ویرگول
ورودثبت نام
یک زن بابا
یک زن بابا
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

روزمره های زندگی متاهلی۲

سلام

سه شنبه شده بودم دختر مجرد سابق البته با ۳بچه!!?

همسرجان صبحی ساعا ۴ونیم رفت روستا.من و بچه ها هم ساعت ۸صبح رفتیم روضه خونه خواهرم.

شوهر دخترخاله ام گفته بود میخوام ی فیلم بسازم از شماها ، اسمشم بذارم فرار از خانه?

سرصبح روز تعطیل کجا میرید؟؟

راست میگه من و چند تا دخترخاله ام خیلی بیرونی هستیم.تو خونه دووم نمی یاریم.

مخصوصا الان که هوا خوبه، روزها هم بلند.

روضه که تمام شد، دختر و پسر رفتند خونه دوستشون ، من هم اومدم خونه.

دوستم پیام داد که عصر بیا دورهمی، منم از خدا خواسته.

از سال۹۸ دورهمی نداشتیم.دلم تنگ شده بود.

به بچه ها زنگ زدم که بیام دنبالتون ولی نیومدن.خب پیش دوستشون راحت تر بودن، چون جمع ما بزرگسال بودن و بچه ای نبود.

خبر بدی که شنیدم فوت شدن همسر دوستم بعد از سه ماه ازدواج بود.

یکی دیگه از دوستام هم ی دختر ۲ ساله داشت که من خبر نداشتم.

خلاصه قرار گذاشتیم که پنجشنبه ها بریم پارک دورهمی..?

تا ساعت ۷ ونیم بیرون بودم و بعد همسر جان اومدن دنبالم، وقتی دید که بچه ها نیستند حسابی ناراحت و پکر شد.

به شدت ناراحت بود که بچه ها مدت طولانی خونه دوستشون بودند تقریبا ۸ ساعت.

قبول دارم که اشتباه کردم‌ بهتر بود قاطعیت به خرج میدادم و میبردمشون.

شب در مورد این موضوع ذهنم شروع کرد به فکر کردن. از ازارگری تا افکار منفی خنده دار??

مثلا یکی از فکرام این بود که خوب اگه نگران تربیت بچه ها هستی، بده به مادرشون، من که نمیتونم جور کم کاری های تربیتی شما رو بکشم?

ولی مثل همیشه سکوت کردم و در پایان هم‌ ختم به خیر شد.

چهارشنبه هم بچه ها میرن پیش مامانشون، من هم مشغول امورات منزل.

انشالله قراره خرداد بریم مشهد.مکان هم رزرو شد خدا رو شکر.

افکار منفیدختر پسرمتاهلیمادریمادرناتنی
من یک دختر مجرد دهه شصتی بودم، از حالا یک زن بابای دهه شصتی هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید