Sohrab Salehin (Sohrabovsky)
Sohrab Salehin (Sohrabovsky)
خواندن ۷ دقیقه·۴ ماه پیش

درباره بینوایان

دیشب رمان بینوایان را تمام کردم.

تنها کسانی که این رمان را تمام کرده‌اند شاید درک کنند که تمام کردن بینوایان خود به تنهایی می‌تواند دارای ارزش خبری باشد و دستاورد به شمار رود.

نمی‌توانم بگویم بینوایان بهترین رمانی است که خواندم، شاید حتی در لیست 10 رمان برترم هم نباشد. اما یک چیز را در مورد آن مطمئنم، بینوایان خاص‌ترین رمانی است که تاکنون خوانده‌ام و ویکتور هوگو خاص‌ترین نویسنده‌.

دلیل آن به فرم و محتوای بینوایان برمی‌گردد. بینوایان را نه می‌توان یک رمانی تاریخی دانست، نه رمانی سیاسی. بینوایان بینوایان است. اثری است در عین حال بسیار شخصی و بسیار عمومی. بینوایان همانقدر داستان بینوایی ژان وال ژان است که داستان بینوایی پاریس قرن نوزده.

به طور کلی می‌توان گفت، بینوایان دارای یک خط داستانی است که در خلال آن نویسنده، به توصیف فرانسه قرن 19 و عقاید خود می‌پردازد.

یک زندانی محکوم به اعمال شاقه به نام ژان وال ژان از زندان میگریزد، به خانه کشیشی پناه می‌برد و هنگام خروج از خانه‌ی کشیش شمعدان‌های او را می‌دزدد. هنگامی که گرفتار پلیس می‌شود اما، کشیش ادعا می‌کند آن شمعدان‌ها را به ژان وال ژان هدیه داده است. این نیکی کشیش، اثری شگرف بر ژان وال ژان می‌گذارد. این اتفاق هسته‌ی تمام اتفاقات بعدی داستان بینوایان است. ویکتور هوگو نشان می‌دهد ژان وال ژانی که به دلیل دزدی یک قرص نان برای رفع گرسنگی به مجازات سختی متهم شده است، چطور می‌تواند در انتهای داستان شمایل یک قدیس را پیدا کند. او با خلق شخصیت ژان وال ژان در واقع، بینوایی را علت بسیاری از رفتارهای نابهنجار اجتماعی می‌داند و بدذات پنداشتن انسان‌هایی که روزی خطایی از آنان سر زده را به چالش می‌کشد. نماد این قانون خشک انسانی برای رفتار با انسان‌های خطاکار، شخصیت جذاب دیگری در بینوایان به نام بازرس ژاور است. ژاور یک پلیس وظیفه‌شناس است که تمام زندگی خود را وقف اجرای قانون کرده است. ژاور مانند سایه‌ای همواره ژان وال ژان گریخته از زندان را تعقیب می‌کند. او این کار را نه از سر کینه بلکه کاملا از سر وظیفه انجام می‌دهد. در دستگاه فکری ژاور، مجرم یک انسان رذل است که باید به دست قانون به هر قیمتی گرفتار شود. یکی از نقاط عطف بینوایان برای من، سرانجام ژاور است. در بخش‌های انتهایی رمان، ژاور گرفتار سنگر انقلابیون جمهوری‌خواه فرانسه می‌شود که از قضا ژان وال ژان هم از آن سنگر سردرمی‌آورد. انقلابیون که از پلیس بودن ژاور مطلع شده‌اند، او را به ژان وان ژال می‌سپارند تا بکشد. ژاور که مطمئن است ژان وال ژان به خاطر سال‌ها آزار و تعقیب، انتقامش را خواهد گرفت، در کمال ناباوری دور از چشم همه انقلابیون توسط ژان وال ژان آزاد می‌شود. این نیکی ژان وال ژان در حق ژاور، که به نوعی یادآور نیکی کشیش در حق اوست، دستگاه فکری ژاور را فرو می‌ریزد. او که تا آن لحظه، محکومان را انسان‌های رذلی به شمار می‌برده، اینک با نوعی گذشت انسانی آشنا می‌شود که برایش بسیار غریب است و دچار نوعی دوگانگی می‌شود که تاب تحمل آن را ندارد. دوگانه‌ی وظیفه‌گرایی و قانون‌گرایی خشک در مقابل نیکی و گذشت انسانی. در ادامه، ژاور دست از تعقیب ژان وال ژان می‌شوید و در یکی از دراماتیک‌ترین و سهمگین‌ترین فصول کتاب، در اثر این فروپاشی درونی ناشی از دوگانه‌ای که تاب تحمل آن را ندارد خود را از بالای پل به پایین پرت می‌کند.

با اینکه نگاه هوگو به بینوایی و جرم نگاهی علّی است اما شخصیت‌های دیگری نیز می‌سازد که رنج بینوایی باعث شده، فارغ از اینکه فقیر هستند یا خیر، خبیث بمانند. در واقع همان شخصیت‌هایی هستند که فضای فکری ژاور، قبل از آنکه با روح بزرگ ژان وال ژان برخورد کند را می‌سازند. شخصیت‌هایی مانند تناردیه که او هم مانند بختکی بر سرنوشت ژان وال ژان افتاده و مدام به دنبال انتقام‌گیری و تلکه اوست. انتقام رهاسازی کوزت توسط ژان وال ژان که توسط تناردیه و زنش همواره مورد سواستفاده قرار می‌گرفته. هوگو نشان می‌دهد خباثت تناردیه لایتغیر است اما در انتهای رمان، همین خباثت تناریده است که موجب سعادتمندی ژان وال ژان می‌شود. تناردیه که در آرزوی مال اندوزی به سراغ ماریوس، همسر کوزت، می‌رود تا او را از حقیقت زندگی ژان وال ژان که زندانی محکوم به اعمال شاقه است آگاه کند، ناخواسته باعث آگاهی ماریوس از نجات‌ جانش توسط ژان وال ژان می‌شود و اینگونه در پایان این رمان، در حالی که ژان وال ژان در بستر تنهایی در حال جان دادن است، با رسیدن کوزت و ماریوس بر سر بستر مرگ خود، مرگی سعادتمند و قدیس‌گونه را تجربه می‌کند.

تصویر صحنه پایانی بینوایان، یک تصویر بی‌نقص است و هرپایانی جز آن از شکوه و عظمت شخصیت بی‌مثال و جاودانه‌ی ژان وال ژان می‌کاست. در لحظه‌ای نمادین، او که بسیار ضعیف شده و در بستر مرگ است، به سختی بلند شده و صلیبی را بر روی خود قرار می‌دهد، و در جواب زن خدمتکار که تقاضای آوردن کشیش به بالین او دارد، به آسمان اشاره می‌کند و می‌گوید به کشیش احتیاجی ندارد و کشیش او آن بالاست. هوگو اینگونه تصویری مسیح گون از ژان وال ژان، این محکوم به حبس ابد با اعمال شاقه می‌سازد.

ژان وال ژان با همه‌ی بزرگی خود، کاستی‌هایی هم دارد که شخصیت او را باورپذیر می‌کند. او دچار حسادتی بیمارگون به عشق کوزت به دیگری یعنی ماریوس است. وجود کوزت در زندگی ژان وال ژان به واقع تنها خوشبختی او در زندگیست که با عاشق شدن کوزت و ازدواجش با ماریوس به محاق می‌رود. عکس العمل ژان وال ژان به عشق کوزت ابتدا کاملا انکار و سپس تقاضایی درونی برای سنگ‌اندازی است. اما در انتها، ژان وال ژان مسیر وظیفه و نه خوشبختی را که به زعم هوگو، انتخاب درست در زندگی است می‌گزیند و آن دو را با عشقشان به یکدیگر ترک می‌کند. هوگو فصل انتهایی کتاب را اینگونه شروع می‌کند: «خوشبخت بودن چیز هراس آوری است. آدمی از خوشبختی راضی می‌شود، می‌پندارد که این کفایت می‌کند؛ درحالی که در پی هدف دروغ زندگی یعنی خوشبختی است، هدف واقعی زندگی یعنی وظیفه را از یاد می‌برد.»

شرحی که رفت بر بخش داستانی و پیرنگ بینوایان بود اما همانگونه که پیشتر گفتم، بینوایان چیزی فراتر از یک رمان داستانی است. بخش عظیمی از این اثر بزرگ، به توصیف فرهنگ، سیاست و تاریخ فرانسه اختصاص می‌یابد. وقایع بینوایان در بحبوحه‌ی بخش حساسی از تاریخ فرانسه است که در حال تغییر حکومت از سلطنت به جمهوری است. سلطنت بوربن‌ها، ناپلئون، انقلاب فرانسه و بازگشت سلطنت، سیر زمانی وقایع بینوایان را تشکیل می‌دهند. هوگو هنگام توصیف این وقایع، کلاه رمان‌نویسی را به کناری می‌گذارد و در قامت یک مورخ سیاسی، با رگه‌هایی از ناسیونالیسم به شرح وقایع فرانسه می‌پردازد. علاقه‌ی هوگو به فرانسه و پاریس کاملا مشهود است، حتی زمانی که تلاش می‌کند بی‌طرفانه تنها به ذکر حوادث بپردازد. در واقع هوگو داستان را دستمایه قرار می‌دهد تا به نوعی فرانسه را بستاید و پاریس قرن 19 را به خواننده خود بشناساند و در این خصوص بسیار هم موفق عمل می‌کند. این بخش‌های کتاب البته، سخت خوان و هستند و چون مخاطب را از داستان دور می‌کنند گاها آزارنده می‌شوند. اما این باعث نمی‌شود هوگو دست از امری که گویی وظیفه خود در قبال وطنش می‌پندارد دست بردارد. یکی از عجیب‌ترین فصل‌های بینوایان، توصیف ساختار فاضلاب پاریس است که هوگو با جزئیاتی مثال زدنی به تاریخچه ساخت آن و نوع معماری‌اش می‌پردازد. در این بخش‌های غیر داستانی، هوگو همواره روایت‌گر نیست و گاه و بی‌گاه مستقیم با مخاطب در خصوص عقاید خود صحبت می‎کند. در یکی دیگر از فصول کتاب که ذکر دیرها و مناسک مذهبی پاریس آن زمان است، هوگو صراحتا عقاید مذهبی خود را بازگو می‌کند و به نکوهش رادیکالیسم مذهبی آن دوره می‌پردازد.

بعد دیگر بینوایان که نظر خواننده‌ی خود را جلب می‌کند، ارجاعات برون متنی بسیار است که نشان‌دهنده‌ی تسلط بالای هوگو در حوزه‌های تاریخ، ادبیات و اسطوره‌شناسی است. تعدد این ارجاعات و نحوه‌ای که نویسنده آنان را به متن و داستان خود ارتباط می‌دهد به قدری زیاد است که می‌تواند موجب شگفتی خواننده از تسلط نویسنده بر این حوزه‌ها شود.

در انتها باید گفت، بینوایان اثر ادبی شاخص و بسیار خاصی است که دلیل خاص بودن آن، سبک منحصر به فرد هوگو است. سبکی که محصول دغدغه‌مندی بسیار نویسنده، تسلط بالای او بر تاریخ و اسطوره‌شناسی، و استعداد بی‌نظیرش در روایت داستان است. در طول خواندن بینوایان همواره به این فکر می‌کردم که ای کاش در ایران حال حاضر، و در این بحبوحه‌ی حساسی که آن را تجربه می‌کنیم، هوگویی پیدا شود که همانند ویکتور، با ته مایه‌ای ناسیونالیستی ولی نگاهی نقادانه و دغدغه‌مند، ایران و تهران ما را روایت کند و بنویسد.

نگارنده این سطور، بینوایان ترجمه خانم نسرین تولایی و ناهید ملکوتی نشر نگاه را مطالعه کرده است.

ویکتور هوگوادبیاتبینوایان
تاملات ذهن یک دونده‌
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید