اسفند که میاد ، با خودش یه موضوع جدید بین بحث های خانواده های ایرانی میاره ؛ خونه تکونی . اسمش هم پر از خستگیه . البته شاید . برای بعضیا . نه من .
امسال ، دو روز که از اولِ آخرین ماه گذشت ، مامان پرده سالن رو باز کرد تا بشوره . همون موقع بود که بوی عید شدید وارد خونه شد . بابا امروز شیشه های همون پنجره رو تمیز کرد . دیگه کاملا حس میکنم دو روز مونده به عید . نه بوی رنگی میاد ، نه بوی وایتکس یا مواد شوینده ای ولی باز خونه بوی عید میده . قدیمیا ی خونواده ما ، بیشترشون نقاش بودن . نقاش ساختمون . یکیش بابابزرگم که خیلی زود از پیش ما رفت . همیشه خونه بابابزرگینا بوی رنگ و عید میداد . مخصوصا انباریشون که همیشه پر از سطل های رنگ بود . یاد خوش بابابزرگ و اون روزگار ، بوی تند رنگ ساختمون رو برام دوست داشتنی کرد . درست برعکس سیگار .
گنجیشک ها آواز بهاری خودشون رو میخونن . جوانه ها روی شاخه ها جای خودشونو پیدا کردن . نسیم بوی خوش تازگی رو به مشام میرسونه . آسمون رخ جدیدی به خودش گرفته . انگار تقویم از طبیعت یکماه عقب افتاده .
عصر از پایین برجمون ، صدای طبل و شیپور میومد . یاد شبهای قبل عید افتادم که سر چهارراه ها کلی حاجی فیروز رقصون پیدا میشه . یاد بازار گردی ها و لیست سفره هفت سین افتادم . یاد گشت زنی های خسته کننده ی خرید عید . یاد خاله بازی های فامیلی ، دوازده بدر ها ، عیدی ها . پارسال اینکار هارو کردیم ؟ امسال چی ؟
جذاب ترین بخش سال جدید ، برنامه ریزی و هدف های جدیدشه . بهترین بهونه . من عاشق این بهونه هام . عاشق تولد ها ، سالگرد ها ، روز های خاص ، عید ها . همشون بهونه ای هستن که از زندگی روزمره کمی کنار بکشیم و بخودمون هدیه بدیم . بخندیم . به بهونه ی این روزها ، کارهایی بکنیم که قبلا نکردیم . این روزها هستن که زندگی رو قشنگ تر میکنن ، خاطرات رو میسازن و یاد خوش و امیدی میشن برای ادامه ی این مسیر طولانی . که هرچی جلوتر میری ، سخت تر میشه .
همیشه تولد برام ارزش زیادی داشت . داره ولی شاید کمتر ! چرا ! نمیدونم . شاید نه . از چند ماه قبل ترش برای اون روز برنامه میریزنم که بهترین کارهایی که دوست دارم رو انجام بدم . با ادم های دوست داشتنیم باشم و کیف کنم . خب این کاملا واضحه که هیچ وقت کامل عملی نمیشه ، ولی همین روز باعث میشه که من روز های رو بشمرم . تولد همه رو توی تقویمم مینویسم . حتی اگه در سال یکبار هم با هم حرف نزنیم ، این پیام تولدت مبارک ، شاید بهش بگه ؛ من حواسم بهت هست ، تنها نیستی .
یادمه یه کم با یکی از دوستام سر مشکی پوشیدن برای محرم اختلاف نظر داشتیم . اون مخالف سیاه پوشیدن بود ؛ چون شاید در پس زمینه ی ذهنش ، این تکرار میشد که ما عادت کردیم به تکرار خرافات و اعتقادات مذهبی تند گذشته ، اون همیشه تند مخالفت میکنه پس شاید ناخداگاهش بهش میگفت باید سر این موضوع هم گارد بگیری . شاید بخشی از حرف هاش درست بود ، اما من در پس زمینه ی ذهنم به این فکر میکردم که مردم ما ، عادت کردن به حسرت خوردن و حسودی به مراسم کشور های دیگه ، به عشق ملت های دیگه به کشورشون و این دوخته شدن چشم به بیرون از مرز ها باعث شده که رسوم داخلی رو بی اهمیت جلوه بدن . پس من وقتی به این مراسم نگاه میکنم ، دوست دارم به اعتقادات بقیه احترام بزارم – هر چند که در این موضوع من نیز هم نظرم – مشکی بپوشم و به درون مراسم ها برم . به ادم ها نگاه کنم . مراحل مختلف مراسم رو انجام بدم . این جوری حس میکنم به نگه داشتن رسوم و عادتهای فرهنگم ، کمک کردم .
پس مراسم خونه تکونی و سبزه گذاشتن و سفره ی پُر سین انداختن رو وظیفه خودم میدونم و ازش احساس زنده شدن مثل یه شکوفه فروردین ماهی رو دارم .
موسیقی متن : نوروز از زیا قیاسی