- برای صدا هایی که باقی ماندند .
خیلی برام پیش اومده که توی تنهایی هام صدایی از خاطره ای دوباره پخش بشه . میدونم که برای شما هم مطمئنا اتفاق افتاده . اینو از اونجایی مطمئنم که انیمیشن " insid out " هم بهش اشاره کرد ؛ منظورم اون سکانسی هست که کارمند خاطرات ذهن اون دختر کوچولو ، براش اهنگ های مسخره و بی دلیل تبلیغات رو پخش میکرد . ولی صداهایی که من منظورم هست ، از جنس دیگه ای هستن .از دور بی معنی و بی دلیل هستن اما تاثیرات عمیقی گذاشتن . کلا همیشه حرف ها هرچند کوتاه و ساده ، میتونن عمیق ترین تاثیرات رو بزارن که برای من با یه تصویر مات ، توی تنهایی هام پخش میشن .
اخرین صدایی که از آقاجون ( پدر بزرگم) برام مونده ؛ کلمه ی " واقعا ! " هستش . شاید چند هفته قبل از اینکه سرطان از پا درش بیاره ، یادمه به دلیل عملی که کرده بود ، پاهاش پر از اب شده بود . راهنمایی بودم ، دقیقا یادم نیست . فقط یادمه باید مجیورش میکردیم با اون پاهای ورم کرده راه بره . من و شاید مامانم زیر بازوش رو گرفته بودیم و تشویقش میکردیم که راه بره ولی خب اذیت میشد . چند دور خونه رو چرخیدیم . مامان میگفت که فقط یه دور دیگه هم تاتان تاتان بریم ولی ـآقاجون خسته شده بود . همه ناامید بودیم از خوب شدنش . اون روز هم توی دلم گریه میکردم . با همون بچگی که داشتم ، برگشتم بهش گفتم " آقاجون این دور اخر خیلی سرعتتون بیشتر شده بود ، خیلی بهتر بودین ، بیاین این دور بهتر از قبلی رو بزنیم ." اون هم با حالت بچگونه ای که پیدا کرده بود ، با تعجب ازم پرسید " واقعا! " این جمله شد یاداور اون چهار ماه سخت که همه چیز تغییر کرد.
از جمله های دیگه ای که دیروز توی ذهنم تکرار شد این بود : " عجب خطی ! " اخه دیروز تولد استاد کلاس کنکور عملیم بود . این جمله برای اولین روزی بود که باهاش کلاس داشتیم . یکی دو ساعت اول کلاس نکات کلی و تئوری رو گفت و بعدش بهمون گفت که تمرین خط رو شروع کنیم . باید طول صفحه رو ( بدون خط کش) با حرکت بازو ، خط های صاف میکشیدیم . خب مامان من معلم طراحی و نقاشی بود . من حفظ بودم این حرف هارو . شروع کردیم به طرح زدن . داشت بالای سر بچه ها قدم میزد که از چشمش به خط های قوی من افتاد و گفت " عجب خطی! " این جمله انچنان انگیزه و انرژی به من داد که همون موقع عاشق طراحی صنعتی شدم و تا الان هم این حس هست . اون موقع بود که اون شک کوچیکم از انتخاب رشته هم از بین رفت .
مامان جون ( مادر بزرگم) وقتی مامانم هیجده سالش بود ، عمرش از دست ام اس ، تموم شد . من هیچ وقت اونو ندیدم قطعا ، ولی یه جمله ای هست که هر وقت ظرف میشورم ، توی ذهنم تکرار میشه . مخصوصا موقع شستن قاشق چنگال ها . " دونه دونه بشود ! دسته اس نشور !" این جمله مخصوص مامان جون بود که همه ی خاله هام از برنش .مامان جون همیشه به دختراش میگفت که قاشق هارو دونه دونه اب بکشن . البته خب هیچ وقت گوش نکردم . مامان جون از اون ادم ها بود که هیچ اطمینانی از لباس شویی نداشت . من هیچ وقت مامان جون رو بغل نکردم ولی حرفش رو حفظم .
اما فقط جمله ها نیستن که منو درگیر خودشون میکنن ، اهنگ ها هم برای من بو دارن . بله بو . بوی هوایی که با اون ها خاطره دارم . بوی مکانی که توش بودم .
سال کنکور ( از دست این سال کنکور) ، یه روزاییش برنامم این بود که قبل شیش صبح پامیشدم تا ظهر توی مدرسه بودم و بعدش مستقیم به اموزشگاهمون که سمت میدون توحید بود میرفتم . حدودا تا هفت ، کلاس معارف پر استرس داشتیم و بعدش هم که میزدیم بیرون هوا تاریک تاریک بود . من معمولا به سمت پایانه اتوبوسرانی صادقیه میرفتم و با اتوبوس به خونه برمیگشتم . مسیر با اتوبوس یک ساعت طول میکشید و من حول وحوش 9 شب خونه میرسیدم . معمولا در طول راه اهنگ پلی میکردم . ذهنم توان تحمل درس یا پادکست رو نداشت . اهنگی که منو یاد اون روز ها میندازه : " تو کافر دل از محمدرضا شجریان و ارنالد " هست . این اهنگ بوی اتویوس سواری های تنهایی شبانه رو میده که صدای ارومشو بلند بلند میکردم و محکم با فرو کردم هدفون ها توی گوشم با صدای بلند موتور اتوبوس مبارزه میکردم .
اصلا کل اون مسیر ، هر تیکش برای من خاطره داشت . یادمه اذر بود که با بچه ها بعد مدرسه رفتیم سینما و فیلم " درساژ " که من انتخابش کرده بودم رو دیدیم . خیلی باهاش حال کردم . تا یه ماه پیش پوسترش روی دیوارم بود . اهنگ مخصوصش " بده بره از رض " بود . بعد از اون فیلم ، مسیر پیاده رویم تا اتوبوس ها که یه کوچه طولانی و شاید کمی ترسناک بود رو این اهنگ رو گوش میدادم . باهاش سرعت میگرفتم و دونه دونه عابر های دیگه رو رد میکردم . هه . هنوز هم موقع پیاده روی این عادت پیشم هست که مقصدم ، رد شدن از افراد جلوتره . اما چند تا از پیرمرد های محلمون خیلی تند میرن . گاهی هیچ وقت بهشون نمیرسم .
با شنیدن مجدد اهنگ " یک روز دیگه از خودرشید از فیلم لالالند " ، بوی تابستون به صورتم میخوره . باد تابستونی که از کوچه کنار خونمون رد میشد ! اخه یادمه تازه با این اهنگ آشنا شده بودم . وقتی به سمت باشگاه میرفتم از کوچه ای عبور میکردم که معمولا خلوت خلوت بود . اون روزا اول اطراف رو چک میکردم که کسی نباشه . به بالکن ها یه نگاه میکردم بعد اهنگ رو پلی میکردم و در حین حرکت ،بلند میخوندم و میرقصیدم . هرچند شاید بیشتر حرکات رو در ذهنم انجام میدادم .
دانشگاه که شروع شده بود ، روز هایی که قبل تاریکی کلاسام تموم میشد ، به بهمونه پیاده روی و ورزش ، بجای سوار ون شدن ، تا میدون ونک رو پیاده گز میکردم . حدود بیست دقیقه طول میکشید . اون روزا بود که امیرعلی ق تازه از میلاد درخشانی یه موزیک ویدئو ساخته بود . از سوئند کلاد اهنگ "اشارات نظر " رو پیدا کرده بودم و در طول مسیر بهش گوش میدادم . با کرونا که دانشگاه ها بسته شد ، اون یه ترم که گذرونده بودم غصه ای بود روی دلم . تنها با این اهنگ میشد کمی از این دلتنگی رو کم کرد . این اهنگ برام بوی استقلال دانشگاه رو یاداوری میکرد و میکنه .
اما عنوان پر خاطره ترین اهنگ به موسیقی فیلم " در دنیای تو ساعت چند است از کریستوف رضایی " میرسه . این اهنگ تنها چیزی بود که باعث میشد بابا یاد سیاست نیفته . این اهنگ مخصوص روزهای پنجشنبه بود که باید قبل از ساعت هشت صبح به کلاس کنکور میرسیدم . بابا معمولا میرسوند منو . سوار ماشین که میشدم میگفت ، همون اهنگ شمالیه رو بزار . برای اون روزها یه فولدر جدا درست کرده بودم از تمام موسیقی های این فیلم . با شنیدن دوبارش یاد اتوبان کرج – تهران میوفتم . یاد ترافیک های صبحگاهی تهران . یاد حس زندگی و اتفاق های جالب هر روز خیابون ستارخان عزیز . این اهنگ تنها حس آرامش بهم میداد . حس شکر .
هر چیزی توی زندگی خاطره ای داره . یادمه استاد تاریخ هنرمون جلسه اخر در مورد یکی از سبک های مدرن هنر گفت :
"دسته عینک من از من بیشتر عمر خواهد کرد . چه بسیار توپ گلفی پیدا شدند که دیگه صاحبانشون نفس نمیکشن ."
یاد و خاطره این اهنگ ها ، جمله ها ، لحظات هستن که باعث میشن توی روزهای سخت و کند ، ادم ادامه بده. شاید یک روزی همین روزها هم خاطره ای حسرت انگیز باشه .
شما چه اهنگ و صدایی براتون خاطره انگیزه ؟