چه تفاوتی بین عادی بودن و عادت کردن وجود دارد؟
چه مشابهتهایی در عادی شدن و عادت کردن هست؟
شاید پیش خودمان یا در مکالمات روزانهمان، بارها این دو کلمه یا مفهوم را بجای هم و اصلن اشتباه بکار برده باشیم. ولی دانستن تفاوت این دو با هم، ابتدای مسیر تشخیصشان است. من و شما میتوانیم عادت کنیم و کاملن هم این فرآیند را در اختیار خود داریم. به این معنا، خود ما هستیم که اجازه میدهیم چیزی، رفتاری یا سبکی از زندگی بواسطهی مؤلفههایی مثل تکرار، ترس یا... تبدیل به عادت شوند.
اما دربارهی عادی شدن یا عادی بودن، ماجرا کاملن متفاوت است. در امر عادی شدن یکجور تحمیل وجود دارد؛ چه از سمت عوامل انسانی و چه از رویدادهای بیرونی مثل جامعه، گروه همزیستان و... قطعن هیچکدام از ما نمیخواهیم به روزمرگی بیافتیم و با مسائلمان مثل امری بدیهی مواجه شویم ولی همان عوامل تحمیلی که اشاره کردم، موجبات این اتفاق را فراهم میکند. پس ما با فرآیندی روبروییم که قابل پیشبینی است، فقط اندکی آمادگی میخواهد. این آمادگی روشی شخصی ست که برآمده از سبک زندگی، میزان توسعهی فردی و آموزههای اجتماعی، فرهنگی و بخصوص مذهبی آن شخص دارد که این مورد آخر، مستقیمن تأثیرات خود را بر روح که مهمترین ابزار کنترل در مقابل بحرانها ست، اعمال میکند. هرکدام از این دو قطعن ضربههای اساسی به زندگی ما میزنند. چه به ترسها و تکرارهایمان عادت کنیم. چه در برابر فشارهای بیرونی و از روی ندانستن قدرت خود، تسلیم و به انسانی عادی تبدیل شویم.
دربارهی مشابهتها، در نوشتههای بعدی سخن خواهم گفت.