ویرگول
ورودثبت نام
smaeil.salary
smaeil.salary
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

بازیگوشیِ خدا در فرمان دوم

دوباره خودم را به برنامه‌ی تاحدودی منظمِ فیلم‌دیدن عادت می‌دهم. دیدن ده‌فرمان کیشلوفسکی با زمان‌های کوتاهِ یک‌ساعته شروع دوباره است. دیشب بخش دوم را دیدم. دومین فرمان موسی این است: «نام خدای خود را به باطل مبر.»

خوب، یافتن محتوای هر بخش و تا زدنش با فرامین ده‌گانه آن‌قدرها هم راحت نیست. کیشلوفسکی نگاه مدرنی به فرامین مقدس دارد. گاهی این نگاه، با نگاه سنتی در تلاقی است و انگار تفاوت متن کهن و متن مدرن در همین امر نهفته است. در متن کهن «انسان» معیار نیست، قواعد و قوانین و تابوها معیار انسانیت را تعیین می‌کنند، اما در متن مدرن یک انسان به‌واسطه‌ی احساس و علایقش تابوها را دچار نوسان می‌کند. فرامین الهی بی‌توجه به درونیات و آمال و روانِ انسان‌ها تبیین شده‌اند اما کیشلوفسکی قاعده را برهم می‌زند. روان و زندگی شخصی هر کاراکتر را نمایش می‌دهد. سینما همچون متن مدرنِ مصور می‌تواند زشتی‌ها را زیبا کند. می‌تواند ما را به فهم دقیق عوالم و امیال یک انسان ببرد.

دوروتا، زنِ زیبای فیلم، هم‌زمان عاشق دو مرد است. یکی شوهرش و دیگری مردی کوه‌نورد. مردی که ازو سه‌ماهه حامله شده. کیشلوفسکی کاری کرده که به سختی می‌توان دوروتا را گناهکار دانست یا ازو فاصله گرفت. انگار شناخت عمیق هر انسان همچو آب مقدس به پاکی انسانِ گناهکار گواهی می‌دهد، و شاید دلیل اصلی این است: کسانی که گناهان ده‌گانه‌ی کبیره را مرتکب می‌شوند، خیلی به ما نزدیکند. آن‌چنان نزدیک که ما نیز به وساطت آن‌ها گناه می‌کنیم و با اشک ریختن و فهمیده شدن پاک می‌شویم، یا گناهان خود را در کنار شخصیت‌های داستانی به‌یاد می‌آوریم. این است کاری که کیشلوفسکی انجام می‌دهد.

در بخش دوم با بازیِ جدید و متفاوت خدا از بخش اول مواجهیم. انگاری خدا کودک است، لجبازی می‌کند، بازیگوشی می‌کند و این‌بار برخلاف بخش اول که جان یک طفل معصوم را گرفته، به انسانی جان می‌بخشد که پزشک متخصص هیچ امیدی به بهبودی‌اش ندارد. پزشک می‌گوید: «او می‌میرد.» زن می‌گوید: «قسم بخور.» پزشک کهنه‌کار می‌گوید: «قسم می‌خورم.» آیا بر اساسِ فرمان دومِ موسی، پزشک نام خدا را به باطل برده است؟ نتایج آزمایشات خون می‌گویند بیماریِ شوهر نه‌تنها بهبود نیافته، بلکه هر روز پیشرفت کرده است. پزشک در کار خود خبره است. نه دروغ و دغلی در کار است و نه بی‌اطلاعی یا ضعف در علم پزشکی، اما همان قسم کافی‌ست تا خدا بازی‌اش بگیرد و ورق را برگرداند. این جبر الهی است که برعکس بخش اول، در چهره‌ی فرشته‌ی زندگی‌بخش تجلی می‌کند.

در فیلم دوم انگار همان شخصیتِ مرموزِ کنارِ دریاچه، همان کسی که او را در بخش اول فرشته‌ی مرگ نامیدم، در بیمارستان با لباس سفید ظاهر می‌شود. حس می‌کنم حداقل در این یک مورد دستِ کیشلوفسکی را خوانده‌ام. این شخصیت انگار یک موتیف است که قرار است در فیلم‌های آینده با گریم‌های متنوع در گوشه‌کنار دوربین ظاهر بشود. بدون اینکه شخصیت اول یا دوم یا مکمل باشد، بی‌اینکه کاری در فیلم انجام دهد یا حتی دیالوگی بگوید، سرنوشت کاراکترها را رقم بزند. همیشه همین‌طور است. آدمی نمی‌داند تیرهای بدبختی و خوشبختی از کجا می‌آیند. جهانِ آدمیزاد در نظامی مرموز، توسط نادیدنی‌ها یا نابوده‌ها و یافت‌نشدنی‌ها تحت سیطره است. هر اتفاق طبیعی و غیرطبیعی در زندگی می‌تواند نظم منطقی ما را برهم بزند.

کیشلوفسکی دری جدید به فرامین باز کرده است. مشتاقم بخش‌های بعدی را زودتر ببینم.


اسماعیل سالاری

کیشلوفسکیسینمااسماعیل سالاریادبیاتده فرمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید