دیرگاهیست که در خالی خود میرانم
من ز خود خالیام و نام تو را میخوانم
من که از عیش فلک دیرزمانی سیرم
میروم عیش نهان از دم جان بستانم
من و این کالبد خاک چه نسبت داریم
روحم و هفت فلک باغ و همه بستانم
نه چو انسان که دلیل شب و پیمان گِل است
روح افلاکم و خورشید بر و دامانم
عقل پرسید کهام دوش و جوابش دادم
خادم عشقم و پیمانهبر جانانم
نه چو بودایم و زندانی این هشتوچهار
فارغ از قدمت این هندسهی ویرانم
شاهراه ازلی میروم آنجا که خدا
جام من ریزد و من نیز بدان پیمانم
من که از حادثهی خاک شبی بگذشتم
حال هر روح خطرکرده چو خود میدانم
در جهان هیچ اثر نیست جز از ما باشد
فارغ از هر نظر و خود ز نظر پنهانم
حلمیا خدمت ساقی چو خطرها کردی
بر در میکدهها نام تو را بنشانم
منبع: snhelmi.blog.ir