Ahmad Reza Soleymani
Ahmad Reza Soleymani
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

گستردگی بی‌حاصل

دیدگاهی در تعریف هنر هست که آن را مشروحه‌ای برای «هدف» می‌داند. مؤلفه‌ای که گاهی، حتا مهم‌تر از «محتوا» می‌شود. امّا اگر در قالب ارائه‌ی هنر، تعادلی در میان «ساختار» و «محتوا» ایجاد نشود، انگاره‌های اثرگذاری این ارائه، بجای تشریح هدف، صرفن به سمت سرگرمی‌ای می‌رود که هنر را از معنا تهی می‌کند.
فیلم «همه‌چیز، همه‌جا، ناگهان»، تلاش می‌کند تا در ترکیب گونه‌ی سینمایی علمی-تخیلی و درامی ماجراجویانه، با بکارگیری شاخص‌های «کمدی سیاه»، داستان خانواده‌ای را ترسیم کند که در برقراری ارتباط بینافردی، موفق نیست و اعضای آن که از نسل‌های مختلف هستند، در ایجاد فضایی اخلاقی با چالش جدّی مواجهه‌ی نسل قدیم و جدید، دست به گریبان هم هستند.
«اِولین وانگ» مادری ست که در متن یک زندگی تقریبن معمولی، با دخترش که نماینده‌ی نسل شرور این روزهای دنیای مصرف‌زده‌ی است، دچار مشکلات جدّی هستی‌شناسانه است و مجبور به مقابله با انگیزه‌های شوم دخترش شده است. او «ناگهان» خود را در آوردگاه مأموریتی می‌یابد که برای نجات بشر در دنیاهای موازی، تهیه شده است.
فیلم روایتی متنوع در عناصر داستانی ست که همزمان می‌خواهد بین ارائه‌ی یک نتیجه‌ی واقع‌گرا و ساختاری مهیج و تخیلی، تعادل ایجاد کند و در این راه، داستانی از جنس ارتباط مادر- دختری را در کنار صحنه‌های اکشن و گاهی تخیّلی مطرح می‌کند. هرجا نیاز به نمایش تغییرهای بین این روایت متضاد هست -درست مثل طرح فیلم‌نامه- در ساختار هم شاهد هرج و مرجی هستیم که قصد دارد با یک فرار رو به جلو، شلختگی سینمای علمی-تخیلی خود را توجیه کند، غافل از این‌که در مواجه شدن «قهرمان» و «شرور» داستان، نیاز به قطعیتی داریم که متأسفانه در اتمسفر فیلم یافت نمی‌شود. فیلم در تلاشی نافرجام، موفق به «ایجاد نظم از دل آشوب» نمی‌شود، چون در پس تغییرات ناگهانی خط داستانی -که بدون درنظر گرفتن ساختار منسجم- روند تصمیم‌گیری شخصیت‌های فیلم -قهرمان و شرور- را تا حد زیادی دشوار می‌کند. واقعیت از دل خیال متولّد نمی‌شود چون موفق به گذشتن از مرزهای تاریخی و فرهنگی نیست و بخصوص در بخش‌های تخیلی و فانتزی، با این‌که جزئیات دقیق هستند ولی صرفن در خدمت جنبه‌های بازاریابی و گیشه طراحی شده‌اند. داستان در پس صحنه‌های کش‌دار جنگ و دعواهای تکراری، فراموش شده و بجای نمایش زندگی درهم ریخته‌ی «اِولین»، به توضیح عرصه‌های موازی در دنیای شخصیت اصلی، درجا می‌زند. نه فضای آخرالزمانی دارد و نه با کمدی سیاهش، کمکی به تصویرسازی پوچ بودن دنیای ارتباطات این روزها می‌کند.
فیلم در نگاه کلی، لحظاتی ضعیف از ترکیب کمدی و جدّت دارد -مثل سکانس مکالمه‌ی مادر و دختر در قالب دو تکّه‌سنگ- ولی بدلیل عجز در ایجاد تعادل در این میان، تبدیل به گزاره‌ی شلوغ و بی‌نظم می‌شود که از پس ترسیم زندگی اجتماعی بی‌معنای انسان امروزی بر نیامده است.

علمی تخیلینقد فیلمنویسندگیالف ر سلیمانیفیلم و سینما
من به سیب عاشقم... که می‌شود خواندش و نوشتش. که می‌شود برایش آه کشید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید