یادم نمیآید سربند کدام فاجعهی انسانی رخ داده روی این کرهی خاکی بود که عکسی دردناک تمام دنیای خبری آن روزها را پر کرده بود. تصویر مردی سیاهپوست -آفریقایی به گمانم- که پسر بچهی ۹-۱۰ سالهاش را در میان امواج خروشان رودخانهای، به دوش گرفته بود و با نگاهی نگران به جلو، داشت در آب میرفت بلکه خود وکودکش را از مهلکه به در برد و آیندهی غبارآلود محتوم خودش را به امید آیندهی روشن فرزندش گره بزند. نگرانی، استیصال و اضطراب به همراه امیدی برآمده از بار سنگین پدر بودن، در چشمان درشت مرد، توأمان حس چنگی در قلبم و داغی طاقتفرسایی در سرم را به وجودم میریخت و این تصویر شاید تا ماهها و هنوز هم، در خاطرم مانده است و همذاتپنداری همیشگیام که این وقتها قویتر از همیشه است را به غلیان میآورد.یادم نمیآید سربند کدام فاجعهی انسانی رخ داده روی این کرهی خاکی بود که عکسی دردناک تمام دنیای خبری آن روزها را پر کرده بود. تصویر مردی سیاهپوست -آفریقایی به گمانم- که پسر بچهی ۹-۱۰ سالهاش را در میان امواج خروشان رودخانهای، به دوش گرفته بود و با نگاهی نگران به جلو، داشت در آب میرفت بلکه خود وکودکش را از مهلکه به در برد و آیندهی غبارآلود محتوم خودش را به امید آیندهی روشن فرزندش گره بزند. نگرانی، استیصال و اضطراب به همراه امیدی برآمده از بار سنگین پدر بودن، در چشمان درشت مرد، توأمان حس چنگی در قلبم و داغی طاقتفرسایی در سرم را به وجودم میریخت و این تصویر شاید تا ماهها و هنوز هم، در خاطرم مانده است و همذاتپنداری همیشگیام که این وقتها قویتر از همیشه است را به غلیان میآورد.
این روزها، همهمان در اعماق نگاههای مضطربمان یک پرسش اساسی داریم که: «آخرش چی میشه؟!» همهمان مثل من که نگران آیندهی پسرم، مسیر ناآشنایی را میپیماییم، دنبال راه چارهایم بر اوضاعمان. همیشه دلم میخواسته و میخواهد که پسرم امتداد من باشد، ادامهی من. خودخواهانه مینمایند و شاید متکبرانه. اما این را نه آرزو، که مسؤولیت پدر بودنم میدانم. که باید چنان باشم که کسی در امتدادم قدم بزند. که اینقدر باشم که لایق ممتد بودن باشم... و این حتمن دلخوشی هر پدری است. پدرها همیشه در برابر پرسشهای پسرانشان، همیشه سکوتی درونی دارند که انگار فریاد میزند: «آیا این پرسش روزی در خودت نبوده است؟» و پاسخها همه پر از امید است که باید باشد، چون تو پدری و موظف به پرنور نشان دادن دنیا. حتا اگر ظلمات باشد.
گاهی هنوز به یاد آن عکس و پدر-پسر سیاه چهرهاش میافتم. ته قلبم هراسناک وقوع برای خودم اما، از تمام آن عکس، به نگاهِ به دوردستهای مرد معتقدم، که پسرش را تا پای جان در امنیت نگه میدارد.