Sohrab Salehin (Sohrabovsky)
Sohrab Salehin (Sohrabovsky)
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

در ستایش تنهایی فضانورد

عصر پنجشنبه‌ای تابستونی بود که کسالت ناشی از موندن تو خونه امانم رو برید و تصمیم گرفتم برای دویدن شبانه در مسیر تلکابین توچال به بام تهران بروم. دونده‌ها این مسیر رو زیاد می‌رن. از آسفالت بعد از پارکینگ بام شروع می‌شه و تا ایستگاه دوم ادامه داره. حدود ۵ کیلومتر مسافته که ۵۰۰ متر هم ارتفاع می‌گیره. یه مسیر ایده‌آل برای وقتی که می‌خوای با خودت یه کوچولو بجنگی. رفتنی رو دویدم ولی برگشتنی رو تصمیم گرفتم آروم بیام پایین و آهنگ گوش کنم. شب بود و چراغ‌های شهر و ترکیبش با باد خنکی که می‌وزید فضای خوبی برای خلوت کردن ساخته بود. مخصوصا برای من که روزهای خوبی رو سپری نمی‌کردم.

ناخودآگاه فکرم رفت سمت تنهایی، یعنی احساس تنهایی. اینکه واقعا ما به چی می‌گیم احساس تنهایی؟ آیا فقط یک نوع احساس تنهایی داریم یا نه کلمه براش نداریم؟ یکم که فکر کردم دیدم نه، واقعا احساس تنهایی کلمه‌ی غیردقیقیه و ما انواع و اقسام حس‌های مختلف رو تجربه می‌کنیم که ازشون فقط با یک کلمه یاد می‌کنیم: «احساس تنهایی». در ادامه می‌خوام حس‌های تنهایی مختلفی رو که تونستم توی اون شب شهریور تابستون و راه برگشت از هم تفکیکشون کنم رو بنویسم. مخصوصا اونیکه به نظرم ناب‌ترین و بکرترینشونه که خیلی به ندرت هم ممکنه برای آدم پیش بیاد. حس تنهایی‌ای که من اسمش رو گذاشتم: «حس تنهایی فضانورد»

خب از اولی شروع کنم و یکی یکی بریم جلو تا برسیم به همون ناب‌ترینه:

حس تنهایی از نوع طرد شدگی

این یه نوع حس تنهاییه که خب میشه گفت ناخوشاینده. مثل وقت‌هایی که احساس می‌کنیم دوست‌هامون طردمون کردن و بهمون توجه ندارند. من این حس رو به مراتب داشتم. یا مثلا وقتی که تو یه رابطه‌ی عاشقانه بودم و احساس می‌کردم طرف مقابل توجهی بهم نداره یا باهام بهم زده. یه حس فوق‌العاده ناخوشایند که بیشتر هم سن‌های نوجوونی و اوایل جوونی سراغم میومد. یه احساس سوزش یا دلپیچه‌ای هم همراهشه که از نظر جسمی هم ناخوشایندش می‌کنه. خب پس به طور کلی این نوع حس تنهایی چیز خوشایندی توش نیست و در واقع نوعی عذاب کشیدنه.

حس تنهایی از نوع تجربه‌ی اوج

تجربه‌ی اوج که ترجمه‌ایه از وضعیتی که در زبان انگلیسی به اون Flow State می‌گن جز تجربه‌های خوشایند و بی‌نظیریه که باعث می‌شه حسمون به کل یک روزمون عوض شه. مثل وقتی که با تمام وجود روی کاری که دوستش داربم تمرکز کردیم و هیچ مزاحمتی وجود نداره که اون رو از این دنیای هماهنگ درونی بیرون بکشه. معمولا هرکس وقتی در حال انجام کار مورد علاقه‌شه این حس رو تجربه می‌کنه. مثلا موقع کدنویسی، نقاشی، نویسندگی، صخره‌نوردی و... . این هم به نظر من نوعی تنهاییه. تنها شدن با خود منتها از نوع صلح‌آمیز. تنها شدن برای انجام دادن کار دوست‌داشتنی. این حسیه که آدم دوست داره ادامه داشته باشه و اگر چیزی باعث بشه که از این حس در بیاد عصبی می‌شه. موندن تو این وضعیت انقدر خوشاینده که ممکنه چندساعتی بگذره و آدم اصلا متوجه‌ی گذشت زمان نشه و یا گشنگی و خستگی رو حس نکنه چون تمام تمرکزش روی کارشه. همونطور که گفتم روزهایی که این نوع حس تنهایی رو تجربه کردم معمولا روزهای خوش زندگیم بودن که با رضایت تموم شدن.


حس تنهایی در انفرادی

بودن در زندان انفرادی هم از اون تجربه‌های ناخوشایند زندگیمه. ساعت‌های طولانی بدون اینکه کاری برای انجام داشته باشی جز فکر فکر فکر و البته ورزش. ورزش کردن برای من یگانه راه نجات از وضعیت شدیدا آزاردهنده‌ی بودن در یک سلول بدون هیچ وسیله‌ی سرگرمی بود. سال ۹۳ که حدود ۱۳ روز این وضعیت رو تجربه کردم، روی دیوار سلول انفرادی با پشت مسواکم نوشتم: «ورزش کن». این رو نوشتم به امید اینکه کسی که قراره بعد از من اون شرایط وحشتناک رو در اون سلول تجربه کنه احساس کنه قبل اون کسایی بودن که اونجا ورزش کردند تا روحشون رو از خورده شدن نجات بدن و همین باعث بشه بلند شه تا برای خودش یه کاری بکنه. خوشبختانه آدم‌های زیادی این حس رو تجربه نکردن چون توی سلول انفرادی نبودن. این حس تنهایی فرقش با وقتی که مثلا تو خونه تنها هستید اینه که شما رو مجبور به تنها بودن با خودتون کردن. اینجاست که آدم از ته اعماق وجودش قدر آزادی و معاشرت با آدم‌های دیگه رو می‌فهمه و بیشتر از هر وقت دیگه پی می‌بره که انسان ذاتا چه موجود اجتماعی و پر جنب و جوشیه.

آدم‌های دیگه شاید این حس رو زمان کودکی تجربه کرده باشن. موقعی که بعضی پدر مادرها به عنوان یک روش تربیتی بچه رو تو اتاقش یا کمد یا حموم برای مدتی زندانی می‌کردن تا تنبیهش کنند. این حس هم تماما ناخوشاینده و باعث می‌شه آدم با ذهن خودش که به قول بودا می‌تونه بزرگترین دشمنش باشه تنها و بمبارون افکار منفی بشه و تا حد جنون پیش بره. حس دلشوره، استرس از آینده‌ی نامعلوم و اینکه چقدر قراره تو این وضعیت بمونم از جمله چیزهایی بود که وقتی این نوع تنهایی رو تجربه کردم به سراغم اومد.

تنهایی همراه با حس رهایی

دیدید وقتی در یه بازه‌ی زمانی که تنها می‌شید کتاب خوندن، آرایش کردن یا آشپزی کردن می‌تونه چقدر کیف بده؟ یه نوع تنهایی خودخواسته یا پیش‌آمده که البته هروقت هم بخوای می‌تونی با تماس با دوستت، فامیلت یا عشقت بهمش بزنی. یعنی اینجوری نیست که از روی ناچاری تنها باشی بلکه خودت خواستی که یه مقدار تنها برای خودت پرسه بزنی و کارهای ساده انجام بدی. این مدل تنهایی یه حس سرخوشی و سرزندگی توش هست که خیلی مود آدم رو عوض می‌کنه و باعث می‌شه آدم بعدش احساس خوشحالی کنه.

همینطور که گفتم هم مشخصه‌اش اینه که انتخابیه و می‌شه در صورت نیاز وضعیت تنها بودن رو به وضعیت معاشرت با بقیه تغییر داد. این مدل تنهایی رو به نظرم آدم‌های درونگراتر بیشتر دوست دارند و بیشتر بهش نیاز دارند. یه تنهایی کوچولوی بین روز تا واسه خودت وقت صرف کنی، رو مبل لم بدی و به موسیقی گوش کنی، موبایلت رو اسکرول کنی یا اینکه بشینی پشت پنجره و بیرون رو تماشا کنی و کسی نباشه که ازت بخواد باهاش معاشرت کنی.


خب می‌رسیم به آخری که گفتم به نظرم از همه خفن‌تره:

تنهایی فضانورد

سال‌ها پیش حدود ساعت‌های ۱ یا ۲ عصر وسط هفته‌ی یه روز پاییزی بود که تصمیم گرفتم برم یکی از کوه‌های خلوت اطراف تهران به نام چین کلاغ. کوهیه که میشه با حدود ۲ ساعت پیمایش به قله‌اش رسید، بکره و آدم‌های کمی رو می‌بینی که بیان اونجا کوهنوردی چون برخلاف مسیرهای دیگه‌ی کوهنوردی تهران حالت تفریحگاه نداره. اون ساعتی که من رفتم، همون ۳ یا ۴ نفری که تو کل مسیر بودن هم داشتن برمی‌گشتن. هدفونم تو گوشم بود و داشتم به آهنگ Worlds in Collision‌ گروه سبک پست‌راک God is an astronaut یعنی «خدا یک فضانورد است» گوش می‌دادم. همینجوری که بالا می‌رفتم یک لحظه ایستادم استراحت کنم چون این کوه شیب زیادی داره. در همین حالت برگشتم پشتم رو نگاه کردم و دیدم وای! عجب صحنه‌ای! میون کوه‌های با هیبت تک و تنها بودم. آسمون یه رنگ خاکستری و آبی قشنگی داشت و خورشید ضعیف بود، شهر رو یه مه خاک مانندی گرفته بود و کلا یه منظره‌ی آخرالزمانی یا غیر این جهانی رو می‌دیدم که ترکیبش با آهنگی که گوش می‌دادم چنان حس عجیبی داشت که مبهوتم کرد. یه لذت ناب توام با یه مقدار حس ترس که با ترشح آدرنالین همراه بود. همه‌ی اینا رو بذار کنار اینکه داری فعالیت فیزیکی هم می‌کنی و مقداری اندورفین که مثل مخدر عمل می‌کنه داره ترشح می‌شه. تنهای تنها. هیچ جنبنده‌ای نبود و شاید فقط اون دور دورا دو تا پرنده‌ی وحشی داشتن تو آسمون می‌چرخیدن. از اون روز الان که دارم می‌نویسم سه سالی هست که گذشته. روزی که می‌تونم بگم هنوز برام مشابه‌اش تکرار نشده ولی حسش کاملا تو خاطرم مونده.

بعده‌ها متوجه شدم حس خاصی به تصویرسازی‌هایی پیدا کردم که توش از یک فضانورد در فضایی خارج از این دنیا استفاده شده بود. مثل این تصویر که در کره‌ای دیگه با طبیعت دست‌نخورده و خشن، یک فضانورد تنها ایستاده. یا یه فضانورد که در کهکشان در حالت بی‌وزنی قرار داره. به نظرم اومد اون حسی که من اونروز تجربه کردم می‌تونه ذره‌ای باشه از حسی که یک فضانورد تنها در یک کره‌ی دیگه می‌تونه تجربه کنه.

نوعی تنهایی که شدیدا عمیقه و در عین حال تو راه فراری هم ازش نداری. یعنی نمی‌تونی گوشی تلفن رو برداری و اسنپ بگیری و خودت رو از اونجا خارج کنی. یا حتی زنگ بزنی به کسی چون اصلا آنتنی در کار نیست و تو از تمدن و انسان‌ها و حتی حیوانات هم بسیار دوری.

تنهایی خاصی که برای رسیدن بهش باید از محدوده‌ی امنت خارج بشی و دل رو به دریا بزنی و مسافت‌ها طی کنی و بعد هم که بهش رسیدی باید سعی کنی توش آروم بگیری. واقعا آرزو می‌کنم هر انسانی این نوع تنهایی رو یک بار هم که شده تو زندگیش تجربه کنه چون واقعا آدم رو به درک جدیدی از یه پدیده‌ی حسی می‌رسونه و حس جدیدی رو آدم تجربه می‌کنه. البته خب همونطور که گفتم رسیدن به این حس سخته، باید از محدوده‌ی امن خارج شد و تنهایی هم اینکار رو کرد.



خوشحال می‌شم نظراتتون رو برام کامنت کنید اگر تجربه‌های مشابه‌ای دارید.

من رو می‌تونید تو توئیتر یا اینستاگرام هم دنبال کنید.

https://twitter.com/Sohrabovsky

https://www.instagram.com/sohrabovsky/

راستی ما یه پادکست هم داریم به نام رانیو که توش از تجربه‌های دویدن و سبک زندگیمون می‌گیم که می‌تونید از طریق اپلیکیشن‌های پادکست یا وب‌سایت شنوتو و ناملیک گوش کنید:

https://shenoto.com/channel/runyoupodcast?lang=fa

منبع تصویر اول و آخر: https://www.instagram.com/deepspacexx

تنهاییاحساس تنهایی
تاملات ذهن یک دونده‌
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید