سلام
ما آدم های کمال گرا زندگیمون سخت میشه
همه چیز رو صفر و صد یا سیاه و سفید میبینیم.
نمیتونیم ادمها و زندگی رو خاکستری ،بالا و پایین ، خوب و بد ببینیم.
مثلا مادرشوهرم یا خانواده همسرم رو ی وقتایی خوب میبینم باز ی بار میگم ای بابا چرا اینجورین؟?
دیروز که رفته بودیم روستا داشتم به این فکر میکردم مهربونی مهم تره یا تمیزی و مرتب بودن؟
آخه خونه زندگی مادرشوهرم خیلی به هم ریخته است ولی خودش زن خوبیه یعنی منم خوب بودما?کاری به کارشون نداشتم.
تا جایی که میتونستم باهاشون مهربونی کردم.
آدم رکیه حرفشو میزنه چه خوب چه بد
اصلا کاری نداره کسی ناراحت میشه یا نه
برعکس خانواده ما که خیلی احتیاط میکنن مبادا کسی ناراحت بشه?یعنی سالی ی بار به کسی اونم شاید چیزی بگن که همین باعث شده من دائم تو فکر خوبی باشم و چیزی به دیگران نگم که ناراحت بشن از دستم.
خودم دارم تمرین میکنم که حرفمو درست بزنم این چند وقت هم بهتر شدم.
اینقدر آدم گیر و گور داره تو رفتار و گفتار و ذهنش که نمیدونه کدوم رو درست کنه.
خوش به حال اونایی که اصلا تو خط این چیزا نیستن با خودشون و زندگیشون راحتن.
مثلا خاله ام دو تا پسر داره متاسفانه معتاد شدن. حالا هر کدوم به دلیلی که حوصله ندارم بگم.
دختر خاله هام شوهرای خوب گرفتن و زندگی میکنن تازه شوهر یکیشون پسرخاله هامو برده کمپ برا ترک.
دخترخاله ام اصلا به این توجه نمیکنه .
حالا ما بودیم خودمونو میکشتیم ای داداشم اینه الان چی میشه زندگیمون?
یعنی خودشون رو دوست دارن و به زندگی خودشون میرسن در حالی که من خیلی غصه میخوردم .
ویژگی بد کمال گرا ها همین تحمل نکردن نقطه ضعف و عیبه همه چی باید اکی، کامل، مو لا درزش نره?
اه!لعنت به این ویژگی، کمال گرایی خر است.
چقدر خوب میشد که منم نگاهم به خودم مثل بقیه بود خودم رو خیلی خوب نمیدونستم ی چیز متفاوت با بقیه????????????
من الان خواهرم مجرده نگرانم همون حسی که موقع مجردی خودم داشتم و ی نقطه ضعف بزرگ میدیدم الان این رو هم همینطوری میبینم.
در حالی که خودش راحت داره زندگی میکنه.مشکل از ذهن منفی، نگران و ترسو منه.
دیروز درباره پدرشوهرم با مادرشوهرم صحبت میکردیم ی لحظه یاد خودم افتادم.
چقدر شبیه هم بودیم بی دلیل خدا یکی رو به یکی دیگه نمیده شبیه به همن?☺️
پدرشوهرم سالها پیش تو محل کار ی نفر از رانندگی ایراد گرفته و ایشون هم کار رو ترک کردن و الان در روستا چوپانی میکنن و خلاصه نگم از اوضاع زندگیشون?
یاد خودم افتادم ی فکر اشتباه داشتم که چرا برم دنبال کار? یعنی فکر میکردم که کار باید بیاد دنبالم خیلی با احترام بگن شما به خاطر لیاقتهای ذهنی?? که دارید بیان اینجا همه امور رو در دست بگیرید...
دوستام هر روز می رفتن و آخرشم استخدام شدن.
من نه اینقدر مغرور بودم و فکر میکردم مثلا کی هستم که کل جوونی و زندگیمو به قول معروف به چوخ? دادم.
ای روزگار کاش دکمه برگشت به گذشته داشتی?
حالا باید با فکرهای الکی و بیهوده که هر روز انرژی میگیره و منو درگیر خودش میکنه دست و پنجه نرم کنم تا به ذهنم حالی کنم اشتباهه همه اینا دروغ محضه.
من هم مثل همه آدمها هستم مثبت و منفی دارم.زندگی منم مثل بقیه بالا پایین خوب بد داره.
امیدوارم این ذهن داغونم به امیرحسین ارث نرسیده باشه که خودم رو نمیبخشم??
فکر کنم همسرجان هم راضی شده برای فرزند بعدی.
همش میگه ی سوگند هم بیاریم.
من دوست دارم اسمشو بذارم زیبا یا هم کوثر?اگه دختر شد.
تو زیست شناسی میخوندیم تعیین جنسیت در انسانها توسط مرده
همسرجان ی نظریه داره که من باهاش مشکل دارم به دلایل کمال گرایانه?
وقتی ی نفر دختر میاره میگه زنه قوی بوده وقتی هم پسردار میشن میگه مرد قوی بوده.بی ادب یعنی تو قوی و من ضعیف?میکشمت?
حالا من باید قوی بشم که نی نی انشالله والمنه ?دختر بشه.