سید نوید حلمی
سید نوید حلمی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

دیرگاهی‌ست که در خالی خود می‌رانم

دیرگاهی‌ست که در خالی خود می‌رانم
من ز خود خالی‌ام و نام تو را می‌خوانم

من که از عیش فلک دیرزمانی سیرم
می‌روم عیش نهان از دم جان بستانم

من و این کالبد خاک چه نسبت داریم
روحم و هفت فلک باغ و همه بستانم

نه چو انسان که دلیل شب و پیمان گِل است
روح افلاکم و خورشید بر و دامانم

عقل پرسید که‌ام دوش و جوابش دادم
خادم عشقم و پیمانه‌بر جانانم

نه چو بودایم و زندانی این هشت‌و‌چهار
فارغ از قدمت این هندسه‌ی ویرانم

شاهراه ازلی می‌روم آن‌جا که خدا
جام من ریزد و من نیز بدان پیمانم

من که از حادثه‌ی خاک شبی بگذشتم
حال هر روح خطرکرده چو خود می‌دانم

در جهان هیچ اثر نیست جز از ما باشد
فارغ از هر نظر و خود ز نظر پنهانم

حلمیا خدمت ساقی چو خطرها کردی
بر در میکده‌ها نام تو را بنشانم

غزلیات حلمی | سید نوید حلمی
غزلیات حلمی | سید نوید حلمی

منبع: snhelmi.blog.ir

contemporary persian poetrypersian mystic poetryhelmi poetrymystic poetshelmi
شاعر و‌ نویسنده youtube.com/@navidhelmi
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید