Ahmad Reza Soleymani
Ahmad Reza Soleymani
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

نمایشنامه‌ی خیلی کوتاه-۶



[اوّلی از ریسمانی بلند، ضخیم و سیاه، بالای گودالی عمیق، از  پا آویخته است. دوّمی، مشعلی روشن در دست، بالای گودال در کنار اوّلی ایستاده است. حین صحبت، مشعل را به ریسمان نزدیک و دور می‌کند].

دوّمی: [خونسرد] می‌دونستی عشق سه‌تا دلیل بیش‌تر نداره؟!

اوّلی: [سکوت]

دوّمی: سه‌تا دلیل که ما به‌خاطر هیچ‌کدومش عاشق نمی‌شیم.

اوّلی: [سکوت]

دوّمی: عشق، یا به‌خاطر پوله... یا به‌خاطر شهوت... یا به‌خاطر...

[سکوت طولانی. اوّلی بی‌تابی می‌کند].

دوّمی: دلیل سوّم رو هنوز مطمئن نیستم... شاید بعدَن بهت گفتم...

[در لحظه، ریسمان که از آتش سوخته و لاغر شده، پاره می‌شود. اوّلی با سکوت به گودال می‌افتد و ناپدید می‌شود].

دوّمی: این بارَم نشد. [با مشعل در تاریکی گم می‌شود. صحنه آرام آرام می‌میرد].

نمایشنامه خیلی کوتاهنمایشنامهنمایشنامه‌نویسالف ر سلیمانیعاشقانه
من به سیب عاشقم... که می‌شود خواندش و نوشتش. که می‌شود برایش آه کشید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید