smaeil.salary
smaeil.salary
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

لا اله الا الله، زیر تابوت سنّت



با تمام ماهی‌حافظه‌گی‌ام، کتاب سنگی بر گوری جلال را خوب به یاد دارم. پنج سال پیش بود که کنار ایستگاه تاکسی‌زردها و سبزهای میدان صنعت تهران دست‌فروشی بساط کرده بود. این کتاب باجلد مات سفید و خط سیاه، و تصویر درهم جلال با همان کلاه فرانسوی کج، خودنمایی می‌کرد. کتاب را برداشتم و برای اولین‌بار خواندم. شبیه هیچ کدام از داستان‌های جلال نبود. نه اینکه از جلال بدم بیاید، هرکس سلیقه‌ای دارد. شاید سابقه‌ی بی‌علاقه‌گی‌ام به جلال برمی‌گردد به نوجوانی. خواندن خسی در میقات و ماجرای شوروی و سیاست‌بازی‌هایش. حالا خیلی برایم مهم نیست. ذهنم را تربیت کرده‌ام که اثر را بدون خالقش درک کند. به همین دلیل راحت‌تر می‌توانم آثار جلال را بازخوانی کنم و از اشتباهات پیش‌فرضی که داشتم دست بردارم. موریس بلانشو تعریف متفاوتی دارد: «یک اثر هنری ناب آن است که نتوانیم نادیده‌اش بگیریم!» به نظر من سنگی بر گوری بدون خالقش در این تعریف می‌گنجد.

آن سال برای اولین بار سنگی بر گوری را خواندم و کیفور شدم. از بس دوستش داشتم که یک‌نفس ته جلد رسیدم. دست‌مریزاد! اما افسوس، نبود که دست‌خوش بدهم. آه از آن رفتگان بی‌برگشت...

آن زمان لذت سنگی بر گوری را در ادبیات اعتراف‌آمیز یافتم. شاید خودم هم درگیر چنان ادبیاتی بودم. کیف بی‌اندازه‌ای دارد. در ابتدا وحشت می‌کنی و بعد به اعتیاد می‌رسی. طولانی نکنم.

حالا بعد از پنج شش سال دوباره همان کتاب را از قفسه بیرون کشیدم و نشستم به خواندن. فهمم از محتوا دگرگون شد و انگار لایه‌هایی بر خوانش اول برآمد. جلال این لایه را در طول داستان می‌پرورد، اما نه خیلی آشکار. آرام آرام نشانه می‌دهد تا در فصل آخر حجت را تمام کند. بحث بر سر سنت و مدرنیته است. این داستان شاید تنها کار جلال باشد که از لایه دینی و تاریخی به لایه فلسفی می‌رسد، و به همین دلیل می‌تواند بهترین اثر ادبی جلال آل احمد باشد.

پدر هم سنت دینی را زنده نگاه می‌دارد و هم بقای هستی‌شناسی را. در این داستان رانه‌ی بقای فروید و سنت نکاح درهم می‌آمیزد. تنها در برشی از داستان که مربوط به تصاویر زلزله‌ی کرمانشاه و خودسوزی خواهر سیمین است، این تصویر درهم می‌پاشد. همین درهم پاشیدگی، یاس فلسفی را در جان و فکر راوی می‌ریزد، تا کره‌ی سبزآبی را از بالاتر نگاه کند و به عقب(یعنی پدر و گورستان) بازگردد. یعنی راوی در این اثر هم دورنمای جغرافیا دارد و هم تاریخ.

به همین دلیل بخش پایانی داستان، شگفت‌آور و عمیق است. انگار جلال عصاره‌ی فکر تمام سال‎های بی‌فرزندی را در یک فصل دراماتیزه می‌کند.

تمام نسل‌ها تا پدر، زیر تابوت سنت را گرفته و لا اله الا الله گفته‌اند، اما نسل حاضر چنین نمی‌کنند. راوی هیچ خاطره‌ی بدی از پدر در ذهن ندارد. سر مزارش هم می‌رود، اما بین سنت و مدرنیته گیر افتاده است. با اینکه زیر تابوت پدر را می‌گیرد اما لا اله الا الله نمی‌گوید. با اینکه پدر را محترم می‌شمارد اما سنگ قبرش نمی‌شود. این تنها مربوط به راوی نیست. دو خواهر راوی نیز چنین کرده‌اند. یکی‌شان از دست شوهر نظامی خودسوزی کرد و دیگری از دست شوهری که می‌خواست برای بچه‌دار شدن زن دیگر بگیرد یک‌جورهایی به جای درمان، با سرب داغ کار خودش را تمام کرد.

در مجموع می‌توان گفت سنگی بر گوری، عبوری هنری و احترام‌آمیزی از سنت و دین است.

به دوستان عزیزم مطالعه‌ی این داستان هشتاد صفحه‌ای را پیشنهاد می‌کنم.


اسماعیل سالاری

دوزادهم فروردین هزار و چهارصد و دو

جلال آل احمدسنگی بر گوریاسماعیل سالاریکتابداستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید