ویرگول
ورودثبت نام
یک زن بابا
یک زن بابا
خواندن ۴ دقیقه·۹ ماه پیش

اشتباهات افتضاح زندگی من

سلام

زندگی من از همون اوایل کودکی اشتباهاتش شروع شد.

اشتباه جزء اصلی زندگی هر آدمیه و ازش نمیشه فرار کرد.

به هر حال هر اشتباه میتونه تجربه و درس عبرت بشه برامون.

ولی امان از اون زمانی که اصلا نفهمیم اشتباه کردیم و یا به قولی فراموشش کنیم یا هم حل نشه.

کودکی و نوجوونی ام رو میتونم ببخشم، یعنی چاره ای هم نیست.

به هر حال تو اين سنین خیلی تجربه و عقل نیست و شاید زمان آزمون و خطا باشه.

ولی اشتباهاتم که زندگی منو کلا دچار مشکلات بسیار کرد، از ۱۸ سالگی شروع شد.

من دچار استرس میشم که دارم مینویسم.

میدونین چرا؟

چون من دلم نمیخواد بگم اشتباه کردم و سخته برام پذیرش اونا.

یعنی اشتباه برام نقطه‌ ضعفه و من دوست ندارم آسیب پذیری خودم رو نشون بدم.

خیلی برام سخته بگم من نقطه ضعف داشتم.حالم بد میشه.

ولی میخوام بگم.

دارم فک میکنم چرا این حالات رو دارم.

میترسم از اینکه نقطه ضعف نشون بدم و بعد دیگران منو تحقیر یا مسخره کنن یا هم دیگه منو نخوان.😔

این احتمالا طرحواره طردشدگی من باشه.

خوب برم سر اصل مطلب:

۱-اولین اشتباه بزرگ زندگیم:با اینکه رشته علوم آزمایشگاهی قبول شدم ولی رفتم کشاورزی.در حالی که اصلا آدم این رشته نبودم نه جرات داشتم و نه روابط عمومی خوبی.

۲-بعد از دانشگاه هم دوستام رفتن روستا تا کار کنند و الان استخدام شدن ولی من چی گفتم!!؟؟

گفتم من به کارمندی علاقه ندارم میخوام خودم کار کنم و با چند تا از بچه ها شرکت زدیم ولی بین بچه ها اختلاف شد و شرکت منحل شد😔

۳- اشتباه بعدیم ادامه تحصیل بود، برادرجان برام کتاب خرید ولی من اومدم تغییر رشته دادم به روانشناسی چون فک میکردم راحت تره و سریع تر جذب کار میشم.قبول نشدم و دوسال عمرم رو تلف کردم.

۴-علاقه ام به نوشتن باعث شد برم دوره های خبرنگاری رو شرکت کنم و رفتم خبرگزاری مشغول کار.

شرایط کاری سخت، حقوق هم کم.

واسه همین بعد سه سال رها شد و اومدم ی موسسه مذهبی تا وقتی ازدواج کردم.

۵-بزرگترین اشتباه من این بود که با روحیات خودم آشنا نبودم یعنی با خیالات خودم زندگی میکردم.

توهم داشتم و دارم😜

معلوم نیست چی میزنم😎

فکر میکنم خیلی بلدم و جایگاهم بالاتر از این حرفهاست.

در واقع ی دختر خجالتی که نمیتونست خبرنگار بشه.

میتونستم تحلیل کنم و بنویسم ولی نه این که گزارش کار کنم.

با سختی مصاحبه میگرفتم.

و اینکه من اصلا آدم کار نبودم نه تلاش در خوری داشتم، نه حوصله و نه پشتکار و انگیزه ای.

معلوم نیست واسه چی به دنیا اومدم و دارم زندگی میکنم😇

در حالی که تو ذهنم خیلی خوب صحبت میکنم، ارتباط میگیرم و زندگی میکنم.

خوب چه فایده در واقعیت که اینجوری نیست.

۶-بزرگتر از این اشتباه، ورود بیش از اندازه من در فعالیت های مذهبی بود.

آدم معمولی در مذهب هستم و خانواده هم همینطوره ولی من خیلی فاز مذهبی و بدتر عرفانی داشتم.🙃

خدا منو ببخشه😊

۷-مطالعات سنگین مذهبی داشتم، برام جالب بود و خیلی خوشم می آمد.

مثلا کتاب های علامه جوادی املی، تفسیر المیزان و کتاب های علامه طهرانی.

البته بگم هوش خوبی دارم یعنی قدرت یادگیری بالایی دارم.

اما نتونستم از این هوش درست استفاده کنم چون قدرت تمرکز پایینی دارم و همچنین عزت نفس پایین.

این دو تا خیلی به من آسیب زده و دارم تمرین میکنم درست بشه.🤲

۸-اشتباه دیگه ام دایره دوستام بودن، من تنها فرد گروه دوستان بودم که خونه مون پایین شهر بود.

اکثر دوستام یا پولدار بودن یا هم از نظر اجتماعی و خانوادگی مطرح.

حالا من با آدمایی نشست و برخاست میکردم که اصلا ربطی به من نداشتن.

گروه دوستانم به واسطه فعالیت های مذهبی ایجاد شده بود.

من هم ی شخصیت وابسته بودم و به شدت سراغشون میرفتم در حالی که اصلا براشون اهمیتی نداشتم.

اینو تازگی متوجه شدم که با همه اون رفت و آمدها اصلا سراغم رو نمیگیرن پس من اشتباه کردم در انتخاب دوست.ای خدا جان دیوار نداری من سرمو بزنم بهش تا حالم جا بیاد.🙁

۹-در زمینه ازدواج به جز همسرجان فقط دو تا خاطرخواه داشتم پسرعموم و ی پسرهمسایه دیگه که به خاطر فاز مذهبی ردش کردم.

بقیه تفننی بودن.

فک میکردم من اینققققققدر خوبم که بهترین و برترین پسر شهر خواهد آمد و منو با چه سور و ساتی خواهد برد خونه بخت🤣

۱۰-بدتر از این ، توهم شوهر داری و خانه داریم بود.

فک میکردم تا رفتم خونه شوهر میشینم مثل ملکه ها روی تخت و همه چیز رو به راه.

یعنی اینقدر به قدرت و توان جسمی و روحی و معنوی خودم اعتماد داشتم که فک میکردم از پس همه چی به راحتی برمیام😇😂

خوب باید بگم دختر قوی و سرسخت و باهوشی هستم ولی نه اون اندازه که فک میکردم.

الان که اینو نوشتم ته دلم آشوب شد و استرس گرفت که تو اینقدر هم بد نیستی .

تو خوبی☺️

اره من خوبم ولی واقعیت های زندگی ی چیز دیگه میگه.

۱۱-بدترین اشتباه هم اینه که واقعیت های زندگی رو راحت قبول نمیکنم.

قدرت پذیرشم کمتره و امیدوارم بهتر بشه.

۱۲-سر ازدواج با آقای پدر اشتباهم بچه ها بودن.

یعنی همسرجان گفت بچه‌ها آرومن و من باور کردم در حالی که به شدت خرابکار و لج در بیارن.

ی وقتهایی نسبت به تربیت امیرحسین میترسم و نگران می‌شم.

توکل به خدا.

خودش رب العالمین.

من اشتباهاتم رو تا جایی که می‌شد نوشتم، با همه ترس و استرسی که داشتم از بیانش.

شما هم بگید🙂

خوش باشین.

زندگیادامه تحصیلروابط عمومیعزت نفسقدرت یادگیری
من یک دختر مجرد دهه شصتی بودم، از حالا یک زن بابای دهه شصتی هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید