یادداشتی کوتاه بر مجموعهداستان «از این مکان» به قلم «قاضی ربیحاوی»
وقتی از داستان کوتاه در ایران صحبت میکنیم، همیشه گوشهی چشمی به نویسندگان خوزستان داریم. چرا که خوزستان اولین پنجرهی ادبیات مدرن را به روی ایران گشوده است. بسیاری از نویسندگان خوب خوزستان برای اهالی ادبیات ناشناختهاند. «سانسور» و «مهاجرت اجباری» را میتوان دو دلیل مهم برای این امر دانست. لااقل در نویسندگان تراز اول مانند اکبر سردوزامی، نسیم خاکسار و قاضی ربیحاوی این مساله صدق میکند.
قاضی ربیحاوی را میتوان اولین نویسنده در ژانر «ادبیات ضدجنگ» در ایران دانست. متولد 1335 در آبادان. او سایهی پلید جنگ را بر روی شهر زیبای خود دیده است. قاضی ربیحاوی به سراغ جنگ نرفته، بلکه جنگ خود به سراغش آمده است. اولین داستانهای او نمایشدهندهی آثار جهنمی جنگ بین ایران و عراق است، و به همین دلیل در هر اثر با مشکل مجوز روبهروست. در زمانی که جنگ و مرگ مقدس است، قهرمانان داستانهای قاضی ربیحاوی، یعنی همان مردمانِ جنگزدهی جنوب، دچار ماخولیا و نفرت هستند. ادبیات ضدجنگ در زمانی که شهادت تقدیس میشود، امری رادیکال بهحساب میآید. به همین دلیل بعد از انتشار چهلهزار نسخه از کتاب «خاطرات یک سرباز» او را به زندان اوین میفرستند.
مجموعهداستان «از این مکان» در سال 1369 چاپ میشود و بعد توقیف. این مجموعه شامل 8 داستان کوتاه به نامهای «سرسره»، «شب بدری»، «گلدان»، «چهل طوطی»، «زخم»، «حفره»، «توی دشت بین راه» و «مسجد» است.
قاضی ریبحاوی سهگانهی شخصیتپردازی خود را بر اساس «روسپی، کارگر و مجنون» چیده است.
روسپیانِ داستانهای «شب بدری» و «زخم» سودازدگان مرگاند. یکی شوهرمُرده و دیگری وطن از دست داده. روسپیان داستانهای ربیحاوی بهغایت شرافتمندند. انسانهایی هستند که آثار جنگ و مرگ، گرچه زیبایی ظاهریشان را میرباید اما آرایش درونی خود را حفظ کردهاند. فرخندههایی که فقط از پوستهی رویی جنگ جان سالم بهدر بردهاند و از خورستان آوارهی پایتخت شدهاند. پایتختی که با حضور اینهمه جنگزده حالا شرجی شده و بوی زخم و نا میدهد.
کارگرانِ داستانهای «گلدان» و «زخم» بیکارههایی هستند در قامت کارگر. کسانی که جنگ همان یکلقمهنان را ازشان گرفته و دستهایشان انگار در طلب کار میسوزد. جنگ است و بیکاری. دختر جورِ پدر را میکشد، مادر، جورِ شوهر را. کارگرانِ داستانهای ربیحاوی از رنج غیرت میسوزند. پدر درد میکشد و تیشهی قند مانند یک زخم ناسور، مانند یک تراشهی مو در حلق، آزارش میدهد. نه میتواند از دستش خلاص شود و نه میتواند نگهش دارد.
مجانینِ داستانهای «سرسره» و «توی دشت بین راه» جنگزدههاییاند که میخواهند پای خاک و خاطراتشان بایستند. پای وطن، پای معشوقهی خمپارهخورده، حتی پای آن پنج راس گاو که در طویله ماندهاند و توان گریز از جنگ ندارند. از این بابت میتوان این داستان را با «زخم شیر» صمد طاهری عزیز مقایسه کرد. در زمانی که سینهی گاوهای خوزستان پُر از شیر است، گاوها از فشار شیر در سینههایشان درد میکشند، اما سایهی جنگ آدمی در شهر باقی نگذاشته تا برکت را بدوشد. آیا خوزستان سینهی پُرشیرِ ایران نیست که هنوز که هنوزه دارد درد میکشد؟ آیا با گذشت این همه سال از جنگ، هنوز که هنوزه، مردم خوزستان با آنهمه منابع گازی و نفتی، به اجبار مهاجرت نمیکنند؟
شخصیتهای داستانی قاضی ربیحاوی میگویند گلولهها پایانناپذیرند. گلولههای داستانهای او بیش از آنکه جسم را نشانه بگیرند، روان را هدف قرار میدهند. آسیبهای جنگ تمامی ندارد. جنگ فقط هشت سال نیست، نسل به نسل میچرخد و تا بتواند قربانیِ عاطفی میگیرد. حکومتها برای تداوم خود ادبیات حماسی و مقدس را ترویج میکنند. شاید بزرگترین وظیفهی نویسندگان در عصر حاضر این باشد که جا در پای قاضی ربیحاوی بگذارند و ادبیات ضدجنگ را ترویج دهند.
اسماعیل سالاری