یه مدت خیلی مدیدیه، مدید ینی تقریبا از ۱۰ سال پیش، که فضای توییتر فارسی صحنه خون و خونریزی شدید بوده، توییتر به عنوان یکی از ارکان اصلی قشر روشنفکر (شما بخونید روشنفکر که من ر* توش) همیشه زمین مبارزه آدمها با افکار و عقیدههای مختلف بوده. این به خودی خود واقعا چیز بدی نیست؛ اما از دل همین نبردها عقاید و تفکرهایی رشد میکنه که واقعا، لرزه بر اندام حداقل من میندازه. خشونت سیستماتیک یک تعریف داره که یه سالی یه بابایی به اسم یوهان گالتونگ معرفیش کرد. حالا به تعریف اصلیش کار ندارم اما یه تیکهای داره به اسم "خشونت فرهنگی" که از دین، ایدئولوژی، علم، هنر و کلا هرچیزی استفاده کنه برای اعمال خشونت مستقیم یا ایجاد خشونت سیستماتیک. حالا چرا اینو توضیح دادم؟ چون خشونت سیستماتیک یه جاهایی تبدیل شده به عرف، به هنجار و بخشی از جامعه بدون اینکه بدونن این خشونت به صورت سیستماتیک بهشون اعمال شده یا حتی در برخی از کیسها مثل خشونت علیه زنان، اصلا اسم این رفتار خشونت و دارن ازش استفاده میکنن.
ما، به طور خاص، جامعه ما به شدت بسیار زیاد درگیر این خشونت سیستماتیکه و دقیقا به دلیل حضور مستمر این ساختار دیگه تفکیک و تحلیل و بررسی دقیق اونقدر کار سختی شده که جامعه (اینجا به منظور شخص) برای رهایی از تفکر اشتباه حوصله هزینه کردن نداره. هزینه از جنس تفکر طولانی و بررسی شرایط در هر کیس خاصه؛ چون ما با ساختاری طرفیم که واقعا بعید میدونم در طول تاریخ جوامع بشری شبیه اون رو بتونیم پیدا کنیم، منظور از ساختار دقیقا تلفیق وضعیت کنونی فرهنگ، اقتصاد، دین و ... هرچیز دیگری که سیستم کنترل و اشراف شدید روش داره. انعطاف این سیستم بسیار زیاده، تغییر ساختار در هر لحظه به منظور تبدیل تهدید به فرصت بدون داشتن ابا از بیان کردن این تغییر داره اتفاق میافته و دو هزارتا مثال دیگه که میتونم براتون بزنم.
وقتی به این مرحله از خشونت سیستماتیک میرسیم که جامعه (کلیت) دیگه توان پرداخت هزینه برای تفکر و تفکیک شرایط رو نداره، دقیقا اتفاق توییتر فارسی میافته. درست لحظهای که شخصی سعی میکنه با فریاد "همهی شرایط باید مجزا بررسی بشه" از راه میرسه، اون قشری که اندکی، دقت کنید از کلمه "اندک" استفاده کردم، قدرت تحلیل بیشتر دارن به خاطر حجم بالای سرخوردگی از اون خشونت سیستماتیک دارن بر نمیتابن که نظر مخالف (آیا واقعا مخالفه؟)رو بشنون. اما دقیقا گذار جامعه از همینجا شروع میشه، از این لحظه که بشنویم بقیه چی دارن میگن. اما آیا من توی این ۱۰ سال شنیدن دیدم؟ مطلقا خیر. هر لحظه که توی یک کانتکست که تمامی مردمان جهان اون رو ناشایست میدونن (مثل تجاوز) شخصی، گروهی و فرقهای بخواد یک کیس خاص رو به صورت مجزا بررسی کنه که این شرایط اینطوری و ..... اونقد مورد هجوم قرار میگیره که واقعا در نهایت تلاش میکنه که یا بحث رو ادامه نده یا در نهایت با جمله "بله شما هم درست میگی .... " به بحث خاتمه بده.
ما در شرایط کنونی بیشتر از هر چیزی نیازمند شنیدن و فکر کردنیم. اما آیا این شکل از سیستم، جایی، ظرفیتی، منابعی برای شنیدن گذاشته؟ خیر. آیا میشه از آدما توقع داشت که منطقی فکر کنن؟ خیر.
ناامیدی مطلق