اواسط قرن بیستم بود که کسانی در کافههای روشنفکری اروپا به این نتیجهی شتابزده رسیدند که «رمان مرده است.» آنها میتوانستند سرعت بالای محبوبیت سینما را درک کنند و کُندیِ مطالعهی یک رمان را دال بر مرگش بدانند.
یکی دو دهه بعد، در سال 1967 رمان «صد سال تنهایی» مارکز در آرژانتین بهچاپ رسید.
نویسندهی ایتالیایی، خانم ناتالیا جینزبورگ پس از مطالعهی صد سال تنهایی، نوشت: «اگر حقیقت داشته باشد که میگویند رمان مرده است و یا در حال احتضار است، پس همگی از جای برخیزیم و به این آخرین رمان سلام بگوییم!»
رمان «صد سال تنهایی» نه تنها آخرین رمانِ در حال احتضار نبود، بلکه پس از آن نیز ادبیات به محبوبیت والاتری نزد مخاطبان هنر و دانایی رسید. سینما با تمام جادویی که داشت، نهتنها «پدر» خود، یعنی «رمان» را نخورد، بلکه در یک مسیر موازی با رمان به اوج رسید. شاهد اینکه بسیاری از فیلمهای بزرگ سینما، برگرفته از رمانها بودهاند.
به نظر میرسد برخی از آثار ادبیات جهان، جدا از خوانشهای دورهای (که ارتباط به فلسفهی ادبیات دارند) خوانشهای میانبافتی دیگری را نیز تجربه میکنند. برای نمونه، در زمانی که بیماری کرونا همهگیر شد، بازخوانی رمان «طاعون» از کامو رونق عجیبی گرفت. انگار خوانشِ طاعون پیشاکرونا و پساکرونا اثر متفاوتی در ذهن ما ایجاد میکرد. اثری که اینبار هیچ ارتباطی به فلسفهی ادبیات نداشت و با نزدیک شدن به یک فاجعه در بندبند رمان شکل میگرفت. خوانش دوم همراه با دلهره و وحشت بود، و همدلی بیشتری برمیانگیخت. مسالهی رمان همین است: همدلی. این چیزیست که میتواند بشر را فجایع تاریخی دور نگاه دارد.
پس از جنگ جهانی دوم با تشکیل سازمان ملل متحد، همگان برآن شدند تا قوانینی ضدجنگ وضع کنند. از آن زمان تا کنون ملتها با یادآوری وقایع و آثار وحشتناک جنگ جهانی دوم، تمام تلاش خود را کردهاند تا چنین واقعهای دیگر تکرار نشود. با این حال پوتین به همه ما ثابت کرد که بشر آنقدرها هم که در این چند دهه ادعا میکرده، متمدن نیست. پوتین اصرار دارد به همگان ثابت کند انسان از دو جنگ جهانی وحشتناک درس عبرت نگرفته است. از سویی در سمت مقابل، فاشیسمی که دههها پنهان بوده، در اروپا آشکارا میتازد. دانشگاهی در ایتالیا درس «داستایوفسکیخوانی» را تحریم کرده! سایت مهم سینمایی IMDB فیلمهای آندری تارکوفسکی را از لیست برترین فیلمهای تاریخ سینما حذف کرده است، و در جایجای اروپا و امریکا، مردم یا دولت اقدام به ضبط یا غارت داراییهای مردم روستبار میکنند.
اینها سویههای ترسناکی هستند که ما را به مطالعهی آثار ادبی سوق میدهند. ما باید رمان «سلاخخانهی شمارهی پنج» را پس از جنگ جهانی دوم، پیش از جنگ جهانی سوم و مدام پیش از جنگ جهانیِ چندم بخوانیم. انگار که حافظهی بشریت در هر دورهی صلح نیاز به یادآوری جنگهای پیشین دارد.
سلاخخانهی شمارهی پنج توسط کسی نوشته شده که به صورت مستقیم در آن جنگ حضور داشته و وقایع را به چشم خود دیده است. با این حال این رمان به هیچ وجه به فرم اتوبیوگرافی نگارش نشده. رمانی تکنیکی با قوهی تخیل بالاست، و نویسنده توانسته از پسِ درآمیختنِ واقعیت با فراواقعیت برآید. در بخشهایی از رمان که مربوط به فاجعهی هولناک بمباران شهر درسدن آلمان است، باورِ حقیقت سختتر از برشهای فراواقع داستان است.
با تمام تلخی که بر تاریخ جنگ جهانی دوم حاکم است، این رمان زبانی طنازانه دارد و میتوان آن را نمونهی یک رمان گروتسک دانست.
ویژگی مهم دیگر این رمان این است که از دیدگاه سربازی از کشور پیروز در جنگ جهانی دوم روایت میشود. با این حال میبینیم سربازان در هیچ جبههای پیروز نیستند، حتی اگر کشورشان در جنگ پیروز باشد. کورت ونهگات دوباره به ما یادآوری میکند که جنگ هیچ برندهای ندارد. آنچه از جنگ برجای میماند ویرانی و مرگ برای سربازان کشور بازنده و گسیختگی روان برای سربازان کشور برنده است.
دوستان، جنگ را ساده نگیرید. وظیفهی امروز ما این است که با یادآوری و بازخوانی چنین رمانهایی، فاجعه را بازنمایی کنیم. حافظهی تاریخی خود را بازیابیم و دیگران را از خطر جنگ جهانی سوم آگاه کنیم. من فکر میکنم حداقل تا زمانی که انسانها انگیزهی جنگیدن دارند، رمان نخواهد مُرد.
اسماعیل سالاری