بهره بردن از شرایطی که به همه تحمیل شده است. روایت منصفانه ای از جنگ و تاثیری که بر شخصیت وزندگی مردم گذاشته است. سخت ترین صحنه ها با جزئیات کامل وصف شده اند. شخصیت ها به خوبی معرفی شده اند. روزی که ننه باران حکم اعدام رضی جیب بر واحمدفری ویوسف بیعار را اجرامیکند خواننده حتما یکی از کسانیست که شاهد این اعدام هستند .یا همراهی میکند با موافقان یا متحیراست و میپرسد: مگه میشه به همین راحتی اعدام کرد.
حاج افتخار ،رییس شورای محله که مسجد مقراوست ، دوراست از صحنه زندگی مردم.دوراست ودیر می آید ومردم تاییدش نمیکنند. اوست که باید مردم را بپذیرد.
میرزاعلی حق دارد در این شلوغی مرگ وخون عاشق خواهر گلابتون شود.همانقدر که رستم افندی میتواند همیشه خمارباشد.
کل شعبان وسروجان بایدانبارهایشان راپروخالی کنند به قیمت خونشان.زندگی از نگاه این ها همان حساب وکتابیست که شب وروزشان به ان میگذرد.بتولی هم دیوانه است که اسرار مگورا وسط قهوه خانه مهدی پاپتی روی دایره میریزد.
امیرسلیمان معلم است ومعتبر حتی اگردیگران او رانبینند.راوی به اومیگوید تخته نرد حرام است.پاسدارهم میگوید. اما کسی نماز میخواند در این داستان جز مادر. جز مادر که نماد سرزمین است.محمدمکانیک با آن انگشتی که بارها قطع میشود از بند دوم همه جاهست. به همه کمک میکند. مرد است وهمراه.
زندگی در جریان است.حرف های هرروز مردم در قهوه خانه اخبار کشته شدن دوستان وبه توپ بسته شدن شهر است .چقدر ناراحتندمردم از سرزنشی که میشنوند در شهرهای دیگر.
مهاجرت تلخ است. ماندن قابل تحمل تر است.
مردم زیر گلوله باران زندگی میکنند ،میزایند ومیمیرند. حتی میکشند.
جنگ است.جنگ قانون خودش را دارد.
او که این جمله را گفت روی سرهمه جاگرفت و در بهشت آباد آرمید.