هانا! دختری تنوع طلب در شهری جدید بدنبال دوست
یک سری قصد ارسال همین نوشته رو داشتم که اون زمان قسمت هشتم رو دیده و اکثرا همه چیز رو گردن هانا انداخته بودم اما پشیمون شدم و صبر کردم بعد از اتمام سریال نوشته و به اشتراک بذارم که خیلی تصمیم خوبی بود.
صادقانه بخوام به این موضوع برسم نیمه دوم سریال نظر شما رو کلا عوض میکنه نسبت به زندگی، به خودتون و حتی به هانا...
فردی که بنا به تصمیم خانوادش برای نجات اقتصادی تصمیم به نقل مکان به شهر کوچیکی میکنن به نام لیبرتی و این نقطه آغاز اتفاقاته. نمیخوام خلاصه فیلم رو بنویسم یا هر چیزی که این حس رو بده من فقط میخوام به این نکته اشاره کنم که دلایل هانا برای خودکشی کافی بود یا نه...
یکی از اصلی ترین مشکلات شخصیتی که هانا داشت این بود که توقعش از دیگران به شدت زیاد بود! این رو میشه توی دو اتفاق دید. اولین اینکه همیشه از کِلِی انتظار داشت که منظور جملات استعاری که میگه رو درک کنه و وقتی که این اتفاق نمیافتاد به شدت ناراحت میشد. و دومین زمانی بود که از دفتر مشاوره بیرون اومد و انتظار داشت که مشاور دنبالش بدوئه! شاید این انتظاری بود که حتی مخاطب هم داشت اما این از خصوصیات اصلی اخلاق هانا بود.
هانا به کم قانع نبود! مثلا میتونیم بگیم که داشتن کلی اگر رضایت و لبخند رو به لبای هانا میاورد شاید پایان دیگری رقم میخورد...
هانا برای چی مصمم به خودکشی شد؟ خب جوابش مشخصه. چون اخرین دلیلش ارزش داشت به کل دلیل های دیگه... اینکه به وجودش به حریم خصوصیش تجاوز شد و دیگه امیدی برای زندگی نداشت...
من تا همین جا به نوشتن این متن راضی میشم! شاید خیلی بهتر و شاید خیلی بدتر میشد بنویسم اما امروز باید این حرف ها رو از ذهنم خارج میکردم! و ممنون ازینکه نگارش و انشاء من رو تحمل کردید و خوندین.