ویرگول
ورودثبت نام
سهراب خان‌بدر | Sohrab Khanbadr
سهراب خان‌بدر | Sohrab Khanbadr
خواندن ۲ دقیقه·۵ روز پیش

سفر به درون: جستجوی آرامش و معنا

۱.
در شهر شلوغ و پرهیاهو، جوانی هر روز صبح در پارکی کوچک قدم می‌زد و لحظاتی کوتاه به سکوت پناه می‌برد. روزی مرد مسنی از او پرسید: «اینجا چه می‌یابی که هر روز می‌آیی؟»
جوان نگاهی به درختان انداخت و گفت: «این درخت‌ها، مثل من در هیاهو ایستاده‌اند، اما آنچه را که می‌خواهند از درون می‌گیرند. هر روز که اینجا می‌آیم، آرامش را از درون به خودم هدیه می‌دهم.»
مرد لبخند زد و درک کرد که برای یافتن آرامش، باید گاهی در هیاهو درون خود را جستجو کرد.

۲.
پیرمردی که زندگی ساده‌ای داشت، هر روز عصر به غروب آفتاب خیره می‌شد و زیر لب دعا می‌کرد. جوانی او را دید و پرسید: «چرا به آفتاب می‌نگری؟»
پیرمرد آرام گفت: «این طلوع و غروب برای من یادآوری است که همه چیز گذراست. به دنیا آمده‌ایم، می‌درخشیم، و بعد جایی برای نور جدید باز می‌کنیم. این یادآوری کمک می‌کند که به جای نگرانی، به روشنی خود اهمیت دهم.»
جوان با شنیدن این سخن، تصمیم گرفت به جای ترس از گذر زمان، با خودش مهربان‌تر باشد.

۳.
مردی خردمند، جوانان را در کنار رودخانه جمع کرد و سنگ کوچکی به دست هرکدام داد. سپس از آن‌ها خواست سنگ‌ها را به آب بیندازند. آب آرام به حرکت درآمد و موج‌ها از یکدیگر عبور کردند. مرد خردمند گفت: «این موج‌ها، مانند تأثیرات ما بر زندگی دیگران است. یک حرکت کوچک، موج‌های بزرگی می‌سازد. با دقت رفتار کنید، زیرا هر انتخاب شما دنیای دیگری را تحت تأثیر قرار می‌دهد.»
جوانان با نگاهی تازه به دنیا و تأثیرات خود، از کنار رودخانه بازگشتند.

۴.
درختی بزرگ در دل جنگل بود که سال‌ها در برابر طوفان‌ها و سختی‌ها ایستاده بود. روزی درخت جوانی کنارش پرسید: «راز قدرتت چیست؟»
درخت بزرگ پاسخ داد: «من سال‌هاست یاد گرفته‌ام که طوفان بخشی از سفر است. به جای اینکه از طوفان‌ها فرار کنم، به ریشه‌هایم اعتماد می‌کنم. هر بار که زمین به لرزه می‌افتد، ریشه‌هایم مرا محکم‌تر نگه می‌دارند.»
درخت جوان فهمید که برای ایستادگی، باید به عمق خود نگاهی دوباره بیاندازد، نه به سختی‌های زودگذر.



Chatgpt 4o

شهر شلوغآرامش
چیزی مثبت بگو، و چیز مثبت خواهی دید." — جیم تامپسون من کیستم ؟ من کجا هستم ؟ من چه میخواهم ؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید