اگر کتاب نمیخوانیم، همهاش هم که تقصیر خودمان نباشد، بخش عمدهاش به گردن خودمان است. هزاران دلیل موجه و غیرموجه وجود دارد که یکنفر کتاب نخواند- که البته هیچ دلیلی برای نخواندن، موجه نیست- اینطور فرض کنیم که نخواندن دلایلی دارد که ما باید آنها را بشناسیم و در مقابلشان ایستادگی کنیم تا جایی که دیگر به این دلایل نیاندیشیم، که نخواهند جلوی خواندن ما را بگیرند! حتمن یکی از روشهایی که میشود با دشمن درست مبارزه کرد، شناخت درست و همه جانبهی او ست. پس برای یکبار که شده این دلایل را بشناسیم:
روش خواندن درست را نمیدانیم. پس خواندن ما را خسته میکند.
پول دادن به ازای خواندن، برای ما تعریف نشده است.
به اشتباه تصور میکنیم با رشد سنی، رشد عقلی هم بر اساس صرفن تجارب کسب شده به اکمال میرسد.
اطلاعات تصادفی کسب شده از فضای مجازی را موثق میدانیم.
به ما آموختهاند که هرچه بیشتر بدانی، سختتر زندگی خواهیم کرد و این اتفاق خوبی نیست.
بشدت از تشکیک در افکار و عقاید موجودمان هراس داریم.
ما ملتی مقلد هستیم. بدون تعصب باید بپذیریم. بدانیم که هنوز در فرهنگ شفاهی به سر میبریم.
دچار خودشیفتگی فرهنگی هستیم و مدام سابقهی چندهزار سالهمان را روبرویمان گذاشته و به آن دلخوشیم.
نمیدانیم و نمیدانیم که نمیدانیم.
و سرآخر؛ تلویزیون. این بلای خانمان سوز عقل و ادراک.