Solid snake
Solid snake
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

زمان، معجزه‌ای دروغین

خواستم اما نشد، خواستن شاید بیشترین دلیل من برای اتفاق نیفتادن باشد. نمی دانم گه گاهی که عبور می‌کنم از خاطرات آن سال‌ها، آن روزها و لحظه‌ها فهمیدن دلایلی که امروز در این نقطه‌ از جهان هستی ایستاده‌ام سخت‌ترین معادله‌ی دنیا می‌شود. من، با تمام سردرگمی‌ها و ندانستن‌ها اما، متوجه موج ویران‌گر زمان بودم، زمانی که بر اساس فیلم‌های هالیوودی و تجویز‌های پشت سر هم تراپیست‌ها قرار است آن معجزه همیشه در انتظار و فرابشری هر انسانی باشد. آه این چه شعار آلوده به دروغیست؟ زمان، تنها کارکردش بخیه زدن زخمی‌هایی عمیق است. زخم‌هایی که نیاز به جراحی‌های ۲۴ ساعته دارند تا شاید دکتری از پس اتاق عمل، از دری دو لنگه با علامت‌های بزرگ ورود ممنوع خارج شود و با لبخندی آمیخته به خستگی، بگوید: موفق شدیم.

دکتر؟ موفق شدید؟ نه این هم دروغی در زرورق پیچیده شده است، آن چیزی که نجاتش دادند بخشی از یک هویت در گذشته‌ای دور بوده است. تو نمی‌دانی چه درد و رنجی نیاز است تا این بیچاره‌ی پیچیده شده در دردی غیرقابل تصور بتواند دوباره هوای آزاد را لمس کند. زمان، زمان نیاز است تا دوباره برسد به نقطه زیر صفر، نقطه‌ای که هیچ‌گاه، هیچ‌ انسانی ثانیه‌ای از آن جهنم وعده داده شده را توان بازآفرینی ندارد، موجودیت‌های مستقل از همِ احمق. دستهایش را می‌گیرند و با نگاهی پر از ترس؟ترحم؟دلسوزی؟ هر آشغالی که اسمش را می گذارید نوای درک کردنت را می‌دهند اما درکی از حتی ثانیه‌ای که بر او گذشته است ندارند. به خیال اطرافیان نجات یافته است، اما تازه جنگ با همه چیز آغاز می‌شود، بهتر نبود همانجا رها شود؟ نیاز بود تا به این رنج زمینی و پست باز گردانده شود؟ نمی‌دانم، شاید افکار من هم از سر سیاهی بیش از حد نمی‌تواند رنگ و بوی عقلانیت بدهد. اما سوالی که باز هم برایم به جاست، آیا این زندگی ارزش این حجم از درد و رنج را دارد؟ برای چه؟

فاصله‌ای که بین بخش اول این نوشته، و بخش دوم اتفاق افتاد شاید معنایی برای من وجود آورد. همانطور که بالاتر هم بارها و بارها اعلام کردم، نمی‌دانم. واقعا نمی‌دانم که آیا این زندگی ارزش تحمل این حجم از درد و رنج را دارد یا نه، اما چیزی که می‌توان با قاطعیت اعلام کرد، در کنار تمامی درد و رنج‌هایی که بشریت متحمل خواهد شد چیزی به اسم دوستی وجود دارد که می‌تواند تو را فارغ از هر سیاهی‌ای که در آن اسیری لحظه‌ای، ثانیه‌ای، فاصله‌ی میان دو نفس کشیدنی، چیزی، رهایت کند. رها از تمامی دردهایی که تا چند دقیقه پیش متحمل بودی و در نهایت زندگی فاصله‌ی میان خوشی شماره N تا خوشی شماره N+1 است. نمی‌دانم کدام بازیگر حمالی در کدام فیلمی یک جمله‌‌ای شبیه به همین که من گفتم را تحویل مخاطب داده اما خوشبختانه یا بدبختانه گاهی میان تمامی محتواهای زرد حرف‌های منطقی هم زده می‌شود.

دردرنجسیاهیتباهی
نه نویسندم، نه بلدم درست بنویسم. هرچی ام می نویسم دروغه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید