ویرگول
ورودثبت نام
لیلا
لیلانویسنده
لیلا
لیلا
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

رنج، جنگ یا گریز


اگر به ژرفای هر احساسی بروید،
رنجتان پایان می یابد.
من این حس را دوست ندارم.
حسی که هم اکنون دارم!
ناراحتی من برای چیزی است، که می‌خواهم باشد،
ولی الان نیست.
این حس نتیجه‌ی افکاری هست که مدام در سرم تکرار میشوند.
این نشخوار فکری از وسواسم سرچشمه می‌گیرد،
و احساساتم را شکل می‌دهد.
و احساس بد، دوباره افکار بد و ناخوشایند را می‌آفریند.
وقتی در این حلقه به دام افتادی ...
دچار رنج، عذاب، درد روحی و استیصال میشوی.
در همین لحظه چه حسی دارم؟
خودشناسی یعنی همین، یعنی خودت را، احساساتت را بفهمی.
و این یعنی تماما مشاهده‌ی خود.
تمرینات مراقبه و خودآگاهی، تنفس، مشاهده، سکوت،
تقویت شنوایی، حضور و در حال حضور داشتن، می‌تواند کمی کمک کننده باشد!
اما راه خلاصی کامل چیست؟
بنظر من یکی از روشهای مواجهه با رنج
این‌ست که افکار خود را، سرکوب نکنیم،
کاری که سالها انجام دادم و هر بار با رنج جنگیدم!
چند سال پیش پدرم به من گفت افکارت را سرکوب نکن، همین و بس،
و من ماندم و یک چراییه دیگر!
چند سال طول کشید تا بفهمم راز این مهم چه بود.
مقاومت!
وقتی که پای صحبتهای دلم نشستم،
و دیگر در مقابل افکار منفیه خود مقاومت نکردم،
رنج من به نقطه‌ی پایان رسید.
به ذهنم گفتم:
هر چه می‌خواهی بگو،
غر بزن، داد بزن، فریاد بزن.
بگو ...
من اینجا آرام نشسته‌ام.
و به تمام حرفهایت،
با جان دل گوش می‌دهم.
من هستم.
هر چه می‌خواهی بگو،
حتی ناسزا بگو ...
سخیف ترین احساساتت را بیرون بریز
من هستم
سراپا گوشم ...
میبینم کمی بعد، ذهنم عقب نشینی می‌کند.
گویی از این کنش متعجب است!
هر بار اینگونه با خودم روبرو می‌شوم،
اندکی بعد در سکوت غرق شده،
و آرامشی عمیق وجودم را فرا می‌گیرد.
به گفته‌ی یونگ: آزادی واقعی نه از سرکوب افکار، بلکه از تجربه‌ی احساسات به طور کامل ناشی می‌شود.


یکی از روشهای دیگه که به من در مواجهه با رنج کمک کرد.
پذیرش بود.
البته نمیشه گفت که به پذیرش کامل رسیدم چون بسی دشوار است و من هم ابر انسان نیستم و نمیخواهم باشم!
قبول کردم که رنج اکنون حرفی برای گفتن دارد، و پیامی یا درسی در آن نهفته است، وقتی خوب به صدایش گوش فرا میدهم ، صدایی از سوی جاده‌های تحول مرا فرا میخاند.
جاده‌ای که در طول مسیرش، من تغییر خواهم کرد، رشد خواهم کرد. و هر آنچه مانع رسیدن به آرامش من است، تک به تک از سر راهم کنار می‌رود.
خوب که فکر میکنم، میبینم من هم همین را میخواهم، زندگی یکنواخت مرا به انزجار می‌رساند و خواهان رشد هستم.
از طرفی رنج بیش از حد، آدمی را می‌فرساید.
چاره چیست؟
نیچه این‌گونه به این سوال پاسخ می‌دهد:
(تبدیل رنج عوامانه به رنجی متعادل‌تر.)
یونگ نیز می‌گوید:
(مسیر بدون چالش و بدون رنج، یک زندگی پیش پا افتاده را موجب می‌گردد و همچنین باعث کسالت ما می‌شود.
مسیری که موجب رضایتمندی ما می‌شود،
مسیری پر از پیچیدگی‌های بی رحمانه است.
بیماری، آسیب، تسخیر روان و غیره در مسیر پیش رویمان رخ خواهد داد.
رنج کشیدن بخش اجتناب ناپذیری از مسیر فردیت است.)


شیوه‌ی مورد علاقه‌ی خودم برای پایان بخشیدن به رنجهای کشنده:
باید از تن و نفس به سمت روح خود هجرت کرد
بدین شیوه زیستن، به بسیاری از محنت‌های ما پایان می‌دهد.
وقتی در حال تجربه‌ی رنج هستیم، باید خود را از هویت جدا کرد.
سپس خود، به وضعیت بخود آمدن میرسد.
نباید همواره خود را با تجربه‌هایمان آمیخته کنیم.
باید خود را ارتقا داد، و تمام تجربه‌ها باعث رشد و تعالی انسان میشود.

با توجه به دانشی که یاد گرفتم، انکار نکردن رنج ضروری است.
بلکه توجه کردن به رنج و فرصت دادن به بروز احساسات کمک کننده است.
اتفاقات ناگواری که برایمان رخ میدهد، باعث شناسایی نقطه ضعفهایمان می‌شود، همواره باید تکنیک هایی برای رویارویی با رنجهایمان بیاموزیم.
بنظرم زمانی رنج به اوج تعادل خود می‌رسد که قدرتمندانه و جسورانه با آن روبرو شویم. فرار کردن از این بار فقط مواجهه با آن را به تعویق می‌اندازد.


رنجخودشناسیفردیتتحولرشد
۳
۳
لیلا
لیلا
نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید