امروز خیلی شانسی برای تلف کردن وقت، کتابی را از کتابخانه برداشتم و شروع کردم به ورق زدن آن. کتاب در مورد سفر یکی از زنان ناصرالدینشاه قاجار به مکه بود. چند صفحه که خودبخود ورق خورد، کتاب را بستم و از صفحه اول آن شروع به خواندن کردم و چقدر جذاب بود. «سکینه سلطان خانم» ملقب به «وقار الدوله» معلوم نیست زن چندم شاه شهید است، چه درجهای در دربار داشته یا خیلی جزئیات دیگر. خانم نویسنده کتابش را از لحظه اعلام تصمیمش برای سفر آغاز میکند:
یوم سهشنبه، بیست و ششم جمادیالاولی، سنه هزار و سیصد و هفده تنگوزئیل. به عزم زیارت خاک پای مبارک حضرت اقدس، شاهنشاه عالم پناه (روحی فداه) چادر کرده به اندرون مبارک رفتم. به منزل سرکار علیه عالیه، خازن اقدس (دامت شوکتها) گفتند قبله عالم (روحی فداه) حمام تشریف دارند. قدری صبر کردم. یک مرتبه دیدم شعشعه جمال آفتابمثال حضرت اقدس شهریاری (روحی و روحالعالمین له فداه) از حمام بیرون آمدند. به عینها، صورت مثل شاه شهید (نوره مرقد) به نظرم جلوه کرد. خدا را قسم میدهم به خمسه طیبه، ظل مرحمتشان این سلطان عادل، شاهنشاه معظم را پاینده، برقرار و مستدام بدارد، انشاءالله. چشم مبارکشان به کمینه افتاد. فرمودند «خانم کجا بودی؟» عرض کردم «قربانت برای اذن مرخصی به عتباتِ عالیاتِ عرشدرجات، شرفیاب شدهام. از آستان مبارک اجازه میخواهم که مرخصی فرمایید برای دعاگویی به وجود مبارک بروم.» فرمودند «مکه معظمه خیال دارید؟» عرض کردم «اگر عمر باقی بماند و سعادت یاری کند خیال رفتن دارم.» فرمودند «انشاءالله میروید».
از همین یک پاراگراف، کلی اطلاعات به دست آوردم که احتمالا از هیچجای دیگری به این دقت به دست نمیآمد. از القاب آقا گرفته تا تشبیه صورت او به شاه شهید (ناصرالدین شاه). علاوه بر این اطلاعات، خنده جالبی هم بر صورتم نقش بست. مقایسه زمان خودمان با حدود 120 سال پیش، خیلی برایم جالب بود. در این حد که از همکاران سوال کردم که «یعنی آن موقع هم پاسپورت و ویزا بوده؟ یا همینطوری تصمیم میگرفتند که بروند و میرفتند؟».
زمانی که این سفرنامه به رشته تحریر درآمده، چهار سال از مرگ شاه میگذرد اما صفحهای نیست که سکینهخانم قربان صدقه شاه نرود و میرزا رضای کرمانی (قاتل ناصرالدین شاه) را لعن و نفرین نکند:
... من اصرار میکنم که خضیر صبر کند تا آن دسته زوار هم برسند که به اتفاق هم برویم. این عرب موشخور قبول نمیکند. به جز لطف خدا راه به جایی ندارم. پناه بر خدا میبرم «الحکم الله واحد احد». هز چه از خدا آمد خوش آمد. این قدر است که هر روزه اگر هزار دفعه کرمانی را لعنت میکردم حالا روزی ده هزار مرتبه لعنت به رضای کرمانی پدرسگ میکنم. کاش پیش از شهید شدن شاه من مرده بودم. حالا خدا را قسم میدهم به عیال دربهدر امام حسین که سایه مبارک قبله عالم (روحی فداه) از سر همه کم نکند و دوباره اهل ایران را یتیم نکند. عمر طولانی و صحت بدن به سلطان ایران کرامت فرماید و امنیت را زیاد کند.....
به نظرم این نوع کتابها مخاطب خاصی ندارند و هر کسی میتواند چیزی را که دوست دارد از کتاب بیرون بکشد. اگر شما یک محقق دوره قاجار باشید، جزئیات زندگی و مناسبتهای سیاسی آن به دردتان خواهد خورد. اگر به دنبال ادبیات کهن باشید، میتوانید از نثر زیبای آن لذت ببرید. اگر مانند من فقط آن را میخوانید که خوانده باشید، کتاب تا مرزهای رودهبر شدن شما را خواهد خنداند. پس نسبت به کتابهایی که در ظاهر کسلکننده هستند، کمی منعطفتر شوید.
خواندن این کتاب من را به جستجو در اینترنت وادار کرد که اطلاعات بیشتری از سفرنامهها پیدا کنم. پادکستی به نام بیوگو، اپیزودی را به ابنبطوطه جهانگرد سده هفتم اختصاص داده و خنده را به لبان شما هدیه خواهد داد. حتی در انتهای آن قسمت از پادکست، مصاحبهای با یک زن جهانگرد در عصر خودمان تهیه شده که مقایسه جالبی از قرن هفتم و قرن حاضر پیش روی شما میگذارد.
کتاب حاضر به نام «خانم! فردا کوچ است (سفرنامه سکینهخانم سلطان)» از نشر اطراف و به کوشش رسول جعفریان، کیانوش کیانی و زهرا صالحیزاده گردآوری شده و جلد سوم از مجموعه «سفرنامههای قدیمی زنان» است.