ویرگول
ورودثبت نام
smaeil.salary
smaeil.salary
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

تمنای کائنات در فرمان پنجم



گمان می‌کنم نمی‌شود از سینمای کیشلوفسکی نوشت و از زبیگنیف پرایزنر چیزی نگفت. سینمای کیشلوفسکی را باید از سکانس‌ها و دیالوگ‌های موجز شناخت. هر تصویر و دیالوگ و حتی زاویه‌ی دوربین، بارهای معنایی خودشان را به‌دوش می‌کشند، اما موسیقی بدون داشتن تصویر می‌تواند به‌تنهایی محتوای کلی زمینه‌ی فیلم را در ذهن مخاطب بسازد، و موسیقی‌ فیلم‌ها آن‌چنان تاثیرگذارند که نمی‌توان سینمای کیشلوفسکی را بدون آن متصور شد. همکاری با پرایزنر شاید مهم‌ترین انتخاب این کارگردان لهستانی بوده است. پرایزنر پیش از اجرای هر سکانس‌، اثر تعلیقی خود را بر روی بیننده می‌گذارد. موسیقی او به فیلم‌ها عمق و معنا می‌بخشد. حسی نادیدنی، گفتگویی ناگفتنی، جنون را بارور می‌کند.

فرمان پنجم موسی این است: «قتل مکن.»

در تمام طول زندگی خود همواره گمان می‌کردم، این فرمان بر روی دوگانه‌ی «فرمان‌ده» و «فرمان‌بردار» استوار است، اما کیشلوفسکی در این قسمت زیربنای تفکرم برهم ریخت. این یک جمله‌ی دستوری نیست که از سوی خداوندگارِ خدا (به عنوان قادر مطلق) بر بشرِ محدود و جبراندود (به عنوان بنده) نازل شده باشد. این یک تمناست، یک خواهش درونی است، یک التماس است. می‌توانم گفتگوی درونی پروردگار را در چشم‌ها و قلوب تمامی بازیگران این فیلم بخوانم:

«ای بشر، از تو خواهش می‌کنیم مرتکب قتل نشو. این تمنای ماست، نه دستور. اگر قتل کنی، نظام قانونی جهان برهم نمی‌خورد، اما تاثراتِ عاطفیِ غریبی را بیدار می‌کنی.»

انگار در این فیلم، خدا هم مانند بشر می‌داند اعدام نه به عنوان یک قانون برای مقابله به‌مثل یا مجازات، پیشگیرانه نیست. در عمل اعدام که ظاهراً تساوی را در خانواده‌ی قاتل و مقتول برقرار می‌سازد، حّسی شنیع نهفته است: ما برای ایجاد برابری در قتلِ کسی، شخص دیگری را به قتل می‌رسانیم. و این‌گونه با حذف فیزیکیِ قاتل برابری را برقرار می‌سازیم. ما با قانونی که به‌شکل جمعی و به قول «ژان ژاک‌روسو» بر اساس یک «قرارداد اجتماعی» تدوین کرده‌ایم منطق خود را ارضا می‌کنیم، اما عواطف از دنیای دیگری هستند. کیشلوفسکی به همه‌ی ما نشان می‌دهد، امکان ندارد عواطف انسانی حتی برای اعدام یک قاتلِ جانی به پهنای صورت اشک نریزد.

در این بخش وکیلِ تازه‌کار و روشن‌نگر در تقلای افکاری می‌سوزد که با شغل خود در تضاد بوده، اما به‌غایت انسانی هستند. وکیل پس از اینکه دادگاه را می‌بازد، به اتاق قاضی می‌رود و می‌گوید: «حالا که همه‌چیز تمام شده، می‌خواهم بدانم که اگر او یک وکیل مُسن‌تر و باتجربه‌تر داشت...»

قاضی حرف وکیل را قطع می‌کند: «به هیچ‌وجه.»

وکیل می‌گوید: «حرف‌هایی را که در دادگاه گفتم اگر به شکل دیگر بیان می‌شدند...»

قاضی ادامه می‌دهد: «سخنرانی شما با موضوع مخالفت با اعدام، بهترین سخنرانی بود که تا حالا شنیدم! حکم همان‌طور که باید اجرا شد. تو اشتباه نکردی. چه به‌عنوان یک وکیل، یا یک مرد. محیط جلسه‌ی ما قدری ناخوشایند بود، ولی به هر حال از ملاقات با شما خوش‌وقتم.»

وکیل با سری افکنده می‌گوید: «خداحافظ آقا.»

قاضی در افکار خود درنگ می‌کند: «این پرونده می‌توانست توسط یک قاضی بهتر اجرا شود! من مسئول تمام وقایع هستم، آیا این مساله شما را آرام می‌کند؟»

وکیل سر تکان می‌دهد: «نه، می‌دانید قربان...»

در انتهای این گفتگو قاضی می‌گوید: «شما برای شغل‌های قانونی خیلی حساس هستید... امروز یک سال بزرگ‌تر شده‌اید!»

انگار در حکمی که به موجب قتل اجرا می‌شود، تمام کائنات دارند درد می‌کشند، و انگار جز آن حکم از هیچ‌کس کار دیگری برنمی‌آید. به همین دلیل است که فرمان پنجم، نه دستوری، بلکه تمناگونه است. انگار کائنات می‌گویند: «تو را به‌خدا قتل مکن. اگر مرتکب قتل بشوی تمامی ما زجر می‌کشیم.» در قسمت پنجم هم موتیفِ فرشته‌ی مرگ یا مَلکِ نظاره‌گر با یک میرِ نقشه‌برداری در دست، وسط خیابان ایستاده است. چهره‌ای مشوش دارد و انگار در این پنج قسمت اولین‌بار است که می‌خواهد سد معبر کند تا راننده‌ی تاکسی به سوی محل قتل نزدیک نشود، اما از یک فرشته تغییر سرنوشت برنمی‌آید. تاکسی بوق می‌زند و او با چشمانی خیره، با نگاهی که انگار به آینده دوخته شده، کنار می‌رود. تنهایی، سکوت و رنج ملک نظاره‌گر را می‌توان از نگاهش فهمید، و آتش تمنایی که می‌گوید: «قتل مکن.»


اسماعیل سالاری

کیشلوفسکیادبیاتسینمااسماعیل سالاریده فرمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید