داستان از اینجایی شروع شد که من تصمیم گرفته بودم چالشی به اسم توسعه فردی برای خودم درست کنم، بتونم عادت های بدم رو ترک کنم و بالاخره تصویری که چندین ساله از خودم توی ذهنم دارم رو بشکنم و تغییر بدم. چندین بار امتحان کردم و نتونستم ولی حس میکنم این دفعه متفاوته و میخوام این دفعه به این حس واقعیت ببخشم. چیزی که اینجا مینویسم مسیریه که دارم طی میکنم. یک جورایی مثل دفترچه خاطراتم :) در عین حال خوشحال می شم اگر یک درصد برای کسی مفید باشه پس اینجا مینویسم.
یک جمله خیلی درست و خوبی که یک بار شنیدم این بود که «درباره انجام دادن یا ندادنش، بعد انجام دادنش تصمیم بگیر!». یه نگاهی به زندگی خودم کردم و دیدم چقدر وقت ها کاری رو نمیخواستم انجام بدم ولی بعد انجام دادنش دوست داشتم اون کار رو ادامه بدم یا شاید هم تصمیم گرفتم دیگه انجامش ندم. به هر حال چیزی که واضحه اینه که هیچ وقت نمیتونیم بفهمیم کدوم یک از این دو حالته اگه انجامش ندیم. بعد از متوجه شدن این قضیه برام سوال شد که علت این موضوع چیه؟ و نهایتا رسیدم به کمال پرستی. آخ آخ که چقدر از مشکلات زیر سر همین کمال پرستیه! اول اینکه کمال پرست تفاوت داره با کسی که صرفا یک سری استاندارد های خاص داره برای کارهاش، کمال پرستی قدرت اینو داره که فرد دیگه نتونه کارهاش به اتمام برسونه یا حتی اصلا شروع کنه، چون پر شده از ترس، ترس از قضاوت، ترس از عالی و بی نقص نبودن و...
۱) تغییر نوع کمال پرستی!
بعضی وقت ها که انجام کاری که توش عالی نیستم و میل باطنیم بر اینه که بهترین باشم، به خودم میگم به جای بهترین بودن میخوام بعد انجام این کار بهترین حس رو داشته باشم. یا طوری انجامش بدم که بهترین رضایت رو داشته باشم. یا اینکه به جای گفتن قراره بهترین باشم، میگم قراره صرفا بهترین خودم باشم.
۲) تمرکز روی موضوع دیگر
وقتی میخواستم پیاده روی روزانه رو به یک عادت تبدیل بکنم. اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که«من هیچ وقت نمیتونم مثل توی فیلم ها برم پیاده روی و عالی باشم پس انجامش نمیدم!» ولی از فرداش تصمیم گرفتم به جای عالی بودن به صدای شلوغی گوش بدم، به نور توجه کنم، به سردی هوا. و بعد از پیاده روی حس خوبی داشتم، هم به خاطر اینکه تونستم جلوی این حس بد ناشی از کمال گرایی بایستم و هم اینکه ذره ای به سلامتی خودم کمک کرده بودم.
۳) ایمان داشتن به پیشرفت
بعضی وقت ها با تمام وجود میدونی یک کار درسته و باید انجامش بدی ولی فلج کمال گرایی میاد سراغت و اجازه نمیده حتی شروع کنی کار رو، تنها چیزی که اون موقع میتونه تسکین بده این حس بد رو و ترس از شروع ر کردن رو اینه که ایمان داشته باشی با انجام دادنش بعد از یک مدت میتونی بالاخره نزدیک بشی به ایده آل های ذهنیت و الگو بردای کنی از زمان هایی که همین حس رو داشتی ولی در نهایت انجامش دادی، بهش پایبند موندی و در نهایت نتیجه گرفتی.