یک زن بابا
یک زن بابا
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

روزمره

سلام

خدایش مردم با این مرغ درست کردن، هر دفعه درست کردم میم ی چیزی گفت.

ای بابا!!

امروز هم طبق روال هر روز گذشت، نه من کار خاصی داشتم و نه خونه زندگی😊

پسرجان هم امروز نرفت پیش دبستانی، به قول میم هزینه سرویس و مهد الکی دادم.

هفته هایی که خواهرش شیفت ظهره کمتر میره.

کتاب بترس و اقدام کن رو از خواهرجان گرفتم.

فک کنم کتاب خوبیه.

چند تا صوت هم گرفتم که گوش بدم.

دیشب بچه ها واسه خودشون سیب زمینی و نیمرو درست کردن.

صبح که پاشدم آشپزخونه پر ظرف و قابلمه.

یعنی کلا روح و روانم به هم میریزه وقتی اون همه به هم ریختگی رو میبینم.

ولی به اعصابم مسلط میشم و کم کم درستش میکنم.

خواهرم زنگ زده میگه چیکار میکنی میگم هیچی

میگه خوش به حالت من که سرم حسابی شلوغه.

نمیدونم چرا من اینقدر بیکارم😊

همه مشغول کار ولی من خیلی سرم شلوغ نیست خیلی درگیر کاری نیستم فقط همین وسواس فکری کم و بیش رو دارم.

فردا هم صبح و هم عصر دعوتم .

صبح خونه یکی از دوستان قدیمی،عصر خونه عروس خانم.

یکی از دوستانه.ازدواج اولش طلاق گرفت.

دوباره عقد کرد و سال۹۹ ازدواج کرد و رفت خونه اش.

متاسفانه سه ماه بعد توی تصادف همسرش کشته شد.

امسال عقد کرد و تازگی رفته خونش.

از این عروساس که حتما باید بگیم انشاله که به پای هم پیر بشن.

امیرحسین هم به نسبت داره شیطون تر میشه.

خدا رو شکر پروسه از شیرگرفتنش با موفقیت تمام شد.

مونده شیرخشک و پوشک که اون دیگه واسه سال دیگه😌

وقتی میم خونه است اصلا اوضاع و نظم زندگی از دستم در میره.

خلاصه بعد ده روز تعطیلی امروز حس کردم روال زندگی رو به دست گرفتم.

از اون آدما هستم که اگه ریتم زندگیشون به هم بریزه،خودش هم به هم میریزه.

و این یعنی اعصاب خوردی.

چند روز هم ازدواج خواهرا رو اعصابم بود و وسواس فکریم بیشتر.

دلم نمیخواد فک کنم ولی میکنم.

بی خیال!!!

عصر برم ی هدیه واسه دوستم بخرم.

ی کوچولو خرید دارم.

بتونم میم رو راضی کنم فرش راهرو رو عوض کنم.

امروز مشغول نوشتن خط خطی به قول خودم بودم،از این نوشته ها که فقط مینویسی، بد خط و رو کاغذ پاره ها.

چند تا برنامه اومد تو ذهنم واسه سال آینده امیییییییدوارم بتونم

خوش باشین💐💐



روزمرهمتاهلیمجردی
من یک دختر مجرد دهه شصتی بودم، از حالا یک زن بابای دهه شصتی هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید