نزدیکای شب خسته از یه رژیم نسبتا سنگین با کرفس سه تایی تصمیم گرفتیم بریم یکی از فست فودی های اطراف. تا میم و شین بیان بگن که چی بخوریم و کجا بریم رسیده بودیم به جایی که میخواستم. کلیز برگر تو ستارخان
دلیل اول اینکه نسبت به بقیه غذاها حجم کمتری داشت (در نظر گرفتن رژیم) جدای خوشمزه بودن دوم اینکه واقعا نزدیک بود.
تو راه رسیدن همه نوع دست فروش تقریبا دیدیم. از لباس زیر و عطر گرفته تا فلافل و آجیل و ...
ولی از نظر ما جالب ترینشون آقا تقی هست . البته من خودم اسمشو گذاشتم آقا تقی, بهش بیشتر میاد. یه دست فروش کتاب که کتاب ها رو با قیمت بالا (جدای از اینکه قیمت کتاب بالا رفته) و انتشارات های نسبتا ناشناس میفروشه ولی به قول خودش 50 درصد هم تخفیف میده.
بعد از شام که تو همون رستوران صرف شد اومدیم بیرون دقیقا بغلش این آقا تقی بساط کرده بود. ادم خونگرمی هست. راجع به هر کتابی بپرسی نظر میده و عقیده خودشو بیان میکنه. ینی فقط اینطوری نبود کیلویی کتاب بخره و بفروشه.
حتی یسری که میم باهاش تنهایی صحبت میکرد گفته بود انتشاراتی داشته ولی بخاطر اینکه کسی کتاب نمیخره و سرانه مطالعه رو به زواله ورشکسته شده و مجبور به دستفروشی کتاب شده.
خلاصه نبرد من هیتلر رو خریدم جنس کاغذش زیاد جالب نبود ولی به قدری با اشتیاق از کتاب حرف میزنه که ادم هوس میکنه بره روصندلی قهوه بدست کتاب رو بخونه.(هر چند رسیدیم خونه عین خرس خوابیدم)
هر وقت صحبت از تخفیف میکنم میگه 50 درصد داره دیگه و قیمت مقطوعه یارو میره تو همین رستوران 300 کارت میکشه واسه یه وعده اونوقت اینجا سر 10 تومن چونه میزنه. در کل نگاه میکنم بیراه نمیگه :)) . ولی حیفم میاد اینو نگم که شایدم از قصد جلوی این رستوران بساط کرده تا به همه همین جمله رو بگه که بنظرم هوشمندانه هست :).
خلاصه امیدوارم با افزایش سرانه مطالعه آقا تقی بتونه به شغلی که دوست داشت برسه.
گزیده:
خواندن همه کتاب های خوب مانند گفتگو با بهترین ذهن های قرن های گذشته است
“رنه دکارت”