نمی دانم چرا نوشتن روی صفحات سمت چپ دفترها برایم شیرین تر و لذت بخش تر است!حس می کنم دفتر را که باز می کنم و روی این صفحات سمت چپی که می نویسم قلم نرم تر و پررنگ تر راه می رود!
برای همین هم تا زمانی که دربین برگه های اوایل دفتر گذر می کنم، تمام تلاشم همراه با ذوقی ست برای سریع گذرکردنم از خطوط صفحه سمت راست تا در نهایت برسم به حس لذت حرکت نرم قلم که جوهرش را پررنگ درون سفیدی کاغذ جاری می کند...
به گمانم جنس روزهای زندگی مان هم بی شباهت به همین صفحه های چپ و راستی دفترها نیست...پر است از همین حس های یأس و امید زودگذر که با هر ورقی که می خورند یکدیگر را دنبال می کنند...
گاهی لای به لایِ خطوطِ روزهایی ، قدم می زنیم که به نظر هرچه خودکارهایمان را فشار هم می دهیم اثر پررنگ از آنها نمی بینیم حالا چه برسد به نرم نوشتنش...انگاری که آن صفحات از زندگی مان چیزی شبیه به صفحه های اول سمت راست دفترها ،زبر و نازک و خشک ، اما همراه با امید هستند برای رسیدن به صفحه ای که اثر خودکارهایمان به نرمی و روان تر و راحت تر روی صفحه جاری شود...
شاید باید خیلی درگیر کم رنگیِ اثر خودکارمان بر روی برگه های خشک و نازک یا سفت و سخت زندگی نباشیم...تمام شان چه برگه های سمت راست چه چپ ورق خواهند خورد و روی هم جمع می شوند.
در حال نوشتن نوشته های زندگی مان که هستیم باید حواسمان به جوهر خودکارهایمان هم باشد شاید خودکاری که به محکمی بین انگشتانمان جا خوش کرده باید عوض شود،بعضی شان اثر رنگی که از خودشان ثبت می کنند کم است.
اما یادمان بماند خودکارها حتی کمرنگ نویس هایشان هم تا زمانی که جوهر درونشان هست روی سفیدی کاغذها اثری از رنگ جوهرشان می گذارند حتی اگر کم...
فقط تفاوتش می دانید در چیست؟
اختیار خودکارهای بی جان در اراده ی انگشتان دستانی ست که جان دارند و اختیار ما در اراده ی خودِ ماست که نفس می کشیم...
چیزی شبیه به خودکارها تا زمانی که جوهروجودمان هست روی برگ به برگ دفتر زندگیمان ردی از عبورمان بگذاریم.حالا چه در صفحه های سمت راست چه چپ این دفتر...
یادمان بماند که دفتر زندگیمان اگر روزهای سخت و سفت و خشک و نازک را نداشته باشد دفترمان برگ برگ خواهد شد.
یادمان بماند که اگرچه در بعضی از صفحات زندگی مان خودکارهایمان روان حرکت نمی کنند و رنگشان کم است اما در دل خط به خطش امید جریان دارد و الا که ...
یادمان بماند که باید نوشت زندگی را حتی اگر گاهی اثر ردمان کمرنگ ثبت شده باشد قبل اینکه برگ های دفترمان (چپ و راست) ،خالی و سفید ورق بخورد و بسته شود...
باید ایمان داشت به گذر ورق های زندگی...
باید نوشت زندگی را....