کسب و کار ما هنوز خیلی برای شرکت در مناقصههای بزرگ، کوچیکه. برای همین ما با یک شرکت دیگه همکاری میکنیم و عموما با اسم و برند و سابقهی اون شرکت وارد مناقصات میشیم. (بیاین به اون شرکت بگیم «شرکت الف»).
اخیرا یکی از مناقصاتی رو که قصد داشتیم با «شرکت الف» وارد بشیم، به علت عدم توافق سر قیمت نهایی ادامه ندادیم.
قصه از این جا شروع شد که طبیعتا مناقصه برگزار شد و شرکت دیگهای برندهی این مناقصه شد. (بیاین به این یکی شرکت بگیم «شرکت ب»).
ما به عنوان فروشندهی محصول، با «شرکت ب» وارد مذاکره شدیم تا بتونیم بخشی از پروژه یا کلش رو از آن خود کنیم.
از قضا مذاکراتمون هم خوب پیش رفت و نزدیک به همکاری بودیم که متوجه شدیم «شرکت الف» هم داره با شرکت برندهی مناقصه مذاکره میکنه. «شرکت الف» وقتی فهمید ما قبل از اون رفتیم مذاکره، ادعای تضاد منافع کرد اما خودش هم قبول داره که تضاد منافعی نیست و ما داریم معاملهای در بازار آزاد میکنیم. اما با توجه به رابطهای که با «شرکت ب» داره احتمال این که ما در وضعیت کنونی بتونیم هنوز به روش بازار «آزاد» معامله کنیم کم شده.
از طرفی «شرکت ب»، هم نمیخواد دوستیش با «شرکت الف» به هم بخوره و هم نمیخواد هزینهی بالاسری همکاری با اون رو پرداخت کنه و دوست داره با ما همکاری داشته باشه.
واقعیت اینه که واقعا شاید با وجود «شرکت الف» کار برای ما سادهتر بشه و مثلا اون شرکت بتونه به عنوان حامی ما توی این پروژه بهمون کمک کنه و ریسک رو پوشش بده. این چیزی هست که دقیق نمیشه در موردش صحبت کرد و بحث من اصلا مدل همکاری و این رابطهی سهجانبه نیست.
چیزی که من رو به فکر فرو برد این بود که یکی از مسئولین «شرکت الف» به من زنگ زد و گفت : «جلسهت با «شرکت ب» رو کنسل کن و منتظر باش تا من خبر بدم !» این چیزی بود که محال بود به فکر من برسه.
شما فکر کن داری از شرکت x آبمیوه میخری و بین چند تا مغازه محلهتون پخش میکنی. یه روزی میفهمی شرکت x داره به مغازه علیآقا آبمیوه میفروشه. کاری که میکنی یکی از ایناس:
(بگذریم که آبمیوه خدمات پس از فروش نداره ولی بیاین فکر کنیم علیآقا ممکنه خدمات پس از فروش آبمیوه براش جذاب باشه!)
واقعیت اینه که کمتر کسی به ذهنش میاد که هیچ کدوم از کارای بالا رو نکنه و به جاش گوشی رو برداره زنگ بزنه به شرکت x و بگه به علیآقا آبمیوه نفروش تا من باهاش قرارداد ببندم! ممکنه به نظر خیلی «یه جوری» برسه اما واقعیت اینه که این ذهنیت هست که کار رو از دهن یه شرکت میگیره و مال خود میکنه.
این ذهنیت، ذهنیت یه برندهست. (حداقل در ظاهر)
وقتی میخوام به این فکر کنم که چقدر مدیر خوبی شدم، چقدر توی کسب و کار قوی شدم، به نظرم این چیزا رو باید متر کنم که آیا این گزینه جزو دایرهی انتخاب من بود؟؟؟؟ من اصلا میتونستم اینطوری فکر کنم؟
بحث من اخلاقیات نیست. بحث من ذهنیته. این که این گزینه، جزو دایرهی انتخاب من بوده یا نبوده. برای من مهم بود که این موضوع جزو گزینههای من باشه، حالا من اگر اخلاقمدار باشم ممکنه تصمیم بگیرم و این گزینه رو انتخاب نکنم.
به عنوان یه مدیر، مهمتر از این که چه انتخابی میکنی، اینه که چه دایرهی انتخابی داری.