در قسمت اول خواندیم که اجبار در ساحت های مختلفی به کار می رود و معانی مختلفی می تواند داشته باشد و در آخر پرسیدیم که واقعاً اجبار اساساً شر است؟ یا هدف خوبی که از اجبار کردن داریم می تواند هر از چند گاهی کمی وسیله را توجیه کند؟
بیایید یک بازی کنیم. فردی را در نظر بگیرید. مقابل او سه در زرد رنگ با دستگیره های قلمبه وجود دارد. اگر بخواهید او را مجبور کنید چه می کنید؟
با توجه به اینکه چند باری این بحث را برای عده ای از معلمین و غیر معلمین ارائه کردم گمان می کنم اولین پاسخ شما این است: «به او می گوییم تو نمی توانی از درِ الف بروی» یا «تو باید از درِ ب بروی»
به این کار می گویند اعمال محدودیت. (restrictions) همان طور که در قسمت اول هم گفتیم شما لازم نیست که برای این کار خشونت به خرج دهید و خون و خونریزی راه بیندازید؛ همین که مقابل یکی از در ها از این بلوک های سیمانی (که نمی دانم چرا به آنها نیوجرسی می گویند) بگذارید اجبار رخ می دهد.
اما آیا هر نوع اعمال محدودیتی اجبار است؟
در مقابل اعمال محدودیت کلمه ی آزادی منفی را به کار می برند. (negative liberty) حتما می پرسید چرا به آن آزادی منفی می گویند! علت همین است که این نوع از آزادی در جهان وجود ندارد. ما محدود هستیم. نه اینکه چون در قرن 21 زندگی می کنیم محدود هستیم؛ نه. انسان ذاتاً محدود است. مادری که با کودکش به زبان فارسی صحبت می کند؛ کودک را محدود می کند. وقتی فرزند شما بزرگ تر می شود، آرام آرام هنجار های فرهنگی شما را یاد می گیرد و محدود تر می شود. نژاد او ایرانی است و احتمالاً ایرانی خواهد ماند. او (اگر سلامت باشد) دو دست دارد، دو گوش دارد، یک زبان دارد. قد او میزان مشخصی از رشد را می تواند انجام دهد.
ما در اقیانوسی از محدودیت ها زندگی می کنیم. شاید ورود ما به این اقیانوس اجباری باشد که البته به ساحت اول بحث جبر و اختیار بر می گردد (اشاره به قسمت اول) اما به هر حال ما در شرایط کنونی آزادی منفی نداریم.
نوع دیگری از آزادی نیز وجود دارد. بگذارید برای مفهوم شدن آن مثال خود را ادامه دهیم. فرض کردیم که در مقابل فردی سه در وجود دارد، حال می خواهیم بدون اعمال محدودیت اجبار کنیم. چه می کنید؟
احتمالاً به ایجاد ترس فکر کردید. ایجاد ترس، تهدید و ترعیب یکی از روش های اجبار هستند. در واقع داریم افراد را از طریق فشار های روانی محدود می کنیم. آیا هر ایجاد ترسی اجبار است؟ مثلاً اگر پشت بام منزل شما جان پناه ندارد و شما می ترسید که کودک شما از لبه ی بام سقوط کند به او نمی گویید «فلانی! سمت لبه ی پشت بوم نری ها!!! میفتی پایین» شاید این نوع از ترساندن اجبار تلقی نشود ولی قطعاً وقتی کسی که می خواهد رشته ی انسانی بخواند را از درآمد پایین یا عدم پذیرش اجتماعی بترسانیم داریم اجبار می کنیم؛ هر چند هر دو حقیقتی صادق باشند. پس فعلاً ایجاد ترس هم لزوماً مساوی با اجبار نیست.
مثال را اندکی تغییر دهیم. فرض کنید فردی که در مقابل آن سه در قرار گرفته است معتاد است و می داند یکی از آن سه در به فروشنده ای دوره گرد می انجامد که مواد مخدر به او خواهد فروخت. بنظر شما آن فرد کدام در را انتخاب خواهد کرد؟
بنظر می رسد پاسخ مشخص است. معتاد به سمت فروشنده ی مواد خواهد رفت. آیا این فرد در این انتخاب مجبور بود یا نه؟ بنظر می رسد او مجبور بوده است. هرچند خود او را مقصر بدانیم که تصمیمات گذشته ی او باعث شده است که معتاد شود ولی در این زمان او واقعاً انتخاب آزادانه ای را تجربه نکرده است. فراتر از این؛ بنظر می رسد او در هنگام این انتخاب اصلاً حس بدی هم نداشته و کاملاً کاری که کرده را دوست داشته است. این بار نبود اراده باعث ایجاد شدن محیطی اجباری شده است. یعنی یک محیط اجباری می تواند توسط عامل درونی ایجاد شود و به علاوه مطابق با خواست فرد مجبور شونده باشد اما باز اجباری باشد. عجیب است.
در اینجا می گویند این فرد آزادی مثبت ندارد. (positive liberty) یعنی این فرد امکان عمل کردن ندارد. اگر فردی آزادی مثبت داشته باشد یعنی امکان این را دارد که عملی را انجام دهد و اینجا پای عاملیت به میان بحث ما باز می شود. بنظر میرسد عاملیت مرز بین اجبار و غیر اجبار را مشخص می کند. ترساندنی که عاملیت را محترم نشمارد اجبار است و ترساندنی که عاملانه باشد اجبار نیست. اعمال محدودیتی که عاملیت را نادیده بگیرد اجبار است و در غیر این صورت نه. اما عاملیت چیست؟
عاملیت یعنی انسان در زندگی خود عمل می کند و عمل او هویت او را می سازد. عمل انسان به خود او منسوب است و عامل مسئولیت عملش را می پذیرد. عاملیت باعث می شود که انسان عامل مستحق پاداش و عقاب شود. عاملیت دادنی یا گرفتنی نیست بلکه خدا داد است اما اگر زیر چکمه ی ستم قرار بگیرد ذره ذره می تواند از بین برود.
اگر عاملیت از بین برود انسان با شیء فرقی ندارد.
مجبور ترین موجودات در این عالم اشیاء هستند؛ چرا که عملی ندارند و هویتی نمی سازند و مسئولیتی نمی پذیرند؛ پس مستحق پاداش و عقاب نیز نیستند. عاملیت با صرف محدودیت از بین نمی رود. انسان عامل محدود است ولی محدودیت، او را به شیء تبدیل نمی کند. زیبا اینجاست که انسان می تواند در کنج زندان باشد ولی همچنان عامل باشد و بر عکس می تواند پادشاه باشد ولی عاملیت را فراموش کرده باشد.
عاملیت سه قسمت دارد. نه اینکه این سه قسمت کاملاً از هم افراز شده باشند. این ها بر هم تاثیر دارند. چه منفی و چه مثبت.
البته این توضیح عاملیت اختلافاتی را در بر دارد. بر خلاف فلسفه ی صدرایی که باور داشت عمل میل شدید انسان است که با شناخت همراه باشد. عده ای عمل را سه لَختی می دانند. بارها تجربه کرده ایم. کاری را می شناسیم. به آن میل شدید هم داریم ولی آن را انجام نمی دهیم. یا بر عکس. کاری را که می شناسیم و شدیداً از آن بیزار هستیم انجام می دهیم. این قدرت اراده است.
نمی خواهم بحث را فلسفی تر از این کنم. قصدم از این توضیح این بود که بدانیم اگر می خواهیم اجبار نکنیم باید هر سه جنبه ی عمل را در نظر بگیریم. اجبار صرفاً نبود میل در عمل نیست. عملی که در آن شناخت نباشد نیز می تواند اجباری باشد. عملی که در آن اراده هم نباشد اجباری است. می توان برای جایگشت های مختلف نبود شناخت، میل، و اراده نمونه هایی از مثال های کاربردی ساخت. این تمرین مناسب مجبور کنندگان حرفه ای است.
مثلا می خواهیم انسانی را از لحاظ شناختی مجبور کنیم ولی به او میل و اراده بدهیم. (واضح است که این عوامل صفر و یکی نیستند و نوعی تشکیک در آنها وجود دارد) در این صورت می توانیم او را فریب بدهیم. مثلاً به او بگوییم که «پسرم! اگر رشته ی مکانیک را در یکی از دانشگاه های دولتی بخوانی پول پارو خواهی کرد.» بنده ی خدا شروع می کند به درس خواندن و قطعاً از درس خواندنش لذت می برد و خودش هم در آن دانشگاه قبول شده است ولی فریب خورده است. پس فردا که متوجه شود فارغ التحصیلان هر چه را پارو کنند پول پارو نمی کنند نتیجه ی اجبار خودش را نشان می دهد.
یا مثلاً می خواهیم انسانی را از لحاظ میل مجبور کنیم ولی به او شناخت و اراده بدهیم. در این صورت نوع مشهور اجبار را مشاهده می کنیم. پسرانی که برای سربازی دفترچه پست می کنند (البته الان که دیگر دفترچه و پُستی وجود ندارد) خودشان ثبت نام کردند، می دانستند که قرار است چه اتفاقی هم بیفتد ولی به آن میل ندارند. ممکن است بگویید خب با این اوصاف کسی که رژیم می گیرد هم خودش را مجبور کرده است؟ درست است که با ادبیات غیر تخصصی می گوییم اگر کسی خودش خودش را مجبور کند نشان دهنده ی رشد اوست ولی در اینجا که نمی توانیم از آن ادبیات استفاده کنیم. خیر! ما هیچ نوعی از اجبار را اصیل و مفید نمی دانیم. کسی که رژیم می گیرد به رژیم گرفتن میل دارد. حتماً می پرسید چطور؟ رژیم گرفتن سخت است. دقیقاً رمز زیبای میل در همینجاست. ما میل دور و میل نزدیک داریم. میل نزدیک در رژیم گرفتن خوردن یک اسلایس پیتزای گوشت و قارچ با سس و سیب زمینی است ولی میل دور احتمالاً زنده ماندن، تناسب اندام، و دور شدن از خطرات چاقی است. پس آن کسی که رژیم می گیرد هم به رژیم میل دارد. اما نه میل نزدیک بلکه میل دور و این راز تربیت و فرهیختگی است که انسان ها میل دور را بر میل نزدیک (با تکیه بر شناخت) ترجیح دهند.
بگذارید مثالی از مجبور کردن در سطح اراده نیز بزنیم. فردی که میل دارد و حتی شناخت هم دارد ولی اراده ندارد. شاید بهترین مثال این موضوع همان فرد معتاد است. او می داند چه می کند، به آن کار میل دارد ولی در مقابل آن اراده ای ندارد. اراده اساساً در مقابل مشکلات تقویت می شود. در موقعیت بی ارادگی، انسان ها نمی فهمند چه چیزی باعث شد آن رفتار از آنها سر بزند.
عوامل عاملیت بر هم تاثیر دارند. اگر میل شما افزایش پیدا کند، به سراغ شناخت بیشتر در مورد آن خواهید رفت و اگر قدرت اراده ی شما افزایش پیدا کند طبعاً راحت تر میل خود را تشخیص می دهید. البته بر عکس هم هست. اگر قوه ی شناختی شما مدام مورد تحقیر قرار بگیرد و مدام بشنوید که «تو نمی فهمی، کاری که بهت میگم رو انجام بده» آرام آرام میل نیز کمرنگ می شود و شما نمی دانید واقعاً چه می خواهید. این باعث میشود اراده ی شما نیز کاهش پیدا کند و تاب آوری شما ترک بر دارد.
خب همه این حرف ها را زدیم. حالا چرا توفیق اجباری نداریم؟ آمدیم و اجبار باعث شد من شناخت پیدا کنم، یا من را به اجبار به سحرخیزی مایل کردند؟ آیا نمی توان اجباری یاد گرفت؟ این همه در دوران کودکی ما را مجبور کردند ولی ما بالاخره یاد گرفتیم. بالاخره عادت های خوبی پیدا کردیم. آیا این ها بی ارزش هستند؟
بگذارید نتیجه را در قسمت سوم عرض کنم.