زندگی همهی ما رویهای دارد و هستهای. زندگی همهی ما رنگی دارد و مغزی. زندگی همهی ما شکلی دارد و محتوایی. اما اینکه هر یک از ما، کدام را بعنوان حقیقت زندگی برگزینیم یا بهتر بگویم، باور کنیم به عوامل مختلف نیاز دارد و بستگی. پس هر کداممان به خودمان- واقعن فقط به خودمان و نه هیچکس دیگر- مربوط است که برای انتخاب مفهومی که تبدیل به حقیقت زندگیمان شود، کدام را برمیگزینیم. آنچه در این میان ثابت و قابل اثبات است، شناخت ریشهی حقیقت گرایی است.
خیلی وقتها این نشانهگیری بر سر جزئیات واژهها برایمان سخت است، اما لااقل تجربهی شخصیام ثابت کرده که این سختی دردسرساز نیست. مشکلی ایجاد نمیکند. حقیقت هم از همان دسته است. چه در کلام و چه در مفهوم، ظاهر ترسناکی دارد. در واکاوی کلمهی حقیقت به ریشهی آن خواهیم رسید که همان کلمهی «حق» است و «حقیقت» آنچیزی است که منتج از «حق» باشد. حق بدهید که فکر کردن به چنین مفهومی ترسناک باشد!!! برخی معتقدند چگونگی چرخهی زندگی، تمام و کمال به عهدهی موجودات است و هیچچیز از پیش تعیین شدهای بعنوان زندگی وجود ندارد. گروهی دیگر برعکس میاندیشند: زندگی معادلهای از قبل حلشده است که باید تسلیم محض آن بود و در این مسیر، موجود هیچ ارادهای از خود ندارد. حالا ثابت کنید منی که درحال نوشتن هستم به مثابه اعتقاد دستهی دوم، به ارادهای خود قلم بدست گرفتهام یا از قبل تعیین شده که در این روز و ساعت مشغول نوشتن باشم و همینهایی را بنویسم که حالا شما درحال خواندنش هستید. یا من را توجیه کنید بنابر دیدگاه جماعت اول چگونه میتوانم بدون داشتن ابزار نوشتن اقدام به این کار کنم. اگر قادر به این کار نیستید و یا با تمام تلاشی که صبح تا شب برای پیداکردن علت و معلول افعال دارید باز هم بسیاری از فرآیندها را در هیچ قالبی توان گنجاندنتان نیست، پس حتمن با من همعقیدهاید که حقیقت زندگی، هیچکدام از اینها نیست. حقیقت زندگی خود را پشت این لفاظیها و صنایع مخفی میکند تا ما آنرا بزودی نیابیم.
وقتی پای راستیآزمایی در میان باشد، زندگی بسیار سختگیر میشود و از این راه، موجودی مثل ما که روزی خدا او را نمایندهی خود برروی زمین منصوب کرده را میسنجد. حقیقت در نهاد خود وجود دارد. یعنی این خود «حق» است که میگوید چه چیزی درست و چهچیزی نادرست است. تصور کنید انسانی که مدام درحال دروغ گفتن به شما بوده، یکباره تصمیم بگیرد که از اینپس راستگو باشد. این یکبارگی تصمیم او، در شما احساس اطمینان لازم را حاصل نمیکند. باید مدتی بگذرد، تکرار راستگویی را از او ببینیم تا بتوانیم اعتماد کنیم. در اصل ما به ذات تکرار رفتار اعتماد می کنیم، رفتاری که خودش، خود را از راه تکرار خود به ما اثبات میکند. پس حقیقت زندگی به هیچ عنوان آن چیزی نیست که در نگاه اول دیده میشود. شاید رویهای باشد که بسیار ضخیم است، شاید شکلی دارد آنقدر عمیق که به محتوا تبدیل شدهاست؛ مهم تفکر ثابت بر روی موضوعات است.